تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۱۲/۲۵ - ۱۰:۲۳ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 49441

فصل ِ پایان !

ناگهان ،

پرزدی ،

پرکشیدی ،

– بی خبر –

آخرین روزهای زمستان ،

خسته ،

از کنج بی روزن این جهان ،

میهمانخانه ی همچو زندان !

*****

زود رفتی ، علی جان !

زود رفتی !

داشتی حرف ناگفته بسیار !

شعرها مانده ناخوانده بسیار !

بازهم شعر باید بخوانی ،  علی جان !

از غزل های ناب غزل گوی شیراز ،

شاعر پیر و فرزانه ی کوی رندان!

*****

زود رفتی علی جان !

کاش در جمع یاران ،

تا حلول گل وسبزه ،

تا رونق غنچه های بهاران ،

باز هم  واله، سر مست ِ ” دنیای تصویر” بودی!

کاش بودی علی جان !

– گرچه از رنج این روزگاران ،

روزگاران پر رنگ  و پر ننگ تزویر،

سخت خونین جگر ، سخت دلگیر بودی !

*****

یک نفس بیش تر ، راه  باقی نمانده ست،

تا سحر ، تا سپیده دم ِ نوبهاران ،

زود رفتی علی جان !

******

بی تو اکنون ،

در  این کنج ِ ویران،

هیچ گنجی نمانده ست  پنهان !

علی جان !

سهم ما چیست؟

از آن همه  : مهر  وشور و غزلخوانی و روی خندان ؟

سهم  ما چیست ؟

جز دیده ی تر، علی جان!

سهم ما چیست ؟

جزُمهر ِ داغی جگر سوز بر دل،

با غمی تلخ و جانکاه ،

در واپسین روزهای زمستان،

– در فصل پایان !

عزیزالله حاجی مشهدی

 

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها