تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۳/۰۱ - ۱۶:۵۱ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 87476

سینماسینما، ندا قوسی:

هر اثر هنری دارای ساخت و روابطی است که با ساخت جامعه به‌وجودآورنده آن مرتبط است، بنابراین آثار هنری در هر برهه و جایگاهی، بی‌شک آینه تمام‌نمایی هستند از دوران خویش.

وقتی سروانتس، رمان‌نویس، شاعر، نقاش و نمایشنامه‌نویس اسپانیایی، در ابتدای قرن هفدهم (۱۶۰۵م)، دست به نگارش رمان «دُن کیشوت» زد-اثری که بسیاری آن را اولین رمان نگاشته‌شده تاریخ می‌دانند-، قصد داشت جامعه‌ای را به تصویر بکشد که مناسبات ارزشی و هم‌گرایانه در آن دچار تزلزل شده بود. پس از یک قرون وسطای تاریک چند صدساله، آرام آرام در دنیای نویی که ساخته شده بود، اقتدار کشیشان کم و کمتر می‌شد، از این روی سروانتس از دن کیشوتی حرف می‌زد که عصر آن به پایان رسیده بود و نمادی از قهرمانی دلقک‌وار بود. یا نقاش اکسپرسیونیست نروژی، ادوارد مونک، شاهکاری به نام «جیغ» را اواخر قرن نوزدهم خلق کرد؛ نقاشی عجیبی که خود یکی از نمادهای اکسپرسیونیسم به شمار می‌رود و به دلیل داشتن رگه‌های اغراق‌آمیز، تجلی حقیقی از عدم تعادل در جامعه آن دوران اروپا محسوب می‌گردد؛ جامعه‌ای که آبستن وقایع و جنگ‌های غریبی شد که جهان را دستخوش استیصالی چندین ساله کرد؛ روزگاری که مردمانش ناامیدی را به چشم می‌دیدند و جیغ و فریادی دل‌خراش از درونِ دوران به گوش می‌رسید. اما دنیای سینما از ساحت ادبیات، نقاشی، مجسمه‌سازی، موسیقی و حتی نمایش، دستی بازتر و فراخ‌تر دارد. برای مثال، وقتی میشاییل هانکه، کارگردان اتریشی (که بسیاری سینمای او را «سینمای آزار» می‌نامند)، فیلم «روبان سفید» را در سال ۲۰۰۹ میلادی، حدود ۶۰ سال پس از جنگ جهانی دوم ساخت (فیلمی که نخل طلای کن را برای او به ارمغان آورد)، قصدش تصویر کردن صدمه و آسیبی بود که با وقوع وقایع تلخ تاریخی بر روح جامعه زده می‌شود. او داستان فیلمش را کاملا غیرسیاسی ارائه می‌دهد، ولی وقتی قصه فیلم را از زبان راوی آن که اتفاقات اسفناک یک روستای معمولی را بین سال‌های ۱۹۱۳ تا ۱۹۱۴ روایت می‌کند، نمایش می‌دهد، قصد دارد با قرینه‌سازی تاریخی، شکل‌گیری تفکر فاشیستی در اروپا و ذهنیت و اندیشه‌ای را که از میان کودکانش، موجودات عجیب‌الخلقه‌ای بیرون می‌آید، توصیف کند؛ کودکانی که در ظاهر معصوم به نظر می‌رسیدند، اما چون از میان انبوهی خشونت و عقده‌های سرکوب‌شده برخاسته بودند و در دل تفکری تاریک و دگم پرورش یافته بودند، از خود فقط ویرانی، جنگ و نکبت به جای گذاشتند، کودکانی که هیتلر از نسل آن‌ها برخاسته بود. پس بی‌گمان، هر اثر هنری، تصویری است از جامعه خود که با تحلیل متن و فرامتن، می‌توان شرایط حاکم را حدس زد یا اصلا پیش‌گویی کرد.

شهرام مکری، کارگردان جوان ایرانی، از آن استعدادهای خارق‌العاده‌ای است که در دهه اخیر با آثارش توجه بسیاری را جلب کرده است. او که با کارگردانی فیلم‌های کوتاهی چون «طوفان سنجاقک»، «محدوده دایره» و «آندوسی»، کار خود را آغاز کرد، با ساختن فیلم «اشکان، انگشتر متبرک و چند داستان دیگر»(۱۳۸۶)، توانایی خود را در کارگردانی به منصه ظهور رساند. این فیلم شباهت‌هایی به «پالپ فیکشن» (داستان عامه‌پسند) (۱۹۹۴)، اثر کوئنتین تارانتینو دارد، اما در کمال استقلال نقدکننده فساد در یک مجموعه است. اولین فیلم بلند مکری به‌موقع اجازه اکران نگرفت و درنهایت، ۱۶ خرداد ۱۳۹۴، پس از هشت سال، در گروه هنر و تجربه اکران شد. (باز هم دست مریزاد به گروه هنر و تجربه که در سایه آن، بسیاری از فیلم‌های بدون اجازه برای اکران، رخصت نمایش یافتند.) مکری آن‌جا نیز، بنا به شیوه سینمایی خودش، زمان و مکان را درهم می‌پیچد و بر آن اساس اثری ارائه می‌دهد که بی‌شک هر مخاطبی را به فکر فرو می‌برد از تودرتو بودن مفاهیم موجود در خود. او واقعا کارگردان مبتکری است، چراکه از شیوه‌ای منحصربه‌فرد در آثارش استفاده می‌کند، یعنی فضایی دایره‌وار که داستان‌ها در دلش روایت می‌شوند که از لوپ‌های تودرتو تشکیل شده‌اند، ولی با وجود تصویر کردن چنین فضای لابیرنتیِ خاصی، هیچ‌گاه درجا نمی‌زند و مسیر تکوینی و پیش‌رونده‌ای را طی می‌کند. از این‌روی در سال ۱۳۹۳-یک سال پیش‌تر از اکران فیلم اولش!- اثر بلند دوم او با نام «ماهی و گربه» زینت‌بخش گروه هنر و تجربه شد؛ فیلمی که دورانی طولانی برای اکران در سینماها را به خود اختصاص داد. بی‌شک و به‌یقین، «ماهی و گربه» یکی از شاهکارهای دهه اخیر است. این فیلم که با ایجاد پرسپکتیو زمانی، همچون بسیاری دیگر از آثار مکری که از نقاشی‌های موریس اشر الهام گرفته، به معنای واقعی کلمه بیننده را خیره می‌کند. این اثر مفاهیمی عمیق و درخور را در خود متبلور می‌سازد، که کمتر اثر سینمایی توانسته چنین ساحتی را ایجاد کند. در مورد قتل‌های عجیب و دل‌خراش نیمه دوم دهه ۷۰ در ایران، کمتر فیلمی ساخته شده (مثلا «خانه‌ای روی آب» یا؟)، اما «ماهی و گربه»، بدون عیان کردن و اشاره مستقیم، کاملا بی‌ادعا، تصویری درست از این تراژدی هولناک و غم‌انگیز در این سرزمین، نشان می‌دهد. ابتدای این اثر سینمایی، متنی مقابل چشم تماشاگر ظاهر می‌شود که بیان‌گر ماجرایی واقعی، واقع‌شده در سال ۱۳۷۷ است؛ رستورانی بین راهی که گوشت چرخ‌کرده انسان را می‌پخته و به مشتری می‌داده! قرینه‌سازی تاریخی این دو رویداد، قتل‌های ۱۳۷۷ و قتل‌های مکان مذکور در فیلم را هم اگر بی‌ارتباط با هم بدانیم، فضا و شرایط حاکم بر آن، نشان‌گر این است که اثر سینمایی قصد دارد حرف‌هایی از بی‌رحمی و قساوت در فضایی رعب‌انگیز را به تصویر بکشد؛ فضایی که گربه‌های تنگ‌نظر آن مترصد خنج کشیدن بر تن ماهی‌ها هستند. این فیلم نه‌تنها تصویری از تاریکی وقایع آن سال را نشان می‌دهد، بلکه به‌وضوح از وانفسای ۱۳۸۸ نیز سخن می گوید. این وضوح در بیان را از اشاره‌ای که دختر جوان گم‌شده فیلم، در پایان اثر به نحوه کشته شدن و به قتل رسیدنش دارد، می‌توان استنباط کرد؛ این‌که «خون از گردن و دهان و دماغش بیرون می‌زند و…» تابلویی تمام‌نما از مرگ یک دختر جوان با نامی آشناست که در دوران و روز مشخصی از تاریخ معاصر ما اتفاق افتاده است. تمجید و تعریف در مورد فیلم «ماهی و گربه» بسیار است، اثری سینمایی که تصویری قابل استناد از وقایع سال‌های اخیر را به تماشاگران می‌دهد، فیلمی که به واسطه پلان سکانس بودنش (شیوه‌ای که مکری جزو سردمداران آن است)، مخاطب را همواره و بی‌درنگ با خود همراه می‌سازد و اجازه قطع ارتباط نمی‌دهد.

اما سه سال پس از «ماهی و گربه»، مکری باز هم فیلمی را بر پرده‌های سینما آورده و باز هم هنر و تجربه بانی خیر شده که کارگردانانی چون او، با خیالی راحت‌تر فیلم بسازند، چراکه ساحتی قابل اعتماد وجود دارد برای نمایش آثارشان. «هجوم» این روزها در حال اکران است؛ پس مخاطب سینمای خاص مکری، مسلما با اشتیاق برای تماشای این اثر سینمایی می‌رود تا باز هم دنیای ناشناخته‌ای را ببیند با حرف‌هایی آشنا. علی به جرم قتل دوستش سامان، دستگیر شده. او جنازه سامان را در چمدان گذاشته و… حال چند پلیس به همراه هم‌پالکی‌های سامان و علی به باشگاهی که قتل در آن رخ داده، آمده‌اند تا صحنه کشته شدن سامان را بازسازی کنند؛ باشگاهی که رسما انگار ته دنیاست، جایی دورتر از حصارها! حصارهایی که جوانان مریض و بی‌رنگ‌ورو را محصور کرده تا هجوم موجودات ناشناخته، خونشان را در شیشه کند و هر روز بیمناک‌تر و رنجورتر گردند. «هجوم» بسیار یادآور یک اثر سینماییِ مهجور، به نام «تعادل» Equilibrium (2002)- که در تلویزیون ایران به نام «توازن» نمایش داده شده- است؛ به کارگردانی کرت ویمر و بازی کریستین بیل و امی واتسون. فیلمی آخرالزمانی که در آن دنیای پس از جنگ جهانی سوم نشان داده می‌شود؛ دنیایی که ظلم، تباهی و فساد در آن همه جا را فرا گرفته و راه مقابله با جنگ‌های بیشتر، سرکوب احساسات در مردم است و…

اثر تاریک مکری – که اگر رنگی در آن وجود دارد، آن‌قدر «جیغ» و اگزجره است تا با فضای اغراق‌شده آن هماهنگ باشد- فضایی هولناک دارد که مفهوم «فاشیسم» به‌خوبی از آن قابل استنباط است. دیگر از دوستی‌ها و روابط لطیف «ماهی و گربه» خبری نیست، اگر دوستی هست، برای استفاده است البته سوءاستفاده. دیگر جوانان فیلم مثل «ماهی و گربه» به نجات هم نمی‌اندیشند، بلکه همگی سیاه بر تن کرده‌اند و به یکدیگر تبدیل می‌شوند و هویت ثابتی از آن خود ندارند. دیگر قهرمانانش همچون «ماهی و گربه»، دانشجو و به دنبال هوایی تازه نیستند، بلکه مثلا ورزشکارانی هستند که هیچ بویی از ورزش و قهرمانی نبرده‌اند و مربی‌شان هم آدم مسلول زهواردررفته‌ای است که هر آن احتمال فروافتادنش می‌رود. دیگر مانند «ماهی و گربه»، شکارچی‌ها و گربه‌های پیر به دنبال جوانان معصوم و بی‌تجربه نیستند، بلکه از میان همین جوانان که اصلا پیرها و مسن‌ترها را آدم حساب نمی‌کنند(!)، موجودات عجیب‌الخلقه‌ای بیرون آمده که به فردی مرکوری (خواننده و آهنگ‌ساز بریتانیایی که به‌خاطر بیماری ایدز در سال ۱۹۹۱ درگذشت)، اسکارلت ویچ (یا جادوگر سرخ، که ابرقهرمان کتاب‌های کمیک استریپ است و خواهر دوقلوی ابرقهرمان دیگری است به نام کوییک سیلور یا نقره سریع، که بسیار شبیه عکس سامان روی مجله است، با همان موهای نقره‌ای) و… شهرت دارند و از بیماری‌های عجیبی مثل «زیکاتن» (بیماری‌ای که از نوعی پشه ایجاد می‌شود، تغذیه پشه‌ها از خون بیماران ویروس را منتقل می‌کند) و… رنج می‌برند.

با تماشای این فیلم مکری که باز هم به شیوه پلان سکانس ساخته شده، با خفقانی در فضایی تاریک و تیره روبه‌رو می‌شویم؛ فضایی که شاید پیش‌گویی کارگردان از دنیای آخرالزمان جوانان همین سرزمین است، یا نه، تصویری اغراق‌آمیز از آن‌چه امروزه در میانشان می‌گذرد. هر چه هست، نه از نظر بصری و تصویری، نه از نظر کشش داستان و فیلمنامه و نه از جهت موسیقی متناسب با فضای واقعه، هیچ‌کدام به اندازه «ماهی و گربه» ماندنی و تاثیرگذار نیستند. متاسفانه فیلم «هجوم» مکری، کاملا «رو» است، که نه‌تنها استعاره‌های دو اثر بلند قبلی را ندارد، بلکه تماشای یک باره‌اش هم مخاطب را چندان درگیر نمی‌کند. شاید کارگردان جوان ایرانی تلاش کرده تمثیل‌های تازه‌ای را در کار خود بپرورد و از آن‌جا که آثارش بر پایه تفکر شکل می‌گیرند، نه تعجیل و هیجان، تلاش‌هایش بی‌نتیجه نمانده، ولی «هجوم» هیچ کشش داستانی و جذابیت فرمی آثار پیشین او را ندارد.

اثر هنری بازتابنده شرایط جامعه است؛ از طرفی «هجوم» فضایی را نشان می‌دهد که در آن حتی جای نفس کشیدن هم نیست، از خون جوانانش لاله که نمی‌روید، بلکه هیولاهایی بیشتر و زشت‌تر سربر می‌آورند و آدم‌ها به قهقرایی زشت و تاریک فرو می‌روند و رستگاری و امید، تنها همچون تابلوی قشنگی است که بر روی جعبه‌ای نقاشی شده. شاید همین باعث می‌شود همه ما که در وانفسای موجود، دل‌خوش به کورسوی امیدی هستیم و شاید هم آرزوی واهی در دل می‌پروریم، از تماشای تاریکی محض در این اثر سینمایی چندان لذت نبریم و آن‌چنان‌که باید، به وجد نیاییم.

ماهنامه هنر و تجربه

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها