تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۱/۳۰ - ۰۷:۲۳ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 52198

احمد طالبی نژاد در اعتماد نوشت :

اسفند سال ٧۴، گوشه ای از خیابان کریم خان ایستاده بودم تا سوار تاکسی شوم. در فکر و خیال خودم بودم که دستی از پشت کمرم را گرفت و بلند گفت: «مردی که از اسب افتاد». او جلال مقدم بود. مردی که با وجود اینکه اواخر عمرش کم وبیش دچار آلزایمر شده بود اما حافظه عجیبی داشت. شاید اسم من را فراموش کرده بود اما به خوبی تیتر مصاحبه ای که با او انجام داده بودم را به خاطر داشت: «مردی که از اسب افتاد اما از اصل نه.»
جلال مقدم تنها زندگی می کرد و هیچگاه ازدواج نکرد. بعد از انقلاب ١٣۵٧ در شرایط بسیار دشواری در حال زندگی بود، اما ناراضی هم نبود. در مسافرخانه ای در خیابان لاله زار روز و شب را می گذراند و گاهی برای ما تعریف می کرد که اوقاتش را با تلفن زدن به مسابقه ها و برنامه های رادیو می گذراند. حتی یک بار گفت که از شرکت در این مسابقه ها، ساعت برنده شده است. اما برای جلال مقدم اصلا مهم نبود که روزی روزگاری در این مملکت بنیانگذار خبرگزاری پارس -که الان تبدیل به جمهوری اسلامی شده است- بوده یا برایش مهم نبود در کارنامه هنری اش فیلم هایی چون پنجره و فرار از تله را دارد و روزگاری جزو فیلمسازان برجسته و فرهیخته این مملکت بوده است. جلال مقدم جزو فیلم سازهای مولف نبود که بگوییم نگاه و دیدگاه خاصی نسبت به جهان، سیاست و… دارد. او اساسا خیلی دربند تجربه گرایی هم نبود. مقدم به وضوح از سهراب شهیدثالث انتقاد می کرد و می گفت در حالی که واکسن سینما کشف شده، او دنبال ویروس آن می گردد. این انتقاد ملیحی بود که مقدم نسبت به سینمای سهراب شهیدثالث داشت. انقلاب که شد، مقدم از سرناچاری بازیگر خوبی شد. با وجود اینکه او خیلی علاقه ای به بازیگری نداشت اما دوستان فیلمسازش سعی کردند برای کمک مالی به او نقش هایی در فیلم های شان به او بدهند و با گذر زمان جلال مقدم تبدیل به بازیگر حرفه ای نقش های کوتاه و خاص در سینمای بعد از انقلاب شد. جلال مقدم فقیر نبود اما بعد از انقلاب چیز جدیدی برای خودش نخرید. چرا که میلی و رغبتی به این چیزها نداشت. او برخلاف آدم های دیگر با لباس های قدیمی به جمع ها و مهمانی ها می آمد، اما همیشه مرکز توجه آدم ها بود، چون بسیار خوش مشرب و طناز بود. رفتار و کردارش چنان مناسب بود که همه آدم ها را جذب خودش می کرد. به یاد دارم زمانی که دفتر آقای مسعود کیمیایی در خیابان دولت بود، وقت های جلسه یا کارگاه، جلال مقدم از صبح آنجا می آمد، سیگار ارزان قیمت می کشید و همه کنار او سرحال بودند.
جلال مقدم هیچ وقت از واقعیت فرار نمی کرد. برادری داشت که در فرانسه زندگی می کرد. روزی از او پرسیدم چرا نمی روی پیش برادرت زندگی کنی؟ گفت که اتفاقا برادرم بارها به من گفته است که بروم، ولی من اگر بروم آنجا باید فرانسه ام بهتر از آلن دلون باشد که سر صحنه فیلم بتوانم به او بگویم چه کاری انجام دهد. پس حالا که فرانسه ام خوب نیست، بروم آنجا چه کار؟ مقدم هیچگاه به فکر مهاجرت نبود. اما با وجود زندگی سخت طنازی خاصی در نگاه و کلامش داشت که در کمتر آدمی من دیده ام تا به امروز.
جلال مقدم با تجربه های زیادی که در زندگی اش داشت و شناخت خوب از مناسبات زندگی اجتماعی جواب سوال ها را با طنز و نگاه خاصی می داد. مثلا قبل از انقلاب موهای بلندی داشت و همیشه هم دستمال گردن داشت. به طورکلی با وجود اینکه میانسال بود اما خوش تیپ بود. به یاد دارم در مصاحبه ای خبرنگار از مقدم می پرسد که چرا موهایش بلند است؟ و او هم گفته بود چون اردوان پنجم هم موهای شان بلند بوده است. حالا اینکه عکس اردوان پنجم را از کجا دیده بود که با اطمینان می گفت موهای او هم بلند بود بر می گردد به نگاه طنز جلال مقدم. در کل کلام طنزگونه او در کمتر آدمی قابل مشاهده بود. حالا که از مرگ جلال مقدم بیش از ٢٠ سال می گذرد اگر بخواهم فیلم های او را به کسی پیشنهاد دهم یا خودم بار دیگر فیلم های او را ببینم، انتخاب اولم «فیلم فرار از تله» است. فیلمی که در سال ١٣۵٠ ساخته شده اما همچنان دیدنی است. چرا که یکی از بهترین موسیقی های مرتضی حنانه را دارد و بازی های خوب و درخشانی در خود جای داده است. فیلم دوم هم «پنجره» است که در سال ١٣۴٩ ساخته شده است.
فروردین ١٣٧۵، یک ماه بعد از دیداری که با جلا ل مقدم در خیابان کریم خان به صورت اتفاقی داشتم، او در همان جا تصادف می کند. به علت دچار شدن به آلزایمر نمی دانست کجا می خواهد برود. سردرگم بوده و آخر هم ماشین به او می زند و ناکام از دنیا می رود: مردی که نگاه رندانه و طنز گونه اش همیشه جذاب بود.

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها