تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۱۰/۰۴ - ۱۵:۱۸ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 75879

سینماسینما،  آیدا مرادی‌آهنی:

بعضی فیلم‌ها از همان لحظه شروع به خرگوش سفیدِ آلیس می‌مانند. به ندایی نامعلوم، به پچ‌پچه‌ای که نه‌تنها دعوت، بلکه ترغیبی هستند به دنبال‌ کردنشان. اولین فیلم عبد آبست فیلمی از این جنس است. با فضایی سرشار از خرق عادت. با تیتراژی که جهت معرفی بازیگرها نیست، که شناسنامه شخصیت‌هاست. مکان فیلم، استودیویی است که در عین محدودیت به چند اتاق کاملا مشابه، به فضایی بی‌‌کران می‌ماند، به ساحتی بی‌مرز؛ و این با رویکرد فیلم که شکست چهارچوب و حدود است، هماهنگی درخوری دارد. همین آرایش بازیگوشانه فضا، مکان را به صفحه یک بازی شبیه می‌کند. صفحه‌ای با بی‌شمار خانه و بی‌شمار اِمکان. شخصیت‌ها با آن کفش‌های یکدست به مهره‌هایی شبیه هستند که میان خانه‌ها در حرکت‌اند. حتی نحوه مکث و چرخش دوربین گویی برای بهتر دیده شدن موقعیت این مهره‌هاست. سیالیت فضا در همین جابه‌جایی‌ها جریان پیدا می‌کند. و هم‌زمان کاراکترها و دنیای آن‌ها گویی در این فضا معلق‌اند. این واژگونی فرم به داستان هم تسری پیدا می‌کند. تا جایی که بخش‌های مختلف داستان در عین این‌که یک کل بسته هستند، در فضایی کاملا گشوده قرار دارند، مانند ملکول‌هایی معلق در یک فضای بی‌نظم. شاید از همین روست که واژگونگی یکی از اولین ویژگی‌هایی است که در «تمارض» به چشم می‌خورد. خرده‌داستان‌ها از هر سو که می‌روند، بعد از چند قدم، بدیل یکی دیگر از خرده‌داستان‌های فیلم می‌شوند، آن‌قدر که درنهایت انگار تنها با یک خرده‌داستان روبه‌رو هستیم. فیلم با دستگیری شخصیت‌ها و آوردن آن‌ها به اداره پلیس شروع می‌شود که دقیقا نقطه انتهایی ماجرای این چند نفر است. درحقیقت یک‌جورهایی فیلم از آخر به اول و البته با چند جهش نامنظم روایت می‌شود. صداها مدام روی هم می‌افتند، انگار که در حال پیشی گرفتن از هم، در رقابتی ابزود هستند. اعوجاج صداها و نامفهوم شدنشان، بازی دیگری از قطع و وصل شدن با واقعیت است، و کیفیتی رویاگونه دارد. مثل صداهایی که در خواب از عالم بیداری می‌شنویم و یا برعکس آوایی که در لحظه سررسیدن رویا، به طرزی نامفهوم و گنگ در ذهنمان می‌پیچد. رفتن و برگشتن به حقیقتی که وجود ندارد. این مخدوش شدن آگاهی و خراشیده شدن وقوف، شاید بزرگ‌ترین بازی فیلم «تمارض» باشد. ماجرایی که سویه آن به سمت آنتروپی و از هم‌ پاشیدن است که به خودی خود به ذات امر تمارض نزدیک است. دقایق ابتدایی در عین این‌که خبر از یک فاجعه می‌دهند، در عرصه‌ای از آگاهی و افقی از هوشیاری روایت می‌شوند. بااین‌حال هر چه جلوتر می‌رویم -یعنی درواقع به عقب برمی‌گردیم- داستان حرکتی زیگزاگی را روی مرز توهم و واقعیت آغاز می‌کند و اتفاقا این حرکت هم -به دور از نظم- مرتب از حیطه واقعیت فاصله می‌گیرد و سرانجام با جهشی بی‌نظم‌تر و ناهمگون‌تر از قبلی‌ها، به فضای پایانی، یعنی گریه دختربچه و حرکت یا عزیمت شخصیت‌ها می‌رسد.

ماهنامه هنر و تجربه

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها