تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۶/۲۷ - ۱۶:۴۱ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 66562

«کوه» ما را با تمرکز دور از انتظار و غیرقابل تحملی بر تصاویر از فیلمی زجرآور به فیلمی استعلایی می‌کشاند.

سینماسینما،  منوچهر دین‌پرست:

شاید اولین سوالی که درباره فیلم «کوه» می‌توان پرسید، این باشد که «کوه» را چگونه می‌توانیم بفهمیم؟ «کوه» فیلمی بر اساس خروج از جهان مادی و فیزیکی پیرامون و کنده شدن از آن، و ورود به جهانی از تصاویر و صداها و ایده‌هاست. فیلم در شبکه‌ای از تصاویر ناب استحسانی قرار گرفته و مخاطب را در فهم آن دچار سرگیجگی کرده است. چراکه مضمون فیلم نوعی دوگانگی و جدال را دست‌مایه قرار داده و ما دائما با نوعی انکشاف روبه‌روییم. جدالی از نوع رهایی و رسیدن. این کشمکش را می‌توان در ساحت «نور و ظلمت» و «کفر و ایمان» و حتی «مرگ و زندگی» تفسیر کرد. اما «کوه» درصدد است تا مخاطب را در جهان واقعی و جهان خیالی فیلم رها کند. مخاطب در میانه این دو جهان باید به فهم خود از مضمون فیلم برسد. اگرچه داستان فیلم روایتی از دهقانی مفلوک و سیه‌روز است که در روستای متروک نفرین‌شده در میان کوه و قبرستان زراعت نیم‌بندی دارد و با وجود تاریکی مطلقی که پیرامونش را فراگرفته، تقلا می‌کند آفتاب را به روستای سیاه خود بازگرداند. «کوه» روایتی قرون وسطایی از سرزمینی در دامنه کوه آلپ در ایتالیاست که  آگوستینو همراه همسرش نینا و پسرش جان، تنها در آن زندگی می‌کنند. آن‌ها قربانی سختی‌های زندگی و درگیر جدالی با طبیعت می‌شوند.

«کوه» مفهومی منحصربه‌فرد از دیدن را در مقابل ما قرار می‌دهد و ما را درگیر جهان فیلم می‌کند. منطق فهم و شناخت «کوه» نه درباره خود فیلم است و نه درباره مخاطب، بلکه رویدادی هستی‌شناختی است که با ارجاع به خود متجلی شده است. «کوه» کشمکشی میان جهان و زمین است. هر موقع که مخاطب با فیلم درگیر می‌شود و آن‌چه را دیده، تفسیر می‌کند، جهانی برای خود تفسیر می‌کند و در این معنا خصلت دیالکتیکی از رویداد برای خود آشکار می‌کند. «کوه» پیش از هر چیزی با واداشتن مخاطب به پرسش از اگزیستانس خویش ما را در فهم فیلم شریک می‌کند. گویی مخاطب بدون شرکت در منظومه معرفتی فیلم نمی‌تواند تفسیری جداگانه از فیلم ارائه کند. ما با فیلمی روبه‌رو هستیم که مخاطب جهان رویارویی‌شده را می‌فهمد و به خودفهمی‌اش توسعه می‌دهد. در این گشایش ما با ساحات مختلفی روبه‌رو هستیم که امکانات تاویل‌های مختلفی از «کوه» برای ما فراهم می‌شود. امکاناتی که می‌تواند از فیلمی نازل و فرودست تا فیلمی مسحورکننده و اغواگر در نوسان باشد. سیر دیالکتیکی که در این مسیر ما را با خود می‌برد، گزاره‌ای بر این اساس است که «من فیلم می‌بینم، پس هستم». هست بودن ما در مضمون فیلم می‌تواند یکی از همان گشایش‌ها باشد که افق‌های جدیدی را روی ما باز می‌کند. کارگردان توانسته موقعیتی زیستی – متافیزیکی را در فیلم فراهم کند که مضمون آن در لایه‌های تصاویر محو می‌شود. در ساحت هنر سینما، زمانی که مخاطبان با فیلم روبه‌رو می‌شوند، آن‌ها نیز خودشان و جهانشان را از طریق فیلم می‌فهمند و زمانی که بر عناصر سینماتوگرافیک مانند صدا یا تصویر متمرکز می‌شوند، کل معنای فیلم را از دست می‌دهند. «کوه» نیز ما را با تمرکز دور از انتظار و غیرقابل تحملی بر تصاویر و ابهت کوه و صدای پتک‌های کوبنده بر تن سنگین کوه از فیلمی زجرآور به فیلمی استعلایی می‌کشاند.

شاید بتوان فیلم را در قامت فیلمی شاعرانه از نوع سیر و سلوک یا سفر درونی به آفاق و انفس یا حتی کشف و شهودی دانست و تاویلی عرفانی مبتنی بر آرای عرفای ژنده‌پوش و گزیده‌گو و رنج‌کشیده داد. اما نمی‌توان از طرح‌ریزی کارگردان برای دریافتی آرمانی از فیلم رها شد. سرکوب نفرین‌شده دهقان در قامتی که گویی صلیبی بر دوش می‌کشد، بیشتر بازگوکننده تصاویر قدیسان قرون وسطایی است تا نمایش فیلمی از روستایی که می‌خواهد در زمین زراعی‌اش چغندر بکارد. کارگردان با قرار دادن مخاطب در کانون فیلم و احاطه او از تصاویر و صداها او را در کنشی فراتاریخی و متافیزیکی قرار می‌دهد. گویی پیش از آن‌که ما بخواهیم بفهمیم که فیلم چه می‌گوید، باید بفهمیم که فیلم چه می‌خواهد. کارگردان با قرار دادن موقعیتی تاریخی در بستری فرهنگی داستانی از زندگی، انسانی تکین و تنها را که یک‌تنه در برابر کوه ایستادگی می‌کند، برای ما روایت می‌کند. اما روایت او فقط روایت اوست و ما نیز می‌توانیم افقی جدید از «کوه» برای خود بسازیم. دم‌دستی‌ترین افق ما افق شاعرانه فیلم است. گویی با منظومه‌ای از ابیات تغزلی روبه‌رو هستیم که بیت به بیت کام دلربای ما را با خود شیرین می‌کند و فرجام آن را در رسیدن به نور و رهایی از ظلمت می‌بینیم. اما با رویدادی روبه‌رو هستیم که انکشاف آن را باید از جا کندن کوه در نظر داشت. فریادهای هولناک آگوستینو در کوه و چهره‌ای که لحظه به لحظه قدسی می‌شود و با رسیدن به نور با چهره‌ای نورانی که از افق کوه فروپاشیده شده به زمین می‌نگرد، روبه‌رو هستیم. رنج آگوستینو و تلاش او برای دست‌یابی به نور، رنجی از نوع تغییر سرنوشت نفرین‌شده است و ژست قدیسی آن را باید به نظاره نشست. خط داستانی فیلم ما را با خود همراه نمی‌کند، بلکه ما درون مغاک فیلم فرو می‌رویم و درنهایت این چهره اصطکاک‌شده به نور آمیخته، نمایشی از دست‌یابی به حقیقت را برای ما آشکار می‌کند. مناسک جنون‌آمیز کوه‌کن را در درگیری مخاطب با کانون فیلم می‌توان تفسیر کرد. جنونی که بیشتر به معنای ملاحظه کردن، تعمق کردن و نگریستن معنا می‌شود. «کوه» متلاشی‌شده نادری از جنس محاسبه‌گری نیست، بلکه بیشتر تفکر از نوع انکشافی است.

ماهنامه هنر و تجربه

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها