تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۸/۲۰ - ۱۵:۲۹ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 99640

سینماسینما، حمیدرضا گرشاسبی:

 

۱. روزمرگی چیزی است بسیار نزدیک به آدم و زندگی اش. این مفهومی است که در عصر حاضر عمومِ آدم ها از آن رنج می کشند. گاه در طبقه اعیان نفوذ می کند و گاه در طبقه فقرا. رشد و نضج روزمرگی در هر قشری که رخ دهد، نتیجه یک چیز است؛ بیزاری از زندگی و خستگی. چراکه روزها نمی گذرند. روزها کش می آیند و راکد می شوند. حرکتی شکل نمی گیرد و همه چیز ساکن است. همچون آبِ مانده در چاله ای که به سرعت بویِ نا می گیرد و رنگش به تیرگی می زند و زلالی اش را از دست می دهد و دیگر نه فقط گوارا نیست، مثل سمی می شود که اگر بنوشی اش، جان نمی گیری که هیچ، به زهرش ناتوانِ از هستی می شوی. «یک اتفاق ساده» فیلمی است در تعریفِ روزمرگی. فیلم روزمرگی را با تکرار شدن های فراوان نشان می دهد. تکرارهای پیاپی. دیدنِ مدام و مکرر چیزهای یک شکل که نوعی درجا زدن است. سکون است و بی حرکتی. ظاهرش حرکت است، اما به باطنش که دقیق شوی، چیزی حرکت نمی کند. نه به ما نزدیک می شود و نه دور می شود. از نقطه ای که در آن ایستاده، جلوتر یا عقب تر نمی رود. اولین دیدارِ ما با پسرک فیلم «یک اتفاق ساده» در ایستگاه راه آهن صورت می گیرد. محمد زمانی به موازات ریل می دود. او نه در پیش زمینه است و نه در پس زمینه. با تقریب می توان گفت که در مرکز صحنه است. پسرک نخست راه می رود و بعد با همان نگرانی های همیشگی اش که در سرتاسر فیلم عیان است، دویدن را آغاز می کند. در تمام مدتی که او در ایستگاه راه می رود یا می دود، نوع قرار گرفتن دوربین و فاصله ای که با موضوع دارد، لنزی که به دوربین وصل شده، هندسه ای که فیلمساز برای صحنه در نظر گرفته، میزانسن انتخابی او برای پسر و پرسپکتیو صحنه به گونه ای است که گمان نمی کنیم که او در طولِ پلان حرکتی دارد. مثل این می ماند که پسرک دارد روی یک نقطه پاهایش را بالا و پایین می کند. این شروع و افتتاحیه فیلم است. از آن آغازهایی است که لحنِ گفتارش را و نوعِ نگاهش را برایمان آشکار می کند. و گویی افشره ای می شود از تمامی آن چیزی که قرار است تا ۸۰ دقیقه بعد ببینیم. پسرک هر چه جلوتر می رود، گویی جلوتر نمی رود. انگار که در همان مرکز باقی می ماند و با آن که دارد حرکت می کند، بیشتر بی حرکتی را جلوه می دهد. این بی حرکتی و سکون در عینِ حرکتِ ظاهری، همان چیزی است که به آن می گوییم روزمرگی. زندگیِ آغشته به روزمرگی همین است که حرکت می کنیم، اما طی طریقی اتفاق نمی افتد.

۲. نوعی از سینما در سینمای ایران وجود دارد که می توان آن را «سینمای دویدن» نام نهاد. شخصیت مرکزی این نوع از سینما نوجوانی است کوشا و جویا در دلِ دنیایی مهیب. ما او را مدام در حال دویدن می بینیم. آدمی است تنها که همواره نگران است، چراکه نه فقط بار زندگی خود را به دوش می کشد، بلکه زندگی دیگران نیز به کار و مراقبت های او گره خورده است؛ نوجوانی که به وقت نوجوانی، نوجوانی نمی کند و قد و قواره اش از آن چیزی که هست، بزرگ تر است. برای همین است که لذت زندگی را نمی چشد و بیم هایش و هراس هایش همیشه دو چندان است. پایه گذار سینمای دویدن در ایران را باید سهراب شهیدثالث بدانیم. بعدها ـ شاید یک دهه بعد از ساخت فیلم «یک اتفاق ساده» ـ تکثیر سینمای دویدن را در سینمای نوپای پس از انقلاب شاهد هستیم. نه کم، که به وفور. فیلم هایی از آثار کیارستمی، پوراحمد، جلیلی و… بر همین محور استوارند. راحت می توان حدس زد که همگی شخصیت های ساخته شده در این آثار بر شانه های محمد زمانی دست گذاشته اند و بر راهی رفته اند که او پیشتر از آنها پا گذاشته است. نوجوانانی که زندگی سخت خود را بر جاده ها و خیابان ها و کوچه ها به نمایش می گذارند و بیشتر از آنکه زندگی کنند، نفس نفس می زنند و در صدای نفس زدن هایشان گم می شوند. زندگی برای آنها تکرارِ دویدن است. برخی شان به پایانی امیدوارکننده می رسند. یعنی از تلاش خود، میوه ای می چینند و درنهایت شیرینی آن را به دهان مزه می کنند. اما محمد زمانی در آخر نیز به شهدی از زندگی مهمان نمی شود. چه تلخ که کت و شلوارِ نو را از تنش بیرون می آورند و او مجبور می شود با همان کهنه لباسی که همیشه به تن دارد، باز هم روزهای آینده را به سر کند. چه تلخ که طولِ خوشحالی او برای به دست آوردنِ چیزی تازه در زندگی اش فقط به اندازه چند ثانیه است. نکته ای که در مورد او وجود دارد، عدم اعتراضش به همه چیز است. گویا تلخی و پوچی زندگی اش را خیلی راحت پذیرا شده است و سر آن ندارد که از این سکوتی که در آن فرو رفته، بیرون بیاید. او حتی کوچکترین دلخوری ای از خود بروز نمی دهد وقتی که پدر حاضر نمی شود در فرداهای اتفاقِ ناگوارِ مرگ مادر، پسر را کمی خوشحال کند و تنپوش او را نو کند. راحت کت و شلوار را درمی آورد و از لباس فروشی بیرون می رود و همان خیابانی را پیش می گیرد که بارها و بارها آن را در طول روز طی کرده است. آن هم پشتِ پدری که پدر نیست و در دنیای پر از محنت و افسرده خود گرفتار و غوطه ور است. فیلم البته به دنیای خشن و سرد پدر با زاویه نگاه نمی کند. او نیز به اندازه پسر گرفتار روزمرگی است. دنیایش صرفا در حد فاصل دریا تا کافه معنا دارد. خانه نیز فقط خوابگاه است. روزها روی قایق است، شب کنار پیش خانِ میخانه. از این آدم نمی شود توقع پدری داشت. جالب است که محمد بیشتر از ما بر این «بی پدری» اشراف دارد.

۳. از سبک بصری و شیوه روایتی سینمای شهیدثالث بسیار گفته اند و سینمایی نیست که کسی با آن آشنا نباشد. دیگر زیاده می بود اگر می خواستم ویژگی های روایی و بصری این سینما را بازگو کنم. این مقال فرصتی بود برای یک یادآوری از اتفاقی بزرگ در سینمای ایران که عنوانش «سهراب شهیدثالث» است.

منبع: ماهنامه هنروتجربه

 

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها