سینماسینما،فریدون مجلسی در اعتماد نوشت: داستان لحافدوز شعرخوانی را که در ۱۰۰ سال پیش استاد زبان فارسی دیپلمات امریکایی بود برای احمدرضا احمدی شاعر تعریف کردم، طبیعی بود که به هیجان آمد، یعنی احساس احترام بیشتر نسبت به اهمیت کار خودش کرد.
صحبت به اهمیت شعر و در نتیجه شاعر در میان ایرانیان کشید. گفتم در واقع شعر در ادبیات ایران و نزد ایرانیان ارزش دیگری دارد و به شاعر خوب به قول امروزیها «برند» میبخشد و تو هم این برند را داری و اگر از تابلوهای نقاشیات استقبال بیشتری میشود به خاطر این «برند» شاعری است.
اما او معتقد است که از برند شاعری، آبی گرم نمیشود. در واقع احساس میکنم این هنرمند دونبش از استقبال از نمایشگاههای نقاشیاش راضی است و کوشیده این نبش دوم هنرش را ارتقا هم ببخشد. تایید کرد و با طنزی حاکی از آزردگی گفت، چندی پیش گالریداری که کارهای جدید مرا میدید، نگاهی به من انداخت و از من پرسید:«آقای احمدی، راستی این تابلوها را خودتان کشیدهاید؟!»
شاید ارتقای کیفیت کارهای احمدی بیش از حد باور صاحب یا مدیر گالری بوده. خندیدم و به او گفتم «دلخور نباش، قصد بدی نداشته. شاید میخواسته به این ترتیب از کیفیت کار تعریف کرده باشد!
برایش تعریف کردم که چندی پیش دوست ناشر بسیار معتبری دو نمونه از کارهای چاپ شده بسیار خوب و تمیزش را به من هدیه کرد. دیدم یکی از آن کتابها را خودم قبلا ترجمه کرده بودم. با تشکر به او گفتم، این کتاب ترجمه دیگری هم دارد و او که به کیفیت کار خودش اطمینان داشت، گفت «بله اما «مال من» کار یک مترجم «حسابی» است.»
واقعا به من برنخورد. خندیدم و او هم دلیلش را نفهمید. خب او که به من طعنه نمیزد، لطفی به من کرده بود و ضمنا میخواست از کیفیت کار نشر خودش تعریف کند.
باز از خاطره دوست پزشکی برایش گفتم که یک روز جمعه همراه همکار متخصصش در سفر شمال برای دیداری سر راه به ویلای آشنایی رفته بود. دوست ما همکار متخصصش را معرفی میکند. خانم صاحبخانه که فرزندش به یک بیماری در حیطه تخصص او مبتلا شده بود و روز جمعه دستشان به جایی بند نبود با خشنودی میگوید «چه خوب. خیالم راحت شد. اگر ممکن است آقای دکتر لطف کنند او را ببینند و اگر دارویی لازم است عجالتا بدهند تا فردا بتوانیم او را پیش یک دکتر «حسابی» ببریم.»
احمدرضا احمدی خندهای کرد و گفت، «این را هم بنویس.» گفتم چشم و اکنون ضمن وفای به عهد باید بگویم از نتیجه اخلاقی هم غافل نباشید و همیشه هر کاری را به یک آدم حسابی بسپارید.
دیروز که مطلبی را برایش تعریف میکردم ضمن ابراز دلخوری از پزشکی که به یک چشمش آسیب رساند و تمجید از پزشک دیگری که تا حد امکان ترمیم کرده است، دیدم خیلی سر حال به نظر میرسد.
گفت راستش به خاطر نامهای است که هر چند با نیم قرن تاخیر از سوفیا لورن دریافت کرده است!
گفتم قضیه چیست؟ گفت راستش در جوانی «هنرهای» سوفیا لورن را میستودم و شیفتگی و ارادتی نسبت به ایشان داشتم و به شوهر مرحومشان کارلوپونتی حسادت میکردم.
برخی از دوستان هم آگاه بودند. برای یکی از این دوستان که بازیگر سینما و هنرمند برجستهای است اخیرا در سفری کاری به ایتالیا دیداری با سوفیا لورن دست میدهد و او ضمن صحبت شمهای از ارادت باستانی شاعر ما برای سوفیا تعریف کرده بود. سوفیا که از شنیدن داستان رومانیتک و باستانی شاعری ایرانی در سرزمینی دیگر به هنرش به وجد آمده بود، نامهای دوستانه به شاعر ما مینویسد و دریافت آن حال ایشان را خوش میکند.
البته ضمن اندوه از اینکه چرا این نامه با ۵۰ سال تاخیر به دستش رسیده است! به یاد شهریار افتادم که از زبان حال احمدرضا بگوید: سوفیا از نامهات شادم ولی حالا چرا/ بیوفا این زودتر میخواستی حالا چرا.