«اینجا کسی نمیمیرد» اولین تجربه کارگردانی فیلم بلند سینمایی حسین کندری است. کندری که او را با فیلمبرداری و طراحی صحنه فیلم «ناپدید شدن مریم» بهخاطر میآوریم، تجربه کارگردانی چند فیلم کوتاه و مستند را در کارنامهاش دارد.
سینماسینما، علیاصغر کشانی – «این جا کسی نمیمیرد» که در ابتدا پروانه ساخت ویدیویی داشت، در جشنواره سال گذشته از شرکت در بخش سودای سیمرغ باز ماند. فیلم با استفاده از بازیگران کمتعداد و شخصیتهای محدود، انتخاب لوکیشنی با چشماندازی وسیع با ترکیبی از دشت و کوهستان و همچنین بهرهگیری از فضای سکون و سکوت تلاش دارد تا روایتی با بهرهگیری از دنیای ذهنی شخصیت اولش خلق کند. با کندری که این روزها در حال نوشتن فیلمنامه و مشغول تدارک فیلم دومش است، به گفتوگو نشستیم که در پی میخوانید.
تو سابقه طراحی صحنه و فیلمبرداری داشتی، چه شد سراغ کارگردانی رفتی؟
خب، من دورههای فشرده عکاسی را گذراندم، به فلسفه حرف زدن و ارتباط و تاثیرگذاری بر مخاطب علاقه پیدا کردم و بعد فیلمهای مستند و کوتاهم را ساختم و درنهایت روی کارگردانی متمرکز شدم.
چه چیزهایی ترغیبت کرد که این ایده را بسازی؟
من فیلمنامه را خواندم و محتوای اثر را با بردن به سمت تنهاییهای شخصیت اصلی از حالت قصهگویی صرف بیرون آوردم. برای من بیشتر، آسیبهایی که انسان مدرنِ تنها میتواند ببیند، مهم بود. مقداری هم علاقهمندیام به مسئله بیماران روانی به ماجرا اضافه شد و فیلم را تکمیل کرد.
به فیلمهایی که در فضای ذهنی میگذرد علاقهمندی؟
بهشدت، من عاشق فیلمهای دیوید کراننبرگ هستم. البته پایه فیلمهایش پرداختن به سایکو نیست. «اسپایدر کراش» و «رد رینگر» او نقطه تعالی من در سینماست.
فضای ذهنی چه امکانی به فیلمساز میدهد که بتواند حرفهایش را در آن بزند؟
فضا چون شهری نیست و میزان روابط خیلی کم است، این امکان به فیلمساز داده میشود تا به تنهایی و فضای ذهنی نزدیک شود.
چرا اینقدر به پرداختن به این درونمایه علاقهمندی؟
من چون خودم درگیر این موضوع هستم و در فیلمهای کوتاه و مستندم هم به این تم به نحوه دیگری پرداختهام، جزو دغدغههای اصلی من است.
چرا مسئله مرز و محیط کردستان برایت مطرح بود؟
ما در فیلم اشاره به مرز داریم، ولی کدام مرز مطرح نیست. تنها اشارهای که میشود، به محدوده عراقیهاست که به شکل خیلی گذرا اشاره و مطرح میشود که خب مرز عراق هم مرز وسیعی است. البته کردستان مسئله من نبود. اگر دقت کرده باشی، در ابتدای فیلم هم نوشتهای آورده میشود که در آن اشاره شده بهخاطر مسئله قومیتی از لهجه خاصی در فیلم استفاده نشده است. این با وجودی بود که بازیگران من با تمرین به گویش کردی مسلط شده بودند، اما از آنها خواستم از لهجه استفاده نکنند.
اسم روژین هم از اسامیای است که بیشتر در مناطق کردنشین گذاشته میشود، درست است؟
آره، اما این اسمی است که اشکان روی دختر میگذارد و مشخص نیست اسمش چیست. من بیشتر دغدغهام بیزمان و مکان بودن قصه بود. من دوست داشتم فیلم فارغ از جغرافیا روایت شود.
قابها و سبک تصویری، میزانسن و دکوپاژ و لوکیشن و برخی دیگر از المانهای فیلمت شباهت به آثار سنت فیلمسازی دارد که در ایران با نام شهیدثالث و کیارستمی شناخته شده است. این را میتوان به تاثیر این نوع فیلمسازان روی تو تعبیر کرد؟
من فرم فیلم خودم را دارم و فرم فیلمم از دل خودش بیرون آمده است. شاید در فیلم بعدیام از این فرم خبری نباشد، اما این لزوما ادای دین یا الهام گرفتن از هیچ فیلمساز دیگری نیست. ما فیلم میبینیم و از هم الهام میگیریم، ولی من بهطور مشخص از کسی الهام مستقیمی نگرفتهام. هر چند طبیعی است که ما از بزرگان تاثیر میگیریم و این اجتنابناپذیر است.
فیلم مناظر چشمنواز و گاه کارت پستالی دارد؛ از کوههای نیمهبرفی گرفته تا دشت و صخرهها. اینها گاه تضادهایی هم به ذهن متبادر میکنند. این نشانهها نشان از نگرش تو نسبت به اتفاقی است که برای آدمهای فیلم دارد میافتد؟
هر چقدر روایت جلوتر میرود و ما به شخصیت اشکان نزدیکتر میشویم، از این نماهای کارت پستالی و نماهای زیبا کاسته میشود و من تلاشم این بود که از این منظره زیبا که آرامبخش و بیتلاطم است، به دردهای این آدم و مواجههاش با دردهایش برسم. فیلم را به سمت یک رنگباختگی ببرم و از زیبایی کم کنم.
در مورد کنتراست چطور؟
ایدهآل من کار در فضای برفی بود، اما شرایط لوکیشن و جای فیلمبرداری این امکان را به ما نداد. ولی سرما بهعنوان یک المان خشن در فیلم حس میشود.
خیلی از پلانهای فیلمت امتداد ندارد و ارتباطی بین پلانهای قبل و بعد نمیبینیم. چرا این توالی وجود ندارد و چرا روایت را با این شیوه اجرا کردی؟
اتفاقی که در فیلمنامه افتاده این است که ما به ازای هر صحنه که در ذهن اشکان میبینیم، در نمای بعد یک صحنه در واقعیت میبینیم. این یکجور تطبیق اینها با هم است. یعنی در واقعیت یک اتفاق میافتد و در ذهن من یک اتفاق دیگر. این پراکندگی و فرار از لحظه عینی اتفاق، مدنظر قصه بود و من آن را کارگردانی کردم.
بیماری اشکان چه مشخصههایی داشت که طرحش در فیلم اینقدر برایت جذاب بود؟
این بیماری مشخصا دغدغه من نبود. ذات بیمار روانی است که دغدغه همیشگی من است.
چرا اشکان دچار این بیماری است؟
خب او در گذشته سابقه بیماری را داشته، مرگ مادرش را در کودکی از سر گذرانده و وقتی به این محیط میآید، المانهایی مثل تنهایی روی او اثر میگذارد و بیماریاش تشدید میشود. البته من خیلی دنبال دلیل این بیماری نبودم، یا نمیخواستم بیماری روانی را بهعنوان یک مسئله هیجانانگیز مطرح کنم و دنبال دلایل رخ دادنش نبودم. برای همین هم از وسط قصه است که ما به اشکان میپیوندیم و به ماجراهای از قبل پیشآمده برای او کاری نداریم.
چرا بخشی از روایت فیلم با گفتار متن راوی اول شخص روایت میشود؟ نمیشد همان دادهها را برای جذابتر شدن روایت در دل قصه به تماشاچی بدهی؟ اینجور زاویه دید یک سنت برای فیلمهای ذهنی به حساب میآید؟
خب این نوع پرداخت از سلیقه خود من دور بود و به هیچ عنوان ایدهآل من نیست، چون قصه اگر بتواند خودش، خودش را روایت کند، نیاز نیست از گفتار متن به این شیوه استفاده کند. البته شاید فیلمی به این نحوه روایت نیاز داشته باشد، اما تو داری با یک فیلمساز فیلم اولی صحبت میکنی و داری درباره نگرانیهای تولید یک فیلم اول توسط یک فیلم اولی حرف میزنی که واهمه این را دارد که چقدر میتواند مفهوم مورد نظرش را به تماشاچی برساند. برای همین من دائم با دغدغه اینکه سطح مخاطبم چیست و فیلم دارد کجا پخش میشود، دست به گریبان بودم و این دلواپسیها باعث شد از این گفتار متنها استفاده کنم. ولی به شخصه معتقدم فیلم بدون این گفتارها هم دارد خودش را روایت میکند.
با وجود نقش پیچیده زن چرا از بازیگرهای پرسابقه استفاده نکردی؟
من به بازیگران تئاتر اعتقاد زیادی دارم، در عین حال خانم بهار کاتوزی هم، خودشان فیلمنامه را نوشته بودند و خیلی به تنها شخصیت قصه مسلط بودند؛ شخصیتی که بحث عینیت و مجاز در او محوریت دارد. به نظرم ایشان، هم توانش را داشتند و هم مسلط بودند. برای همین از ایشان خواستم و بسیار هم از بازیشان راضیام.
فیلم در جاهایی دچار تکرار میشود و گاه کشدار به نظر میآید. از ابتدا روی همین میزان ظرفیت داستانی برنامهریزی کرده بودی؟ نمیخواستی مدت زمان فیلم کمتر شود؟
زمان فیلم ایدهآل من است. نسخه اولیه من ۸۵ دقیقه بود و من تازه ۱۰ دقیقه از زمان فیلم کم کردم. این مدت زمان ایدهآل من است و من با ایجاد فشار روانی و آزاررسانی به تماشاگر همپای آزاری که شخصیت اصلیام دارد میبیند، سعی کردم او را هم درگیر ماجرا کنم. به نظرم با این شیوه و در این مدت زمان است که مخاطب شرایط شخصیت را درک میکند.
در فیلم گفته میشود مرز. منطقه واقعی فیلمبرداریتان مرز ایران که نیست، کجا فیلم را تولید کردید؟
زیر کوه دماوند در جاده هراز و حوالی منطقه پلور فیلمبرداری کردیم. با قله ۱۵۰۰ متر اختلاف ارتفاع داشتیم. کارمان راحت بود، چون بازیگران من در تهران همزمان اجرا داشتند و باید خودشان را به نزدیکترین منطقه شبیه به مرز میرساندند و خب روی تولید و هزینه هم اثرگذار بود.
برای فیلم بعدیتان باید منتظر همین تم و مایه باشیم؟
بههیچوجه. فیلم بعدی من یک قصه شهری و اجتماعی است.
ماهنامه هنر و تجربه