تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۹/۱۳ - ۰۵:۵۶ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 73925
علیرضا عسگری- تاریخ‌پژوه| آشنایی ایرانیان با دنیای مدرن غرب، حکایت‌هایی فراوان دارد. ایرانیان در دوره شاه عباس یکم صفوی، از پویایی و رونق سرزمین‌شان شاید می‌توانستند سخن برانند اما با یورش افغان‌ها و در سیر رخدادهای پرفرازونشیب، از برآمدن نادر تا برتخت‌نشینی فتحعلی شاه قاجار، ورق برگشت و ایران در دوره‌ای از ناامنی، بی‌ثباتی و انحطاط فرورفت. یکی از تاریخ‌نگاران دوره نادری روایت کرده است که در دوازده سال سلطنت نادر، مردم دوازده ساعت رفاه و آسایش نداشتند. این روزگار با سده‌های جدید در تاریخ اروپا هم‌زمانی دارد؛ سده‌هایی که دولت- ملت‌های جدید غربی، به سیر تازه تمدنی و صنعتی و سیاسی وارد شدند که برتری و سلطه‌جویی بیش‌تر آنان را بر دیگر سرزمین‌های جهان در پی آورد. ایران همچون دیگر کشورهای آسیایی و آفریقایی، در بازی استعمار و سلطه‌طلبی، بازنده بود که این پدیده از جنبه تاریخی، گویی گریزناپذیر به شمار می‌آمد. اگر در سیر رخدادهای تاریخی و جریان تمدنی ایران، روزگار صفویه را نقطه آغاز مقایسه با اروپای جدید بگذاریم، درمی‌یابیم آن ایران، توان رقابت با آن اروپا را یک بازی تاریخی نداشته، زیرا اساسا با قواعد بازی آشنا نبوده است. ایران به عنوان چهارراه تمدن- منطقه‌ای که همواره مورد توجه استعمار بوده است- دیر یا زود با غرب جدید باید روبه‌رو می‌شد و توان خود را محک می‌زد. ایران عصر قاجار اما دیگر آن دولتی نبود که به روایت داریوش بزرگ، خدنگ‌اش تا دوردست‌ها برود. روس‌ها ضرب شست نخست را بر ایرانیان وارد کردند؛ ایرانیان در دو جنگ و معاهده دریافتند قواعد بازی دنیای جدید را نمی‌دانند. عباس میرزا، شاهزاده هوشمند قاجار، در یک نگرش و دریافت سنتی، نقطه آغاز آشنایی ایرانیان با غرب مدرن در نظر می‌آید. این نقطه آغاز را اگر بپذیریم، این آشنایی، در سراسر دوره قاجار، کج‌دارومریز پیش رفت، هرچند به علت‌هایی، نتوانست آن توان را برای بازی به ایرانیان آن روزگار بدهد. ایرانیان در آن روزگار از یک بافت کاملا متفاوت فرهنگی و تاریخی و ناآشنا با دوره مدرن، برآن شدند مدرنیسم را دریابند، به همین دلیل شناخت‌شان از غرب به گفت‌وگویی ناشنوایانه بدل شد. آنان ابزارهای این شناخت را نیز نداشتند. جامعه‌ای که اندکی پس از جنگ‌های جانشینی کریم خان زند و جنگاوری‌های آغامحمد خان قاجارِ تازه به تخت رسیده، جز مکتب‌های سنتی، نهاد دیگر آموزشی و علمی ندارد، چگونه نخبگانی می‌تواند بپروراند که بتوانند این فهم را راه بگشایند؟ فهم فرهنگ مدرن در واقع به آشنایی گام‌به‌گام با آن و ممارست نیازمند است؛ ایرانیان اما از همان نخست، توپ و تفنگ و ارتش را «غرب» پنداشتند. سفرهای جهانگردان و آمدوشد دانش‌آموختگان در غرب، با گذر زمان، رفته‌رفته تا دوره مشروطه، دریافتی از مفهوم‌های غربی، نه البته خود چیستی «فرهنگ غرب» در پی آورد که اوج آن، گرته‌برداری از قانون‌های فرانسوی و بلژیکی برای ساختن مسیر و جامعه‌ای نو در ایران بود. این تقصیر و گناه هیچ‌یک از منورالفکرها و قلم‌به‌دستان جامعه نبود، باد بی‌نیازی تاریخ بود که می‌وزید؛ بدین‌معنا که فهم فرهنگ جدید به نهادهای نو و دگرگون‌های تازه، همچنین متخصصان نیاز داشت. اگر از چرایی فهم فرهنگ مدرن بگذریم و بگوییم که به هر روی فهم و شناخت این فرهنگ و سازه معنایی که کلان‌روایت‌هایش را به سراسر جهان رساند، برای خودسازی و ایستایی و پویایی در برابر آن لازم بود، به هر صورت به زمان و کوشش و نهادینگی نهادهای دانش‌آموزی و فرهنگی در جامعه نیاز داشت. هدف چنین انگاره‌ای حتی پیکره یک ساختمان بزرگ به نام دانشگاه نیست، که، آن دانشگاه باید روح داشته باشد تا معنا و کارکرد یابد و روح آن چیزی جز تخصص، روش‌شناسی و ابتکار، نه تقلید، نیست. همچنین نهاد بسیار ریشه‌دار و سنتی سلطنت، اساسا دگرگونی و حرکت به سوی تجدد را چندان خواستار نبود؛ روایتی از زبان ناصرالدین شاه قاجار گفته شده است که پس از سه بار سفر به فرنگ، گفت وزیران من فرق کلم را از استکهلم نباید بدانند. زمانی که دستگاه سلطنت در جامعه جنگ حیدری و نعمتی یا میان اقوام ایرانی تفرقه به راه می‌انداخت و زمانی که چاکران درگاه قبله سلطان قوی‌شوکت می‌جست نه عالمان دانش‌صولت، جامعه نمی‌توانست پویایی داشته باشد. اگر کسی در این میانه می‌خواست دگرگونی پدید آورد -کسانی چون امیرکبیر یا میرزا حسین خان سپهسالار- یا تبعید یا طرح‌هایش به لطف بدگویی درباریان و آن چاکران درگاه، در نطفه خفه می‌شد.

آشنایی ایرانیان با ایالات متحده آمریکا اما، رخدادی مهم در تاریخ روابط خارجی این سرزمین به شمار می‌آید. ایرانیان با کشورهای نیرومند اروپایی مانند انگلستان، فرانسه، پروس و روسیه، به گونه سنتی دست‌کم از روزگار صفوی یا اندکی پیش‌تر آشنا بودند. ینگه‌دنیا را اما تنها از راه عثمانیان و سفیران دیگر کشورهای اروپایی می‌شناختند. سفر یک سفیر یا ایلچی ایرانی به آمریکا به روزگار حکم‌رانی ناصرالدین قاجار در واقع گشایش مسیری نو برای سیاست خارجی ایران برشمرده می‌شد. ایران قاجاری در کشمکش میان دو نیروی بزرگ آن روزگار یعنی امپراتوری‌های روسیه و بریتانیا به‌سرمی‌برد و نیروی سوم، همانگونه که در روی‌آوری ناکام فتحعلی شاه قاجار به ناپلئون رخ نمود، فضایی برای تنفس می‌توانست فراهم آورد. شمال و جنوب زیر دو بازوی انبر قدرت‌های جهانی بود و چکشی در این میانه آن قفس شیشه‌ای را می‌توانست خرد کند. نخست فرانسه، سپس آمریکا و در روزگار پسین یعنی پهلوی اول، آلمان برای مردمان غرب آسیا حکم این چکش را داشتند. گمان سیاسی ایرانیان البته روی کاغذ درست می‌آمد؛ انداختن روسیه و انگلیس به جان یکدیگر،  فرصتی برای ابراز وجود ایران می‌توانست فراهم آورد، اما نه ایران نه آن متحد سوم، شرایط اتحاد دوگانه را نداشتند. اوج روی‌گردانی ایران از دو قدرت سنتی سیاسی و پناه‌بردن به نیروی سوم، در جنگ‌های یکم و دوم جهانی رخ نمود؛  جایی ویلهلم را حاجی ویلهلم خواندند و گفتند «جاودانی به جهان دولت آلمانی باد/ نیست از دولت او روس و بریطانی باد» و زمانی سبیل هیتلری میان مردم رواج یافت و مردم به آلمان به چشم ناجی نگریستند که رویاروی روس و انگلیس قد برافراشته بود. آشنایی ایرانیان با غرب، حکایتی غریب می‌نماید، که نه به نظریه توهم توطئه، نه به خودتحقیری می‌تواند فروکاسته آید؛ تاریخ این آشنایی را تنها باید خواند، فهمید و کوشید تحلیل‌هایی منطقی و علمی از این تاریخ ارایه داد.
روایت یک سرگشتگی تاریخی
ناصرالدین شاه قاجار در سال ۱۸۸۸ میلادی، به حسینقلی خان صدرالسلطنه، پسر میرزا آقاخان نوری فرمان داد در جایگاه ایلچی به واشنگتن برود. صدرالسطنه پیش از آن با مسوولیت ژنرال قنسول در هند به سر برده بود. او از راه عثمانی به اروپا و از آنجا سوار بر کشتی اقیانوس‌پیما به قاره آمریکا ره سپرد. ایلچی قاجار که به بعدها در میان ایرانیان به «حاجی واشنگتن» آوازه یافت، یک سالی به عنوان سفیر در آنجا ماند. وی در آمریکا با توماس فرانسیس بایارد وزیر امور خارجه دیدار کرد، سپس به دیدار گروور کلیولند، رییس جمهور آمریکا رفت تا زمینه برای پیوندهای سیاسی و تجاری میان دو کشور گشوده شود. وی در گزارش‌هایش، شرحی از حکومت و سیاست در آمریکا را ثبت کرده است. درباره شخصیت نخستین سفیر ایران در آمریکا، بخشی از نوشتار «دانشنامه جهان اسلام» قابل توجه است «حسینقلی خان یک سال در آمریکا ماموریت داشت و خودش در گزارش اول صفر ۱۳۰۶ به این مطلب اشاره کرده است، ولی حدود هشت ماه در این کشور ماند و در عین حال، توانست تصویری واقعی از جامعه آمریکا ارائه دهد. آمریکا از نظر وی با ایران تفاوت چندانی نداشت و معتقد بود که اگر ایرانیان نیز به خود آیند، می‌توانند در اندک مدتی همپای آنان شوند […] نکته جالب توجه درباره حسینقلی خان، تصور نادرستی است که از او در برخی منابع آمده است. اعتمادالسلطنه به صراحت او را دیوانه خوانده است. احتشام‌السلطنه واژه افتضاحات را درباره ماموریت وی […] به کاربرده است. از جمله اعمالی که به حسینقلی خان نسبت داده اند، ذبح گوسفند در روز عید قربان در ساختمان سفارت است […] صرف‌نظر از معلوم نبودن منبع این مطلب، در اصل آن نیز شک وجود دارد زیرا او در محرم ۱۳۰۶ وارد آمریکا شده و پس از هشت ماه، یعنی در رمضان همان سال آنجا را ترک کرده بود. پس از مراجعت حسینقلی خان، مردم تهران او را حاجی واشنگتن خواندند، وی پس از بازگشت از آمریکا لقب صدرالسلطنه گرفت و وزیر فوائد عامه شد». روایت فیلم «حاجی واشنگتن»، ساخته زیبای علی حاتمی، با روایت حقیقی او در تاریخ، متفاوت می‌آید؛ البته هدف علی حاتمی نه پرداختن به تاریخ حاجی واشنگتن، که، نقد جامعه قاجار است. حاجیِ فیلم، منورالفکری به شمار می‌آید که به ینگه‌دنیا می‌رود اما از فرهنگ جدید سرگردان می‌شود. برای حاجی راه‌اندازی سفارت‌خانه در حکم آن است که « امروز هر ایرانی می‌تواند بگوید من هم سری دارم میان سرها». دیدار او با رییس جمهور بسیار جالب است؛ هنگام خواندن نامه قبله عالم به رییس جمهور، گویی برابر ناصرالدین شاه ایستاده است، او را امپراتور بی‌تاج امریک می‌خواند که هنگام شنیدن نام ناصرالدین شاه «منقلب شده و چهار ستون بدنشان به لرزه افتاد، خوف یا فرط سرور، اگر ترس بود، ترس کوچک‌تر از بزرگتر». حاجی از مترجم خود می‌پرسد «حقیقتا ما تمدنی کهن داریم یا کهنه؟» و او پاسخ می دهد «کهنه». حاجی یک ایرانی منورالفکر است که نظام جدید را نمی‌تواند درک کند. او گرچه نیت خیر دارد اما همچنان در بستر سنتی خویش می‌اندیشد و رفتار می‌کند. او حتی رییس جمهوری آمریکا را حضرت رییس می‌خواند. کارها اما درست پیش نمی‌رود؛ پس از گشایش سفارت، کسی به آنجا نمی‌آید زیرا نه ایرانیان سودای سفر به ینگه‌دنیا داشتند و نه هیچ آمریکایی در آن روزگار می‌خواست به ایران بیاید. تنها نامه‌ای نیز که می‌رسد از سوی سفیر عثمانی است که البته حاجی، در فیلم، با عصبانیت و بدون درک و درایت سیاسی پاره می‌کند. این، نشان‌دهنده همان ضعف دیپلماتیک ایران در دوره قاجار است که از ضعف سیاست‌ورزان آن روزگار در بهره‌گیری از دانش سیاست و روابط دولت‌ها می‌شد. فیلم علی حاتمی، سفر حاجی را بدون دستاورد روایت می‌کند و برآن است ایران توانی برای همکاری با آمریکا ندارد. حاجی در صحنه‌ای برای گردش به شهر رفته، در یک مسابقه تیراندازی، جلیقه ضد گلوله برنده می‌شود و می‌گوید گرچه نتوانستیم ارتش و توپ و تفنگ تحفه ببریم، دست‌کم جان شاهی با این جلیقه محفوظ می‌ماند. حاتمی اما روایت را در صحنه ذبح گوسفند به اوج می‌رساند؛ آنجا است که نقد تند خویش را از جامعه قاجار ارایه می‌دهد. حاجی که خدمتکاران سفارت را مرخص کرده است، گوسفندی در روز عید قربان ذبح می‌کند و با عصبانیت به نظام قاجار می‌تازد. او می‌گوید حاجی می‌توانست رعیت قبله عالم باشد یا نوکر قبله عالم «مملکت را تعطیل کنیم، دارالایتام درست کنیم، بهتر است، مردم نان شب ندارند، چه انتظار از این دودمان با آن سرسلسله اخته داریم […] چهره‌ها تکیده از تریاک […] آن چهار آب‌انبار شاه عباس هم کرم برداشته». دلگیری‌های حاجی در جایگاه نماینده طبقه منورالفکر که سوادی دارد و از هنر بهره‌ای برده است، از نظام سیاسی و اجتماعی شاهانه است که در آن همه چیز در قبله عالم خلاصه می‌شود و نسبت به مردم و وضعیت آن‌ها بی‌توجه است. او از جباریت ناصرالدین شاه می‌نالد که در قالب میرغضب و گزمه نمایان می‌شود، همچنین از نبود سلامتی و بهداشت و حتی نان روزانه مردم روایت می‌کند. سرنوشت حاجی در فیلم، سرگشتگی است. او که ریزه‌خوار خوان قبله عالم بود، به نام او به ینگه‌دنیا رفت تا «برای دولت آبرویی بخرد اما کدام آبرو». سفارت‌خانه متروک می‌شود. مترجم سفارت که حشمت یافته است، بر گوش‌اش سیلی می‌نوازد. فرمان می‌آید که به تهران بازگردد. حاجی در آغاز ورود، شیفته واشنگتن شده بود «الله اکبر، چه قیامتی، نعوذ بالله خود بهشت است […] پاریس و وین ابرقو هستند پیش واشنگتن». این نگرش در نخستین سفرنامه‌های ایرانیان از سفر و ماموریت به غرب همچون سفرنامه میرزا صالح شیرازی نیز نمودار می‌شود. او اما در پایان، هنگامی که می‌بیند دولت آفتاب‌طلعت شاهنشاهی سلطان قوی‌شوکت پارس، برای آمریکا اهمیتی ندارد و ایرانیان در معادله‌های سیاسی جهان، از همسایه خود، عثمانی، بسیار عقب‌ترند، سرگشته و حیران می‌شود.

سرگشته میان قدیم و جدید

حاجی واشنگتن، فیلمی به کارگردانی و نویسندگی علی حاتمی، با بازی عزت‌الله انتظامی، اسماعیل محمدی، ریچارد هریسون، لودویکو دللویویو و با موسیقی متن زنده‌یاد محمدرضا لطفی، فیلم‌برداری مهرداد فخیمی و تدوین موسی افشار است که در سال ۱۳۶۱ تولید و پخش و در سال ۱۳۷۷ بازنشر شد. این فیلم، داستان حسینقلی خان صدرالسلطنه، نخستین سفیر ایران در آمریکا را در دوره قاجار به تصویر می‌کشد که میان قدیم و جدید، حیران و سرگشته می‌شود.

منبع :  شهروند

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها