سینماسینما، حبیب باوی ساجد
چه بسیار برای هر کدام از فعالانِ عرصه فرهنگ و هنر پیش آمده است که خود را موردِ پرسش قرار دادهاند دربابِ ناکارآمدی مدیران و تصمیم گیرندگانِ فرهنگ و هنر و بعد پاسخ را این گونه دادهاند که خودشان آیا به قدرِ وسعِشان گام برداشتهاند؟ پرسش وقتی مهمتر جلوه مییابد که موضوع فرهنگ و هنرِ “جنوبِ نفتی جهان” باشد. القصه! یکی از روزهای چندسالِ پیش بود که مدیرکلِ فرهنگ و ارشاد خوزستان تماس گرفت و دعوت به صرفِ ناهار کرد. رفتم و ضمنِ صرفِ ناهار و دیدار، گفت مایل است جشنواره فیلم در اهواز برگزار کند و دبیرش هم خودم باشم. بیشک موضوعِ عدمِ برگزاری جشنواره فیلمِ ثابت در اهواز همیشه مسألهام بوده؛ خاصه این که برکسی پوشیده نیست که جنوب جایگاه مهمی درسینمای کشور دارد؛ بسیار مهم. چرا باید همانندِ جشنواره کودک و نوجوانِ اصفهان، اهواز فاقدِ جشنواره ای پرقدمت باشد؟ گفتم چند روزی بهم اجازه بدهید فکر کنم وبعد پاسخ میدهم. گفت: “فقط جشنواره کوچک و جمع و جور باشد”! گفتم: “بی شک من پای جشنواره بزرگ میایستم، و اگر قرار است جشنواره کوچک برگزار شود، همان بهتر که نشود”. چند روزِ بعد با تهیه یک فراخوانِ جامع الأطراف و یک برنامه کامل و برآوردِ مالی دقیق به دیدارِ مدیرکلِ ارشاد رفتم. فراخوان را که نگاه کرد (مثلِ بسیاری ازمدیران، طبیعتأ آن را نخواند!) گفت: “این خیلی جشنواره بزرگیه”. گفتم: “اهمیتاش به همین است”. گفت: “برآوردت چقدره؟” گفتم: “پایین نوشتم”. این یکی را دیگر خواند (مثلِ بسیاری از مدیران!). گفت: “این پول را از کجا جور کنیم؟” گفتم: “این دیگر کارِ شماست. ولی من به شما راهکار ارائه میدهم”. گفت: “چه راهکاری؟” گفتم: “درهمه جای دنیا وقتی یک فستیوال به نام شهر باشد، شهرداری هزینه میگند. در ضمن ادارات و شرکتهای زیادی هم در اهواز هستند و بخصوص منطقه آزاد. ارشاد هم مجری برگزاری باشد”. معاونتِ فرهنگی و اجتماعی شهرداری اهواز، شخصِ پُرمدعایی بود که بدونِ این که بداند هنر و فرهنگ را چگونه مینویسند و مبحثٍ اجتماعی و شهر یعنی چه، با رانت شده بود تصمیم گیرنده فرهنگ و هنرِ شهرداری اهواز که همه عملکردش برگزاری جُنگ و دعوت از بازیگرانِ دسته چندم و فَشَلِ تلویزیون و تقلید صدا بود، با حقِ ماموریت کاری!! به دلار و یورو نصفِ دنیا را رفته بود که بیاموزد چگونه یک شهر، باید فرهنگی و هنری باشد و جامعهای شاداب و در عین حال مطالبهگر و پرسشگر داشته باشد!! خب، گمان کردم که این را دیگر مدیرکل میتواند بیاورد پای جشنواره. مدیرکل ارشاد گفت: “پس شروع کنیم”. گفتم نمیتوانیم”. گفت: “چرا؟”. گفتم: “برای این که جشنواره باید مجوز داشته باشد”. گفت: “خودمان مجوز میدهیم”. گفتم: “نه دیگه شما در این مورد باید از سازمان سینمایی وزارت ارشاد مجوز بگیرید”. گفت: “نمیدانستم”. به همین راحتی! یک مدیرکل ارشاد از مقرراتِ کاری ادارهاش بیخبر و بیاطلاع بود (درست مثلِ بسیاری از مدیران!). گفت: “مجوز به چی نیاز دارد؟” گفتم: “اول یک نامه و شرحِ ضرورتِ برگزاری جشنواره”. گفت: “خودت بنویس!” گفتم: “اما نامه با سربرگِ اداره کل ارشادِ استان و با امضای شما باید باشد”. نامه مدیرکل ارشاد را خودم نوشتم، او فقط امضاء کرد (درست مثلِ بسیاری از مدیران!). گفتم: “حالا باید چند نفر عضو شورای جشنواره باشند که یکی از آنها باید استاندار باشد”. گفت.: “ضروریه؟” گفتم: “چون جشنواره ملی هست، بله ضروریه و بعد هم میشود به همین مناسبت استاندار را درگیر جشنواره کرد تا اداراتِ دیگر از ارشاد حساب ببرند”. گفت: “بقیه چی؟”. گفتم: “من و شما هستیم، از آقای کیانوش عیاری و رضا میرکریمی هم درخواست میکنیم عضو شورای جشنواره باشند. اما استاندار و شهردار با شما”. توافقِ آقای عیاری ورضا میرکریمی که آن زمان مدیرعامل خانه سینما بود را گرفتم. (چندماه بعد مدیرکل ارشاد نه تنها نتوانست امضای استاندار و شهردار را بگیرد، بلکه حتی موفق به دیدار با آنها نشد!) شروع کردیم به مقدماتِ برگزاری. گفتند: “فراخوان را منتشر کنیم”. گفتم: “نمیتوانیم”. گفتند: “چرا؟” گفتم: “برای این که وقتی فراخوان منتشر شود، باید جوایزِ نقدی را هم اعلام کنیم، وقتی هنوز پولی نیست، چطور میتوانیم چنین تعهدی بکنیم؟” گفتند: “هزینه جشنواره زیاد است”. گفتم: “یک ماه پیش برآورد را نشانتان دادم. میتوانستید همان وقت موافقت نکنید. ضمنأ برآوردِ جوایز که مشخص است، باقی هزینههای اجرایی فقط با امضای دبیر که خودم هستم و مدیرکل ارشاد خرج میشود. بخشی از برآورد هم خرج آزادی زندانیهای بی بضاعت، خاصه زنان میشود که در ایامِ برگزاری جشنواره با حضورِ سینماگران گلریزان میشود”. عملأ راه هرگونه سوءاستفاده مالی به رویشان بسته شده بود. حکمِ دبیری مرا هم صادر کرده بودند و نه تنها رسانهای شده بود، بلکه بسیاری سینماگران ارجمند رسمأ در رسانهها اظهارِ لطف کرده بودند. اداره کلِ ارشاد عملأ هیچ راهی نداشت جز این که همه تلاشِ خودشان را میکردند تا جشنواره برگزار شود. سه ماه تمام با هزینه شخصی، مقدماتِ جشنواره را پیش بردم. هیچکس کنارم نبود. من بودم و یک موبایل که سرصبح و دمِ شب نمیشناخت. با همه نمایندگان مجلس دیدار داشتم. مسئولین ریز و درشتِ دیگر. با مدیرکلِ صدا و سیما و خیلیهای بیربط و باربطِ دیگر. نمیدانستم، یعنی به تدریج میفهمیدم که مدیرکلِ ارشاد خیلی کوچک است (مثلِ بسیاری از مدیرانِ دیگر!) و به همین علت مسولینِ ارشد و نمایندگان برایش تره هم خُرد نمیکردند. یک روز متوجه شدم مشاورِ یکی از چهرههای تأثیرگذارِ دولت، جنوبی ست. فورأ به او تلفن کردم و موضوعِ جشنواره که با فعالیتِ آن جناب همخوان بود را شرح دادم. در همان تماس گفت: “برآوردتان چقدر است؟” گفتم: “برآوردمان فلان رقم است، اما بخشی از آن را تأمین کردیم که در واقع لجستیکی ست و نقدی نیست”. بسیار موضوع را پسندید و قولِ همکاری داد. گفت درخواستتان را فوری بنویسید و ارسال کنید. دو روز بعد تماس گرفت و گفت شماره مدیرکل ارشاد را به او بدهم. فوری به مدیرکل ارشاد تلفن کردم و گفتم الان از دفترِ فلانی به شما تلفن میکنند. لطفا تلفنتان را مشغول نکنید. همان روز با مدیرکل ارشاد قرار گذاشته بودیم به دیدارِ یکی از معاونین استاندار برویم. در بینِ راه و در راهروی استانداری گفتم: “فلانی به شما تلفن کرد؟” گفت: ” آره”. گفتم: “چی شد؟” گفت: ” از من خواستند آخر هفته بروم تهران تا جلسه حضوری داشته باشیم، من هم گفتم این هفته وقت ندارم، هفته دیگر تماس بگیرید، ببینم برنامهام چی هست؟!”. من مات مانده بودم. مدیرکل ارشاد گند زده بود به همه برنامه فرهنگی، هنری و اجتماعی که در ذهنم بود و برای محقق شدنشان از جان مایه گذاشته بودم. مدیرکل ارشاد که نتوانسته بود حتی شهردار را ببیند (چه برسد به تأمین مالی) حالا به راحتی داشت اعتبار مالی قابل توجهی که از تهران هزینه میشد را از بین میبرد. فورأ با مشاور فلان شخصیت تماس گرفتم و وانمود کردم چیزی از مکالمه با مدیرکلِ ارشاد نمیدانم. آن جناب گفت: “آقای باوی ساجد موضوع را فراموش کنید”. گفتم: “چرا؟” گفت: “وزیرارشاد دیوار به دیوارِ دفترِ حاج آقاست. برای دیدار با حاج آقا، یک هفته قبل تماس میگیرد و قرار میگذارد، آن وقت حاج آقا شخصأ گفت با مدیرکل ارشادتان تماس بگیرم بیاید تهران، مدیرکل میگوید وقتم پر است، هفته دیگر تماس بگیرید! حاج آقا هم از من نتیجه تماس را خواست، من هم واقعیت را گفتم و حاج آقا گفت درخواستشان را بایگانی کنید”. آن جناب ادامه داد: “شما و استانتان تاوانِ مدیرانتان را میدهید”. من هیچ چیز برای گفتن نداشتم. از روی پلِ هلالی که پیاده میگذشتم، ضمنِ این که به شطِ نیمه جانِ کارون نگاه نگاه میکردم، فقط به یک چیز فکر میکردم؛ زنان و مردانِ زندانی بیبضاعتِ اهوازی که میتوانستند به مناسبتِ برگزاری جشنواره فیلم ملی اهواز، آزاد شوند و دوشادوشِ پارههای تنشان باشند. سه ماه یا شاید بیشتر و آن همه هزینه و وقتی که گذاشته بودم، مطلقأ برایم مهم نبودند. همین طور که روی پل هلالی راه میرفتم، تصور میکردم در راهروی زندان هستم.