تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۱۰/۱۱ - ۱۱:۵۲ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 37803

سینماسینما، رضا حسینی:

در روزگاری که غلبه کلام بر تصویر در هنر هفتم هم آزاردهنده‌تر از هر زمان دیگری است، تماشای انیمیشن دوبعدی «پسر و جهان» می‌تواند ضیافتی فراموش‌نشدنی از بازی اشکال ساده و رنگ‌های اصلی باشد و یک حظ بصری تمام‌عیار را برای سینمادوستان واقعی رقم بزند. در این خصوص جالب است که عنوان‌بندی ابتدایی فیلم هم به صورت نقش بستن حروف و کلمه‌هایی سیاه‌رنگ بر بستری سفید شکل می‌گیرد و واژگان در کمترین، ساده‌ترین و کم‌رنگ‌ترین شکل ممکن به جهان داستانی فیلم (بوم نقاشی فیلم‌ساز از زاویه دید یک کودک) راه می‌یابند. «پسر و جهان» در دوره‌ای که لزوما هر تلاش بصری و متفاوتی نمی‌تواند برای خود هویت مستقلی کسب کند و دال بر اصالت نگاه خالقش باشد، با استفاده از ساده‌ترین اشکال هندسی برخی از تماشایی‌ترین و حتی تکان‌دهنده‌ترین صحنه‌ها و فصل‌های سینمایی سال‌های اخیر را خلق کرده است که در ادامه به یکی ‌دو نمونه مهم آن به فراخور متن اشاره خواهد شد.

«پسر و جهان» کشف دنیا با تمام زیبایی‌ها و زشتی‌هایش از نقطه نظر یک پسربچه است، و برای همین با نقطه‌ای رنگی آغاز می‌شود که با عقب کشیدن دوربین، آن را در دل دایره‌های تودرتوی پرشماری می‌یابیم. انگار فیلم‌ساز از همین‌جا رابطه و نسبت پسرک و جهان پیرامونش را مشخص می‌کند و تماشاگر از جایی در کل کهکشان ناظر حضور او به‌عنوان نقطه‌ای کوچک است. (که درنهایت پس از شنیدن داستان او و تاثیری که همین نقطه می‌تواند بر دایره بزرگ‌تر، زمین/ جهان، بگذارد، دوباره همین چرخه طی می‌شود.) این نسبت در پایان فصل افتتاحیه فیلم هم یک بار دیگر خودش را نشان می‌دهد؛ جایی که پس از عزیمت پدر ابتدا یک نقطه و بعد دایره‌ای بر صفحه نقش می‌بندد و سپس به‌ ترتیب یکی واژه «پسر» و دیگری «جهان» را می‌سازند.

پسر که در ابتدا با سنگی چندرنگ سرگرم شده است و در برداشت اول این‌طور به نظر می‌رسد که آوای فلوت را از دل آن می‌شنود (و چه بازیگوشی زیرکانه‌ای که می‌تواند تماشاگران حرفه‌ای را به یاد انیمیشن «هورتن صدایی می‌شنود!» (جیمی هیوارد/ ۲۰۰۸) بیندازد)، به‌تدریج چیزهای بزرگ‌تر و پیچیده‌تری را در دنیای پیرامونش کشف می‌کند و سازندگان فیلم نیز هم‌زمان بر نقش‌‌ونگارها، تنوع الوان و پیچیدگی‌های این دنیا (نقاشی‌ها) می‌افزایند تا گسترش نگاه و تجربه‌های پسر را نمایش دهند. پسر در اوج بازیگوشی و به‌اصطلاح «کودکی کردن» است. (او از زمین و زمان بالا می‌رود و با قدم گذاشتن بر لکه‌های ابر، راهش را به دل آسمان پیدا می‌کند!) که ناگهان صدای غرش مهیب و دود سیاهی که از دور دیده می‌شود، آرامش دنیای او را برهم می‌زند. پدر از خانواده جدا می‌شود و پسر که دوری او را تاب نمی‌آورد (و دائم با خاطرات حضور پدر در خانه و مزرعه سر می‌کند)، در ادامه به جست‌وجوی او می‌رود؛ غافل از این‌که نه‌فقط او را نخواهد یافت، بلکه روزی خودش جای او را می‌گیرد.

پسر ابتدا با یک پیرمرد و سگش همراه می‌شود و سر از مزرعه پنبه درمی‌آورد. سپس راه کارخانه ریسندگی را پیدا می‌کند و پس از پایان کار، با جوان کارگری همراه می‌شود و به خانه او در یک شهر صنعتی می‌رود. روز بعد درحالی‌که در خیال خانه روستایی‌شان است، ناگهان خود را سوار بر کشتی‌های تجاری می‌بیند که محصولات کارخانه شهر صنعتی و جهان‌سومی را به سرزمینی پیشرفته انتقال می‌دهند و در بازگشت، لباس‌های تهیه‌شده از مواد خام ارسالی را با خود برمی‌گردانند. و درنهایت بدون این‌که پدر را یافته باشد، به خانه ویران‌‌شده‌شان (نشانی از فروپاشی کانون خانواده‌اش) و نزد مادر برمی‌گردد تا روزی مادر، خود او را همراهی کند. یکی بودن لباس‌ها و کلاه رنگارنگ و مقاطع سنی خاصی که برای همراهان پسر در سفر اصلی‌اش در نظر گرفته شده، به ‌گونه‌ای است که در ادامه این تصور قوت می‌گیرد که ما شاهد مراحل مختلف زندگی همین پسر بودیم، یا دست‌کم سیر رشد و زندگی او هم چنین خواهد بود. او و پدر و مادرش قربانی هستند، اما به لطف پدر و آوای موسیقی (هنری) که او از ابتدا در ذهن کودکش کاشت، و آن‌چه والدین در کودکی به پسر آموخته‌اند (ازجمله کاشتن درختی که در پایان انگار حکم درخت زندگی را پیدا می‌کند) و با وجود تصویر هراس‌انگیزی که در جریان سفر پسر از شهر صنعتی، سلطه نظامی، پیروزی عقاب (قدرت و استبداد) بر سیمرغ (شور و آوای زندگی)، تلویزیونی مُبلغ مد و مصرف‌گرایی و خلاصه هزاران تصویر و عامل آلودگی دیگر این کره خاکی که درنهایت به سوختن نقاشی و تصاویر واقعی تخریب طبیعت و زمین توسط انسان‌ها می‌انجامد، در پایان هم‌چنان امید باقی است؛ چون پسر یاد پدر و میراث او را زنده نگه داشته است. به همین خاطر است که حالا پیرامون خانه آن‌ها، خیلی‌های دیگر ساکن‌اند و بچه‌هایشان آوای موسیقی سر می‌دهند. پسر که حالا پیرمردی فرتوت شده است، قوطی‌ای را که آوای موسیقی پدر را در آن حفظ کرده بود، از دل خاک بیرون می‌آورد و پای درختی می‌نشیند که او را با همراهی پدر و مادرش کاشته است. پیرمرد چشم فرو می‌بندد و در رویا به دوران کودکی بازمی‌گردد؛ جایی که پس از کاشتن درخت، در آغوش مادرش آرام می‌گیرد و به خوابی آرام می‌رود. بازگشت به همان نقطه کوچک آغازین است که جهان در آن خلاصه می‌شود.

ماهنامه هنر و تجربه

 

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها