سینماسینما، شادی حاجی مشهدی: علی شاهمحمدی فارغالتحصیل کارشناسی ارشد کارگردانی سینما، ۱۷ ساله بود که با دیدن فیلم «متروپلیس» (فریتز لانگ) عاشق سینما شد.
بعد از گرفتن مدرک کارشناسی زبان انگلیسی، با ادامه تحصیل در رشته کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی، سینما را که شیفتهاش بود، به طور حرفهای ادامه داد. همزمان با مشق سینما، از راه تجربه در حرفه عکاسی و تدوین فیلم، مهارتهای کاربردی و ارزشمندی را آموخت. تلاشهای شاهمحمدی در عرصههای مختلفی از نویسندگی و کارگردانی سبب شد مجموعا ۱۷ فیلم مستند و داستانی را در این دوران بسازد. این فیلمساز همراه با ترجمه و تدریس در رشتههای تخصصی سینما، به عضویت انجمنهای مستندسازان و تهیهکنندگان فیلم مستند خانه سینما درآمد و همزمان با سفر به اروپا و اینبار به قصد تحصیل در رشته کارگردانی سینما، از دانشگاه سنت لوکاس بلژیک فارغالتحصیل شد.
مستند «شهسوار» که درباره زندگی و مرگ جهانپهلوان تختی است، در سال ۱۳۹۶ با نویسندگی و تدوین چندباره او به یکی از بزرگترین دغدغههای ذهنی و حرفهای این کارگردان تبدیل و همزمان با پنجاهمین سالگرد مرگِ تلخِ این قهرمان ملی از آن رونمایی و تجلیل شد. به بهانه اکران بهاره این فیلم در گروه هنر و تجربه، با این کارگردان دقیق و هوشیار که حافظهای قدرتمند و کلامی صریح و صادق دارد، به گفتوگو نشستیم.
از «متروپولیس» تا تختی… راه دراز و دشواری است! از انتخاب یک چهره ملی و مردمی همچون تختی بگویید… قصه از کجا شروع شد؟
همینطور است! (با لبخند) … اوایل آذر ماه ۱۳۸۹ فیلمی از شبکه ۴ سیما به من پیشنهاد کردند، که درباره فیلم ناتمامی از مرحوم علی حاتمی برای تختی بود. مستندی ساختم به اسم «غلامرضای علی» در مورد کارگردانی که با سرطان دستوپنجه نرم میکند، قبلا دو بار تلاش کرده این فیلم را بسازد، اما به دلیل نبودن بودجه کافی نتوانسته بود پروژه را تمام کند و برای سومین بار است که قرار است این فیلم را بسازد، اما اینبار سرطان امانش را میبُرد. درحین تهیه این فیلم متوجه شدم که زندگی تختی چقدر پرفرازونشیب و جالب بود. قلبا دوست داشتم یک فیلم داستانی بلند در مورد تختی بسازم، ولی متاسفانه منابع مالی نداشتم. هنوز هم اگر بودجه کافی به دستم برسد، دلم میخواهد یک فیلم خوب درباره تختی بسازم که همه لذت ببرند.
فیلمنامه «شهسوار» را بر اساس پژوهشهایی نوشتید که در مورد مستند اول در اختیار داشتید؟
به مرور پژوهشهایم کاملتر میشد. اسنادی در اختیار داشتم و دارم که فکر میکنم کمتر کسی به آنها دسترسی داشته باشد. بعد از مستند اول، تصمیم گرفتم با نگاهی دقیقتر و استنادیتر درباره تختی فیلم بسازم. آنقدر موضوع برایم جالب بود که حتی تِز فوق لیسانسم را هم در مورد تختی نوشتم. در همان زمان مجبور بودم برای ادامه تحصیل به خارج از کشور سفر کنم. خوشبختانه در آذرماه ۹۴ با آقای هارون یشایایی آشنا شدم و جلسات زیادی با هم داشتیم و در شهریورماه فیلمبرداری را شروع کردیم. نسخه اول را که تدوین کردم، به دوستان و اساتیدم در اروپا نشان دادم که نظرات آنان مرا راضی نکرد. نسخه دوم را در ۶۰ دقیقه آماده کردم، ولی باز هم چنگی به دلم نمیزد و به نظرم کامل نبود.
چرا نتیجه رضایتبخش نبود؟ آیا کمبود متریال داشتید، یا نظرات دیگران منفی بود؟
خیر، خوراک برای کار زیاد بود. چون خیلی شبیه فیلم مقاله (film essay) میشد، اطلاعات زیاد میداد، اما کشش دراماتیک نداشت.
مگر بر اساس همان فیلمنامه توافقشده جلو نرفته بودید؟
چرا… تمام فیلمهای من همیشه از ابتدا فیلمنامه دارند و در هر جلسه فیلمبرداری همیشه با فیلمنامه سر صحنه هستم. پنج نسخه فیلمنامه هم به آقای یشایایی داده بودم که عاقبت به توافق رسیدیم. در اردیبهشت ۹۶ تصمیم گرفتم برای مونتاژ به ایران برگردم و بر اساس چیزهایی که فیلم لازم داشت، دیدم نیاز است دوباره فیلمبرداری کنم. به این ترتیب، در پایان همان تابستان به یک نسخه ۷۶ دقیقهای رسیدیم. آن نسخه را به آقای یشایایی دادم. بهمن ماه که از بلژیک برگشتم، ایشان گفتند که سر و دستی به آن کشیدهاند.
آقای کیارش یشایایی این نسخه را بدون حضور شما تدوین کرده بود؟
خیر، ما دو نفر نسخه نهایی را با هم در تهران تدوین کرده بودیم، اما آقای نیما حسندوست بخشهایی را از نسخه ۷۶ دقیقهای جابهجا کرده بود، اما چون به موضوع اشراف نداشتند، در فیلم چند اشتباه تاریخی رخ داده بود. من ضمن برطرف کردن آنها کمی هم به فیلم اضافه کردم و زمان آن را به ۵۸ دقیقه رساندم.
دوباره که از ایران رفتم، حدود ۱۵ دقیقه به کار اضافه کردم که در کل ۷۰ دقیقه شد. احساس کردم هنوز هم دلم میخواهد روی فیلم با حساسیت و دقت بیشتری کار کنم که نهایتا رسید به نسخه ۷۷ دقیقهای که به هنر و تجربه دادیم.
در واقع چهار بار این فیلم مونتاژ شده. فکر میکنید این تدوینهای مجدد کار را شستهورفتهتر میکرد؟
قطعا! هم شستهورفتهتر شد، هم ریتمش بهتر شد و هم اطلاعات بیشتر و بهتری به مخاطب داد که کاملا بار دراماتیک داشت. در این مستند روایت راوی و صحبتهای دوستان و آدمهای نزدیک به تختی تصویر او را کاملتر میکند و نحوه انتقال گزارهها و اطلاعات از راه گفتوگو و درک وقایع به ترتیب وقوع پیش میرود. دستمزدم را یک بار برای تدوین فیلم گرفته بودم و لزومی نداشت چهار بار این فیلم را ویرایش کنم و یک سال و نیم دیگر روی آن کار کنم. شخصا چون عاشقانه تختی را دوست دارم، میخواستم نتیجه خوب باشد.
اطلاع داشتید که همزمان بهرام توکلی نیز در حال ساختن یک فیلم سینمایی درباره تختی است؟
خیر، اطلاع نداشتم.
چقدر با خانواده مرحوم تختی تعامل داشتید؟
با بابک تختی یکی دو بار تماس گرفتم که اصلا درباره پدرش صحبت نکرد. ولی با خانم شهلا توکلی، همسر آقای تختی، در منزل ایشان صحبت کردیم. او نمیخواست در مورد همسرش زیاد صحبت کند، چون باعث ناراحتیاش میشد. خانمی بسیار مهربان بود که متاسفانه از دنیا رفت. مراسم تشییع جنازه این خانم در فیلم «شهسوار» آمده است. برخی از این قبیل تصاویر در فیلم وجود دارد که پیش از این، جای دیگر دیده نشده و احتمالا کسی هم آنها را در اختیار ندارد.
مستندنگاری درباره افراد مهم بهویژه قهرمانان ملی کار دشواری است، چراکه بسیاری بر این باورند بخش زیادی از حقیقت را در مورد این آدمها میدانند. پیشفرضهایی در اذهان جامعه وجود دارد، همانطور که آثار و اطلاعاتی هم از این افراد موجود و در دسترس همه است. حال فیلمسازی که به دنبال این سوژهها میرود، با این چالش روبهروست که باید غبار این پیشفرضها و قضاوتها را از گوهرِ واقعیتِ ناب بزداید و هر چه را حقیقت دارد، دوباره بازنمایی کند. در مورد این مسئولیت دشوار چه نظری دارید؟
بله، همینطور است. تازه آن هم آدمی مثل تختی که برای همه شناختهشده است. همه با تختی آشنا هستند، حتی اکنون هم که ۵۰ سال از مرگ او گذشته، دو فیلم، یکی مستند و دیگری داستانی در موردش به نمایش درآمده که باعث میشود تا ۳۰ سال دیگر هم تختی در ذهنها و قلبها زنده بماند. مطمئنم چند سال بعد هم دوباره در موردش فیلمهایی ساخته خواهد شد. در «شهسوار» نام تختی مهم بود و زوایایی را که در ورژن داستانی موجود نبود و به آن پرداخته نشده بود، پوشش میداد.
درام در «شهسوار» بر چه مبنایی شکل میگیرد؟
شما میتوانید هر نقطه از زندگی هر آدمی را در نظر بگیرید و درام قصهتان را بر اساس آن بنا کنید. من به عنوان نویسنده و کارگردان، این درام را بر اساس طرح سوال مرگ یا خودکشی قرار دادم. درام فیلم بر این اساس است که آیا تختی را کشتند، یا او خودکشی کرده است؟
فیلم از اوج دوران قهرمانی غلامرضا تختی شروع میشود و پس از ذکر جوایز و مدالهای جهانیاش ادامه میدهد که او سه جایزه پهلوانی هم کسب میکند و مدال ارزشمندی را بابت لقب جهانپهلوانی از شاه میگیرد.
او بعد از کودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲، مدال طلای ملبورن را میگیرد، با پشتکار و شخصیت کاریزماتیکی که داشت، میتواند دو مدال نقرهاش را هم به طلا تبدیل کند و بیش از پیش محبوب شود. بعد به یوکوهاما میرسیم که میخواهد کشتی را ترک کند، اما وقتی مدال طلای این مسابقات را گرفت، دوباره به کشتی برمیگردد و محبوبیتش زیادتر میشود. بعد زلزله بویین زهرا اتفاق میافتد و مردم او را بیشتر از دستگاه دولتی شیر و خورشید در این فاجعه دلسوز میبینند و تمایل بیشتری به کمک کردن از طریق این پهلوان دارند.
این آدم با پشتوانه ملی و عمق نفوذی که در مردم دارد، میتواند یک تهدید قوی برای حکومت به شمار رود…
اعتماد مردم به تختی و محبوبیتش میتواند در بزنگاه حساس، دستگاه حاکمیت را بترساند و تودهها را بسیج کند، پس به این ترتیب طبیعی است که تختی زیر ذرهبین ساواک باشد. با گرایشاتی که به جبهه ملی و دکتر مصدق نشان میدهد، کمکم از طرف حاکمیت هم طرد میشود. تمام این موارد به سوال آخر ختم میشود که ما جواب آن را در بخش زیادی از ابتدای فیلم دادهایم. در واقع در جواب برخی منتقدانی که به نظرم از سر بیدقتی و شاید بیدانشی معتقدند که مسئله اصلی فیلم در پایان آن مطرح میشود، باید بگویم درست است که سوال مهم و اساسی در پایان مطرح میشود، اما به گمان من بههیچوجه در این مقطع به دنبال جواب این پرسش نیستیم، چراکه ۸۰ درصد جواب آن را قبلا گرفتیم.
با نگاهی به تاریخ درمییابیم که سیستم حاکم اغلب تمایل داشته قهرمانان ملی را با یک شمایل خاکستری، شخصیتهایی مهربان و عامهپسند و در یک کلام خنثی و بدون حواشی سیاسی معرفی کند. چرا تختی در این الگو نمیگنجد؟
تختی در طبقه عامه و مردم کوچه و بازار محبوبیت داشت. به دلیل اعتباری که در خارج از ایران داشت، وقتی که به اروپا سفر کرده بود، با طبقه روشنفکر و الیت جامعه ایرانیان اروپایی و بهویژه دانشجویان هم دیدارهایی داشت. گاهی در همین دیدارها بود که دغدغههای سیاسی و اجتماعی آنها را میشنید. تختی در میان ورزشکاران همنسل و همدوره خودش کتابخوان بود و با اینکه خودش هرگز موفق نشد تحصیلاتش را ادامه دهد، به دانشجویان علاقه بسیاری داشت و برای کمک به این گروه همیشه داوطلب بود. حتی در مسابقات تولیدو سال ۱۹۶۲ وقتی کنفدراسیون دانشجویی با تختی تماس گرفت، او به دیدار دانشجویان رفت و با آنها گفتوگو کرد. برآیند همه اینها منجر به حرکت تختی به سمت جبهه مخالف شاه میشود. همچنین مهندس کاظم حصیبی که پسرخاله مادر تختی و مشاور عالی دکتر مصدق بود، در نزدیک شدن او به مصدق بیتاثیر نبود. شخصیت تختی به نوعی جمع اضداد هم بود. مثلا دوست او، محمد آلحسینی، میگوید که با هم به دیدار نواب صفوی در زندان رفته بودند. حتما میدانید که سمپاتهای نواب، دکتر فاطمی را با چاقو زده بودند. شاید برای تختی اینطور بود که فارغ از خط و ربط سیاسی آدمها به این فکر میکرد که اگر کسی را دوست دارد، به این توجه داشته باشد که آن شخص در جهت درست حرکت میکند یا نه؟ که اگر اینطور بود، طرفدارش میشد، حتی مثلا در مورد شخصی همچون دکتر فاطمی که با نواب هم زاویه داشت.
چرا بعضی از این موارد در فیلم نیامده؟
جایی برای آنها ندیدم. البته بخشی را گذاشته بودم برای پرداختن به وجوه متضاد شخصیت تختی. اما حس کردم در این سیر دراماتیک جایی ندارد.
به نظر میرسد تصویری که از شهلا توکلی به بیننده داده میشود، جلوهای تطهیرکننده دارد؟ چقدر پرداختن به جزئیات روابط تختی با همسرش، شهلا توکلی، و اختلاف نظر و تفاوت سلیقهشان در درک بهتر این فرجام تلخ اهمیت دارد؟
به نظر میرسد در مقابل پختگی و دنیادیدگی تختی در آن سن و سال، شهلا در مقابلش یک دختر ساده از خانوادهای با پدری کارمند و از طبقه متوسط بود که درعین جوانی، خام و بیتجربه مینمود. حتی بعدها با شدت گرفتن وضعیت آشفته تختی شایعاتی مطرح شد که او به شوهرش خیانت کرده است. هیچ سند و مدرکی بر این اساس موجود نیست و این حرفها بیشتر ریشه در تفاوتهای شخصیتی و خانوادگی این دو نفر دارد. قطعا اختلاف دیدگاه بین آنها وجود داشت. خانواده تختی مذهبی بودند و شاید خانواده همسرش مثل آنها نبودند. از همین آقای آلحسینی نقل قول است که از تختی شنیده: «حتی اگر با شهلا هم کنار بیایم، با مادرش نمیتوانم!»
میخواستم بیننده ضمن دریافت اطلاعات مستند، درک بهتری از شخصیت این زن پیدا کند. نه بیش از این خواستم و نه لزومی هم داشت به آن بپردازم، چراکه هر چیزی که از این زن در فیلم میبینید، در واقع آینهای است که تصویر بهتری از تختی را به بیننده انعکاس میدهد.
چقدر به گفتههای دوستان و اطرافیان تختی میشود اعتماد کرد؟ بههرحال بخشی از این اطلاعات برگرفته از حافظه جمعی و بر اساس تاریخ شفاهی شکل گرفته است.
من سعی کردم به سراغ کسانی بروم که آدمهای موجهی بودند و میتوانستم به آنها اعتماد کنم. مثلا همین آقای آلحسینی مرد شریفی است. دروغگو نیست و من به سلامت گفتار ایشان باور دارم و بسیاری از کسانی که در فیلم صحبت کردند هم همینطور بودند.
در مورد جمعآوری اسناد و فیلمهای آرشیوی بگویید، برای انتخاب موسیقی و تصنیفهایی که در فیلم شنیده میشود، کار چطور پیش رفت؟
در واقع لازم است از خانم لادن طاهری، مدیر سختکوش فیلمخانه ملی ایران، که متریال بسیار خوبی در اختیار ما گذاشتند، قدردانی کنم. فیلمهای ناب و خوشکیفیتی که برای قوام بهتر «شهسوار» لازم بود، از طریق ایشان تامین شد. البته بخش زیادی از فیلمهایی که میبینید، شامل تصاویری بود که شخصا وقتی خارج از ایران بودم، از آرشیوهای دانشجویی در اروپا و جاهای مختلف ضبط کرده بودم.
در فیلم «شهسوار» هم به جز موسیقی تیتراژ که آقای رامیار بهزادی آن را کار کرده، بقیه بخشها را شخصا جستوجو و تک به تک انتخاب کردم. هر آهنگی را هر جا میشنیدم، ضبط میکردم و در طول این سالها آرشیو خوبی از آهنگهای مختلف جمع کردم که به کارم آمدند. البته جوانتر که بودم، سالها در یک استودیوی خصوصی فیلمسازی تدوین میکردم و آن دوران برای من خیلی پربار بود. موسیقی فیلم را نمیشناختم. دوستی داشتم به نام رضا رنجبر که با هم کار میکردیم. درک ارزش موسیقی فیلم مستند را از ایشان دارم و ارزش موسیقی را این دوست خوب به من آموخت.
در مورد انتخاب صدای آقای پرویز پرستویی به عنوان راوی برایمان بگویید.
با آقای پرستویی سابقه دوستی چند ساله دارم. ایشان همیشه به من محبت دارد و فیلمنامههای مرا میخواند. خیلی دوست دارم یک فیلم بلند با آقای پرستویی کار کنم. چون به هنر بازیگری ایشان ایمان دارم و معتقدم او مهمترین بازیگر مرد سینمای ایران است که در حال حاضر زنده است. (عمرشان دراز باد.) دلیل این انتخاب این بود که چون تختی یک چهره مردمی به شمار میرفت، دلم میخواست بازیگری این گفتار متن را بخواند و روایت کند که خودش هم مردمی باشد.
پرویز پرستویی برای زلزلهزدگان و سیلزدگان سراسر کشور کمکهای زیادی جمع کرد و مردم زیادی هم از طریق ایشان جذب شدند تا به بقیه کمک کنند. بخش دیگری از روح پهلوانی جهانپهلوان تختی در آقای پرستویی وجود دارد و ایشان هم همان مسیر و حرکت را ادامه میدهد. از اینرو صدایی که راوی سرگذشت تختی بود، دور از خود او نبود.
صدای ایشان گرم و گیراست و متون را با حسوحال درستی میخواند. میخواستم از هنر و توانایی این بازیگر در روایت و صدا استفاده کنم. شاید دلیل دیگرش این بود که خود آقای پرستویی هم تختی را دوست داشت. هنگامی که به ایشان پیشنهاد دادم، بسیار استقبال کردند و پذیرفتند. شخصا فکر میکنم حضورشان ارزش بیشتری به این فیلم داد و خوشحالم که اینطور شد.
آیا در مدت پژوهش در مورد تختی به اسناد و مدارک محکمی در مورد مرگ او دست پیدا کردید؟ به عنوان یک پژوهشگر و مستندساز میتوانید بگویید تختی خودکشی کرده یا کشته شده؟
به نظر من فرضیات زیادی در مورد مرگِ تلخِ تختی مطرح است و ما باز هم واقعا نمیدانیم که آیا او خودش را کشته یا نه؟ من شخصا جواب این سوال را نمیدانم… اما در فیلم نکته مهمی را مطرح کردم، شیوه پوشش خبری مرگ تختی و بازتاب آن در مطبوعات آن زمان مورد سوال و تردید است. اینکه مدت کمی پس از پیدا کردن جنازه تختی، با قطعیت میگویند که خودکشی کرده، خیلی مشکوک است. به قول آقای فاطمی در فیلم، با توجه به امکانات چاپ و نشر در مطبوعات قدیم، چطور بلافاصله بعد از مرگ او، روزنامهها میتوانستند با مقالات و تیترهای آماده این خبر را سریعا پوشش بدهند؟ میگویند تختی زیاد به هتل آتلانتیک میرفت و اغلب دوستانش معتقدند که او خودکشی کرده است. اما من باور نمیکنم.
آیا میتوان از مجموعه تحقیقات پلیس و کالبدشکافی در آن زمان روی جسد تختی به نتیجه روشنی رسید؟
گزارشهایی که به دست ما رسیده، قطعا کامل نیستند. امکان از بین رفتن بخشی از آنها در همان دوره یا حتی در زمان حال وجود دارد. اما بر اساس اسناد موجود میگفتند یک لول تریاک را با قرص در لیوان آب مخلوط کرده و سر کشیده بود.
امیل دورکیم، جامعهشناس فرانسوی، در مجموعه مقالاتی که در مورد خودکشی نوشته، یکی از دلایل ارتکاب آن را حفظ عزت نفس و ارزشهای انسانی در فرد میداند و اینجاست که او ارزش این نوع انتخاب مرگ را همتراز با شهادت میبیند…
به نظرم خودکشی شجاعت زیادی میخواهد. این درست نیست که میگویند در اثر ضعف و ترس، افراد به این کار دست میزنند. بر خلاف این نظر، باور دارم کسی که خودکشی میکند، شجاعتی هزاران برابر افرادی دارد که با احساس غم و بیتفاوتی به روزمرگی در زندگیشان تن میدهند و تلخی مداوم را تجربه میکنند.
به نظر میرسد شما نگاهی خنثی و خاکستری به سوال اصلی فیلم و نحوه مرگ تختی ندارید؟ خط و ربط فکری شما بیشتر متمایل به کدام سمت و سو است؟
دلم میخواست بخشهای بیشتری را به ناگفتههای شخصیت تختی اختصاص بدهم، اما در تصمیم جمعی با تهیهکننده به این نظر رسیدیم که شخصیت او کمتر سایه و روشن باشد! و بیشتر روشن باشد که شمایل تختی آسیب نبیند. البته من هنوز هم مخالف این نظر هستم، چراکه فکر میکنم هر چقدر شما شخصیتی را با تمام وجوه انسانیاش واقعیتر جلوه دهید و هر چقدر این جلوه به یک انسان نرمال با تمام ضعفها و خطاهایش نزدیکتر باشد، باورپذیرتر است. هر چقدر این آدم مثل خود ما در موقعیتهای اقتصادی، اجتماعی، احساسی آسیبپذیر باشد، وقتی هم که در شرایطی یک حرکت قهرمانانه از او ببینیم، به نظرمان بزرگتر و ارزشمندتر میرسد و عظمت آن حرکت بیشتر مشخص میشود.
فشار ساواک، حسادت دوستان، اختلاف نظر با همسرش، فشارهای مالی و اینکه او را در اواخر عمرش حتی به ورزشگاه راه نمیدادند، آزاردهنده بود. تصورکنید به فیلمسازی که عاشق سینماست، بگویند فیلم نساز، یا سینما نرو! قطعا ضربه شدیدی میخورد. به نظرم سینما همانقدر برای عاشقان سینما مهم است که کُشتی برای تختی مهم بود. به این ترتیب، مجموعه این عوامل شرایطی را سبب شد که واقعا نمیتوان بهصراحت گفت آیا تختی کشته شده یا خودکشی کرده؟
به نظر شما چه زوایایی از شخصیت تختی ناگفته مانده است؟
همه ما لحظات خوب و بدی را در زندگی تجربه میکنیم و منحنی رفتاری و حسی متلاطمی داریم. گاهی شاد و خوشحالیم و گاهی غمگین و بیحسوحال. در مورد تختی هم همینطور بود. اما مردم دلشان میخواهد قهرمانانشان را همیشه با شجاعت و صلابت و قوی و محکم به خاطر بیاورند و دوست ندارند و نمیخواهند بپذیرند که بروز غم، پشیمانی، خشم و آلام روحی هم در وجود آنها طبیعی است. به باور من، مشخصه بسیار بارز تختی مهربانی اوست. او بسیار مهربانتر از همه قهرمانان کشتی کشور بود و دروغ نمیگفت. تختی علاوه بر مردمداری، بسیار صادق بود و این مسئله او را دوستداشتنیتر و البته آسیبپذیرتر میکرد.
چرا در مورد کودکی تختی و خانواده او اطلاعات اندکی به مخاطب داده میشود؟
این اطلاعات در بخشهای فیلم پخش شده و به شکلی قطرهچکانی به بیننده داده میشود. دلیل اصلی آن هم این است که سیر دراماتیک داستان از اوج قهرمانی تختی شروع و تا مرگ مشکوکش پایان میپذیرد و دلیلی برای پرداختن به کودکی و نوجوانی او در این شکل و ساختار نمیدیدم. مثلا به پرده سوم فیلم اشاره میکنم. وقتی آقای آلحسینی در مورد زمینهای پدر تختی میگوید که وقتی غلامرضا کوچک بوده، رضا شاه آنها را از پدرش گرفته بود و تختی در دوران اوج پهلوانیاش میتوانست به شاه بگوید زمینهای پدرش را پس بدهد، اما تختی این کار را نمیکند.
آقای مجید خدایی، ورزشکار و کشتیگیر است، در مورد انتخاب ایشان برای بازی در نقش جهانپهلوان تختی بگویید.
برای ما چالش بزرگی بود؛ بازیگری انتخاب کنیم که هم شبیه تختی باشد و هم بتواند کشتی بگیرد. وقتی آقای مجید خدایی را به من معرفی کردند، از او تست گریم گرفتیم و من دیدم که شباهت زیادی به تختی دارند. با تمرینهای زیاد بالاخره با ایشان به توافق رسیدیم.
مستند «شهسوار» با فیلم داستانی «غلامرضا تختی» آقای توکلی تقریبا همزمان در سینماهای کشور اکران شده است… آیا فیلم آقای توکلی را دیدهاید؟ نظر شما در مورد این فیلم چیست؟
نگرانی از بابت این همزمانی نداشتم. شخصا با اتفاقاتی که خارج از حیطه اختیار من است، نمیجنگم. فکر میکنم اتفاقا این همزمانی خوب هم هست. بله، فیلم را دیدهام. معتقدم زحمت زیادی برایش کشیدهاند، اما شخصا مرا جذب نکرد. البته باید صادقانه بگویم در زمانهای که سینما در چنبره فیلمهای گیشهپسند، خالتوری و زرد است، همین که آدمی به سراغ ساختن چنین فیلمی میرود، خیلی ارزشمند است و باید از تیم سازنده وکارگردان این فیلم تقدیر شود. در ماهنامه فیلم یک مقاله ۵۰۰۰ کلمهای مفصل هم در مورد این فیلم نوشتم و در آنجا هم به تعدادی اشتباهات تاریخی و انتخابهای دراماتیک آن اشاره کردم.
در پروسه ساخته شدن این فیلم چه چیزی در شما تغییر کرد؟ تجربه کارگردانی این فیلم شخصا برای شما چه چیزی به همراه داشت؟
در حین کار روی این فیلم، زمانی که خیلی با تختی مانوس شده بودم، هر وقت میخواستم تصمیم مهمی بگیرم، با خودم فکر میکردم اگر تختی به جای من بود، آیا این کار را انجام میداد یا نه؟
عنصر بخشش در شخصیت تختی برایم مهم شده بود. یک مهربانی و بخشندگی پیامبرگونه داشت که تقریبا در وجود همه انسانهای بزرگی که میشناسیم، هست. به گمان من آدمهایی هم که در زندگی با دیگران مهرباناند و آزاری به کسی نمیرسانند، عاقبت نامشان ماندگار میشود.
راستش را بخواهید، برای این فیلم زحمت زیادی کشیدم. دلم میخواهد دیده شود و خوب بفروشد و به جذب سرمایه و ساخته شدن یک فیلم داستانی بینظیر یا حتی سریالی چندین قسمتی در مورد این مرد بزرگ منجر شود.
دلم میخواهد کتابی مثلا ۵۰۰ صفحهای در مورد تختی بنویسم. امیدوارم روزی که خیلی هم دور نیست، یک نهاد یا سازمان یا حتی یک نفر مرا حمایت مالی کند تا بتوانم کتاب زندگی او را با یک قصه جذاب بنویسم و چاپ کنم. کتابی که در حد «معمای هویدا» یا کتاب «شاه» نوشته عباس میلانی باشد. کتابی که بتواند همانقدرمستند و همانقدر دراماتیک باشد.
و کلام آخر…
از گروه هنر و تجربه ممنونم که باعث شد بسیاری از فیلمهایی که پیش از این فرصت دیده شدن پیدا نمیکردند، از طریق این گروه شانس نمایش پیدا کنند. شخصا دلم میخواست اکران سرگروه را داشته باشم، اما به هر روی با لطف خداوند، نام خود مرحوم تختی، اعتبار تهیهکننده محترم فیلم، آقای یشایایی، و توجه مسئولان هنر و تجربه، «شهسوار» توانست نوبت اکران بگیرد. بههیچوجه نگاه کاسبکارانهای نسبت به این فیلم نداشتم و سعی کردم یک فیلم خوب برای انسانی که دوستش دارم، بسازم.
منبع: ماهنامه هنروتجربه