تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۳/۲۵ - ۱۹:۳۷ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 89535

سعید مروتی در همشهری نوشت :

شاهکاری درباره حرص و آز تمام‌نشدنی انسان و از بهترین‌های سینمای کلاسیک هالیوود. «گنج‌های سیه‌رامادره) محصول دوران اولیه کاری جان هیوستن است؛ دورانی که هیوستن جوان یکی از مهم‌ترین امیدهای هالیوود بود و فیلم‌های درخشانی می‌ساخت و کسی پیش‌بینی نمی‌کرد پس از شروعی درخشان، نزدیک به ۳ دهه را با ساخت فیلم‌هایی اغلب میان‌مایه هدر دهد. در گنج‌های سیه‌رامادره، هیوستن جوان در اوج خلاقیت و توانایی است. در فیلمی مردانه که تقریبا بازیگر زن ندارد و هیچ مایه عاشقانه‌ای هم در آن به چشم نمی‌خورد، هیوستن همه چیز را بر مبنای ماجرای ۳ مرد که به دنبال یافتن طلا هستند پیش می‌برد.

۳ جوینده طلا که راهی کوه‌های سیه‌رامادره در مکزیک می‌شوند اوایل فیلم وقتی پیرمرد (والتر هیوستن) می‌گوید: «طلا روح آدم رو مسموم می‌کنه» دابز (همفری بوگارت) جواب می‌دهد: «طلا که نفرین شده نیست. بستگی به آدمی داره که ازش استفاده می‌کنه». در ادامه می‌بینیم که حق با پیرمرد بوده و اتفاقا این دابز است که با پارانویای شدیدش، روحش را به خاطر طلا به شیطان می‌فروشد.

هیوستن در دهه ۵۰ فیلمی ساخت با عنوان «شیطان را شکست بده». اما گنج‌های سیه‌رامادره درباره شکست خوردن از شیطان است.

سکانس برگزیده: دابز (همفری بوگارت) که جنونش شدت گرفته و حرص و طمع کورش کرده، بعد از بالاکشیدن سهم طلای شرکایش به دست راهزن‌های مکزیکی کشته شده. هاوارد پیر (والتر هیوستن) و شریکش (تیم هولت) اما به شکلی جالب توجه، طلاها را در خرابه‌های خارج شهر پیدا می‌کنند.  آنها خلاف جهت طوفان شن به سمت طلاها می‌روند اما آنچه می‌یابند کیسه‌های خالی است که طوفان شن به یغمایشان برده. جادوی صحنه با خنده‌های والتر هیوستن شکل می‌گیرد.

این احتمالا یکی از مشهورترین خنده‌های تاریخ سینماست؛ خنده‌ای که اوج پوچی حرص و آز بشری را به نمایش می‌گذارد. خنده‌ای از ته دل که دیالوگ‌های والتر هیوستن ماندگارش کرده. جایی که به تیم هولت می‌گوید: «این شوخی است که سرنوشت یا طبیعت، هر کدام که ترجیح می‌دی با ما کرده، ولی به هر حال شوخی بامزه‌ایه. طلاها برگشتن سر جای اولشون. ۱۰ماه تمام زیر آفتاب جون کندیم و آخرش هم هیچی!» حالا تیم هولت هم با والتر هیوستن همراه شده: «وقتی حسابش را کنی چیز زیادی را از دست ندادم. در برابر آن چیزی که دابز از دست داد تقریبا مفت بود.»

جان هیوستن با ترسیم برنامه آینده والتر هیوستن و تیم هولت، تلخی فیلمش را تعدیل می‌کند. والتر هیوستن میان مکزیکی‌ها می‌ماند و تیم هولت هم تصمیم می‌گیرد سراغ عشق قدیمی‌اش زراعت برود. این عاقبت خوشی برای آدم‌هایی است که به دنبال گنج بودند و پس از مصائب فراوان، گویی به راز هستی و ارزش زیستن پی برده‌اند؛ چیزی که ارزشش از دست یافتن به گنج کمتر نیست.

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها