لانتوری، تازهترین اثر رضا درمیشیان، مدتی قبل اکرانش را آغاز کرد و با اقبال زیادی از سوی مخاطبانش روبهرو شد.
مریم پالیزبان ایفاگر یکی از نقشهای اصلی این فیلم سینمایی است. به گزارش سینماسینما، فرانک آرتا در شرق با پالیزبان درباره نگاهش به مضمون این فیلم و تازهترین تجربه بازیگریاش صحبت کرده.
چرا مدتها بعد از فیلم «نفس عمیق» از سینمای ایران دور شدید؟ درصورتیکه این فیلم میتوانست شروع خوبی برای تداوم حضورتان در سینما باشد. علت این تأخیر چه بود؟ در این مدت چه میکردید؟
درباره «نفس عمیق» باید بگویم من دانشجوی سال دوم رشته هنرهای نمایشی در دانشکده هنرهای زیبا بودم و گرایشی که انتخاب کردم نمایش عروسکی بود و همان سال و سال بعد اولین تجربههای نویسندگی و کارگردانیام را در فضای جشنواره دانشجویی و جشنواره تجربه انجام دادم و مسیرم به سمت دیگری رفت. در آن واحد در موسیقی سنتی ایرانی هم نه به طور خیلی جدی اما در کنار کارهایم مشغول یادگیری آواز بودم. به دلایل خصوصی بعد از اینکه پایاننامه لیسانسم را ارائه کردم از ایران رفتم و این دلایل مرتبط با زندگی شخصی من است. بعد از «نفس عمیق» پیشنهادهای خیلی زیادی شد اما ترجیح میدادم قبول نکنم چون بهشدت تکراری بودند یا احساس میکردم من را وارد بخشی از سینمای ایران یا فضای کار هنری میکنند که تلاش میکنم به آن خیلی نزدیک نشوم. چون خاستگاه شخصی من نبود. بعد از اینکه به برلین آمدم، برای آشنایی بیشتر با فرهنگ و فضای کاری وارد دانشگاه شدم و تز دکترایم را شروع کردم که دو سال پیش تمام شد. اما اتفاق خیلی خوبی برایم افتاد و آن این بود که رشته تئاتری که با عنوان مطالعات تئاتری Theaterwissenschaftدر دانشگاه فرای برلین انتخاب کردم، از ابتدا زیرمجموعه فلسفه و علوم انسانی تعریف شده بود و حتی مدرک دکترایی که دریافت کردم، مدرک دکترای فلسفه بود و این از طرفی شاید همیشه دغدغه اصلی من بود و از طرفی دیگر زبان و زبان فلسفی بهعنوان بخش مهمی از کار درگیری اصلی من شد. درنتیجه وقتی وارد کار پژوهشی شدم و با پرفسورهایم درباره تزهای اصلی کارم صحبت میکردم به شدت درگیر زبان نگارش متنهایی که قرار بود نوشته شود، میشدم. در ابتدا تصمیم داشتم کار را به زبان فارسی بنویسم و در این فاصله به دلیل اینکه حجم مطالبی که در حوزه فلسفه و علوم انسانی میخواندم به زبان آلمانی بود، متوجه شدم باید به زبان آلمانی بنویسم، حتی اگر صد بار نیاز به ویرایش داشته باشد. این اتفاق افتاد، هرچند خیلی سخت بود. اما از این بابت خیلی خوشحالم. چون باعث شد احساس کنم به طور جدی وارد فضای علمی و پژوهشی در آلمان شدهام و بهعنوان پژوهشگر میهمان به من نگاه نمیشود. اما در محیط کاریام مرکز فرهنگ و ادبیات برلین که سه سال در آنجا مشغول بودم، تنها کسی بودم که ملیت آلمانی نداشت. درهرصورت فضای کار و زبان فلسفه و علوم انسانی بسیار سنگین است و برای کسانی که آلمانی زبان مادری آنها نیست، سختتر میشود. اما من درعینحال از این سختی لذت میبرم.
در همین سالها به دلیل موضوع تزم که یکی از عناصر اصلیاش تعزیه است برای ساخت مجموعهای مفصل درباره تعزیه که شامل تعزیههای کلاک کرج و اطراف اصفهان هست، به ایران آمدم و مجموعه عظیمی از مستندها درباره تعزیه تهیه کردم که درحالحاضر در آرشیو مرکز فرهنگ و ادبیات برلین نگهداری میشود البته بیشتر ماهیت آموزشی دارند برای کسانی که آیین و نمایش-آیین را تحلیل میکنند. اما این مستند دری شد برای اینکه با محمد شیروانی آشنا شوم که سالها بود کارهایش را دنبال میکردم و سال بعد پروژه «لرزاننده چربی» پیش آمد و بخشی از آن شدم. کارهای دیگری هم مثل چاپ کتاب شعرم در ایران دو، سه سال قبل اتفاق افتاد و اینها همه برایم پلهایی هستند تا این ارتباط را زنده و پوینده نگه دارم و همچنان احساس در خانهبودن را برای خودم حفظ کنم.
میدانم در فاصله بین بازی در «نفس عمیق» و «لانتوری» در فیلم «لرزاننده چربی» بازی کردید. اما این فیلم فرصت نمایش پیدا نکرد. حالا حسن فیلم محمد شیروانی چه بود؟
محمد شیروانی و سینمایش برای من آنچیزی بود که بهشدت علاقه داشتم در سینما تجربهاش کنم و با وجود اینکه تجربه بسیار سختی بود از نتیجهاش بسیار راضی هستم. متأسفم فیلم در ایران نمایش عمومی نداشته اما در جشنوارههای خارجی و در برخورد با تماشاچیانی که خارج از ایران هستند، شاهد عکسالعملهای خوبی بودیم. فیلم بهگونهای نیست که بتوان از کنارش بهسادگی گذشت و حسنهای زیادی دارد. هر تجربه آوانگاردی و هر تجربهای در کار هنری بهعنوان ارکان هنر به حساب میآید و ستون تولید فرهنگ است. به بخشی که به دنبال تکرار خودش است و به کالایی تبدیل میشود که خودش را مدام بازتولید میکند، به دیده فرهنگی نگاه نمیکنم اما اجازه دهید این نظر را داشته باشم که کلیت این نوع فیلمسازی را حسن و وجودش را برای فضای هنری در هر کشوری غنیمت میدانم.
رضا درمیشیان را چگونه شناختید؟ چرا در فیلم اخیرش بازی کردید؟
با رضا درمیشیان در جشنواره برلین وقتی که برای نمایش فیلم «من عصبانی نیستم» آمده بود آشنا شدم. پس از آن با فاصله شاید یکسال، فیلمنامه «لانتوری» را برای من فرستاد و سؤال کرد چرا بازی نمیکنی و من با کمال میل فیلمنامه را خواندم و از اینکه کسی، که برای فیلم قبلیاش اینهمه مشکل پیش آمده، سرخورده نشده و به سراغ موضوعی اینچنین حساس رفته، بسیار خوشحال شدم و تحسینش میکنم. شاید دلیل مهم دیگر برای من همنسلبودن ما بود. لانتوری فیلمنامهای بود که در آن از ابتدا نام مریم وجود داشت و خیلی لازم نبود فکر کنم کدام نقش برای من در نظر گرفته شده است. (میخندد) با وجود اینکه مطمئن بودم بسیار آسیب خواهم دید اما با همه وجود کار کردم و از نتیجه کار راضی هستم.
تحلیلتان از فیلمنامه چه بود؟
برای من ستون مهم و آنچه در لانتوری مرکزیت دارد، مختصات قربانیشدن است. مهمترین چیزی که مریم فرنامی را از دیگر قربانیان اسیدپاشی کاملا جدا میکند، حرفه اوست و این نکته کلیدی که این زن بخش زیادی از انرژی و توانش را گذاشته و در جامعه علیه خشونت کار میکند و فقط به نوشتن اکتفا نمیکند و به سمت آدمهایی میرود که میداند به هزار و یک دلیل خیلی سخت این زن را در محیطشان راه میدهند و حرفهای او را به دلیل ظاهر و طبقه اجتماعیاش باور ندارند. زنی است که بهسختی تلاش میکند تا به موفقیت کاری برسد و تا حدی همه تمرکزش بر کارش است و با اتفاقی که برایش میافتد تمام اعتقاد و توان فکریاش مختل میشود و در موقعیتی قرار میگیرد که قبلا سعی میکرده دیگرانی را که در همان موقعیت بودهاند، به سمت دیگری هدایت کند؛ سمتی که از نظر منطقی و اصولی آن را درک کرده است اما حالا که خودش دچار شده به شدت احساسی به آن نگاه میکند. دچار سؤالی بنیادین میشود؛ سؤالی عمیق و فلسفی که از تغییر موقعیت این زن از موقعیت شاهد فاجعهبودن به قربانی فاجعهبودن، به وجود آمده. مریم فرنامی و موقعیت خطیر او، ترکیب همزمان شاهد و قربانیبودن است. مریم فرنامی تا زمانی که در موقعیت قربانی قرار دارد توان تحلیل درست و تفکر منطقی از او گرفته میشود. در صحنهای که مریم هنگام قصاص فریاد میزند و چهرهای را از خود بروز میدهد که تا آن زمان برای شخص خودش ناآشناست، به نظرم، با خودی از خودش روبهرو میشود که از آن نفرت دارد و میترسد و این روبهروشدن با خود باعث میشود دوباره به موقعیت شاهد قربانی برگردد. آن فریاد و ازدستدادن کنترل فیزیکی و روانی باعث میشود به موقعیت دومی برسد و از موقعیت قربانی نجات پیدا کند.
مسئله اسیدپاشی و بعد هم بخشش آن، یکی از مشکلات جامعه امروزی ماست. بهطورکلی برای قرارگرفتن در این فضا چگونه خود را متقاعد کردید؟
مسئله یا جنایتی مثل اسیدپاشی چیزی نیست که بشود در خبرها از کنارش گذشت. متأسفانه معضلی نیست که فقط محدود به یک منطقه جغرافیایی باشد. چند وقت قبل در آلمان هم درباره جلسه دادگاهی شنیدم که مردی را محاکمه کرده بودند و فکر میکنم از نظر مالی هزینه خیلی زیادی را باید بابت اسیدپاشی پرداخت میکرد. اصولا وقتی جرم و جنایت و به شکلی کلیتر، اعمال خشونتها در ملأعام انجام میشود، همیشه اتفاقی اجرائی (نمایشی) به وقوع میپیوندد البته منظور از کلمه نمایشی اینجا «ساختگی» نیست، بلکه منظور کلمه اجراست، مثلا وقتی کسی کشته و جنازه پیدا شود وارد پروسه نمایشی میشویم یعنی قاتل یا مجرم حرکتی را اجرا کرده تا از طرف شاهدان دیده شود. در اسیدپاشی این مسئله خیلی حادتر است چون کسی که جنایت درباره او انجام شده زنده است و دائما دیده میشود، جنازهای نیست که بتوانند دفن کنند و ماهیت بیرونی آن را مخفی و از دید شاهدان فاجعه پنهانش کنند. یک موجود زنده است درعینحال اتفاقی که افتاده آنقدر وحشتناک است که انگار انسانها با چشمان بسته با این اتفاق روبهرو میشوند و توان روبهروشدن با آن را ندارند. درعینحال آنقدر مراحلی که در انجام این جرم رخ داده آگاهانه است که نمیتوان بخشی از آن را به حادثه یا یک لحظه متصل کرد. جرم و جنایتی برنامهریزیشده است و فکر شدهبودن این اتفاق ابعادش را خیلی وسیعتر میکند و شوک و حیرتی که در خوانندگان این خبر یا شاهدان چنین اتفاقی ایجاد میکند، بهمراتب شدیدتر از قتلی است که بر اثر حادثه رخ داده یا غیرعمد محسوب میشود. از این نظر یکی از ترسهای هر انسانی در زندگیاش، میتواند برخورد یا قربانیشدن در چنین حادثههایی باشد. به نظرم، حتی یک نوع فوبیا محسوب میشود چون موقعیتی است که در آن صورتت را از دست میدهی. در زبان آلمانی اصطلاحی است به نام das Gesicht verlieren که ازدستدادن صورت است، اما معنی این اصطلاح ازدستدادن وجهه است؛ ازدستدادن چیزی که از طریق آن شناخته میشوی. صورت در همه دنیا یک وسیله شناسایی به حساب میآید به نظرم، در اسیدپاشی وجهه و بخش عمدهای از ماهیت چیزی که وسیله شناسایی یک آدم است که بخش کوچکی از آن صورت است، از شخص گرفته میشود. حذفکردن، یا تلاش برای حذفکردن صورتی انسانی، بهعنوان معضل انسانی و سازوکار آن بهعنوان یک سؤال، همیشه برایم مطرح بوده است.
برای مثال، تصویر مقابل دوربین شما که صورتتان را کرم میزنید مثل ترجیعبند دائما تکرار میشود. با این نگاه، به نظر شما مسئله بخشش چقدر میتواند باورپذیر شود؟
ترجیعبندی که میگویید یکی از معدود لحظاتی است که مریم فرنامی را تنها میبینیم و آن لحظه به شکل خیلی مستقیم بر تقابل شخصیتی این زن با خودش و درگیری او با چهرهاش و آنچه از بیرون به او القا میشود، تأکید میکند. خیلی ساده است: آرایشی است که به آزار تبدیل میشود. یعنی کرم مرطوبکنندهای است که به یک ماسک تبدیل میشود و صورتش را میپوشاند و اشک از چشمانش درمیآورد. انگار او در خودش به دنبال جوابی میگردد و سؤال مهمی دارد. درهرحال بخشیدن یا نبخشیدن سؤال اصلی این زن است. من این را دوست دارم که این سؤال را انگار در خانواده مریم که در فیلم وجود ندارند، مخفی کردهایم و به سمتش نمیرویم چون این شخصیتی است که با سؤالهایش تعریف میشود و مهمترین سؤالش بخشیدن یا نبخشیدن است و انگیزه زندگیاش تلاش برای بخشیدن و بخششگرفتن است و حادثهای که برایش رخ میدهد، بزرگترین چالش زندگی اوست.
شناختتان از حرفه روزنامهنگاری را چگونه به دست آوردید و کلا نگاه خودتان به این حرفه چیست؟
درهرحال، هم دوستان زیادی دارم که کار روزنامهنگاری را به صورت حرفهای انجام میدهند هم در دوران نوجوانی و دانشگاه در نشر «ماهریز» و دورهای در مجله «هفت» کار میکردم که هیچکدام کار روزنامهنگاری اجتماعی نبوده اما شناختی که بوده به یاری دوستان و با حرفزدن و تلاش برای در موقعیت کاری آدمهای دیگر قرارگرفتن ایجاد شده است. اصولا فکر میکنم مهمترین بخش کار بازیگری به قول یکی از تئوریسینهای معاصر بازیگری (ماکس راینهارت)، تجربه یک زندگی است که زندگی تو نیست و این تجربه به یاری اطلاعات و تخیل ایجاد میشود. قطعا همه حرفهها سخت هستند. موردی که به نظرم، در بعضی حرفهها شاید خیلی آزاردهنده باشد، این است که به معنی کلمه تعطیلی ندارند و مرز بین کار و زندگی از بین میرود. در بخشی از کار روزنامهنگاری هم این اتفاق میافتد که کار را سنگین و سخت میکند.
برای بازی مقابل نوید محمدزاده چگونه با هم هماهنگ شدید؟
نوید محمدزاده، بازیگری است که در «لرزاننده چربی» محمد شیروانی اولینبار با او آشنا شدم و از انرژی، تمرکز و خستگیناپذیری او بسیار لذت بردم. تجربهای شیرین و منحصربهفرد بود در کنار نوید محمدزاده و همچنین با بازیگران فوقالعاده دیگری مانند بهناز جعفری، فاطمه نقوی، ستاره پسیانی، سیاوش چراغیپور و البته باران کوثری در پلان کوتاهی که در بیمارستان با هم بودیم… از این تجربه مشترک در کنار تکتکشان بسیار خوشحالم. درهرحال، رنگها و طیف آدمهای مختلف یکی از عناصر مهم این فیلم است و این حجم زیاد بازیگر و قصه که همزمان در فیلم به آن پرداخته شده را یکی از مشخصههای این فیلم میدانم.
از نظر شما، لانتوری چگونه فیلمی است؟
به نظر، هم انصاف و هم درست نیست بهعنوان بازیگر این فیلم درباره فیلم در شرایط حال صحبت کنم کمااینکه هنوز به شکل مخاطب فیلم را نمیبینم و با هر پلانی که میبینم به پروسه تولید و زحمتی که برای کار کشیده شده، فکر میکنم. تا زمانی که این خاطره تا این حد زنده است دور از انصاف است که درباره لانتوری نظر دهم.
چیزی که حس میکنم و بسیار بابتش خوشحالم این است که «لانتوری» فیلمی خنثی نیست از این جهت که تماشاچی را بهشدت تحتتأثیر قرا میدهد و برایم این مسئله خیلی مهم است. اینکه تماشاچی با تأثیری که میگیرد بازتاب مثبت یا منفی از دید خودش بروز میدهد را فقط یک عکسالعمل میدانم. برای من کلماتی که خیلی از سلیقه آدمها و انعکاس ناخودآگاهشان ناشی میشود، مفهومی ندارد. بیشترین چیزی که برای من مهم است این است که چنین موضوعی و دیدن این فیلم بینندگانش را راحت نمیگذارد و آنها را وادار به عکسالعمل میکند. در مقام کسی که در بخشی از این کار بوده درست و باورپذیر و پذیرفتنی نیست که چیزی به آن اضافه کنم. فقط میتوانم بگویم فیلم سنگینی است و با جسارت زیاد به آن فکر و تولید شده و تماشاچی را به جسوربودن و عکسالعملنشاندادن، تشویق میکند. اگر کار برای تماشاچی حتی ارزش گفتن کلمهای را نداشته باشد، کار شکست خورده است. ممکن است من نظری درباره فیلمی داشته باشم اما اینکه این نظر آنقدر به من فشار وارد کند که برای تولیدکنندگان اثر بنویسم، یعنی میزان انرژیای که از آن کار در من باقی مانده زیاد است و در مواقع مثبت این اتفاق واقعا فوقالعاده است اما حتی در مواردی که منفی است به نظرم باز هم نوعی تحسین است.
برای ادامه فعالیت چه مسیری را در نظر گرفتهاید؟
برای من چیزی تغییر نمیکند و در روند پروسه کاریام فیلمی است که در کنار «نفس عمیق»، «لرزاننده چربی» و بهتازگی «پدیده»، جزء تجربههای کار سینمایی در زمینه بازیگری سینما برایم خواهد بود. مسئله کار پژوهشی، تحقیقاتی و تدریس در برلین دغدغه اصلیام است و از مهرماه پروژه فوقدکترایم را شروع میکنم که درباره آیین و فضای تئاتری است اما آنچه مشخص است، این است که به خاطر کارهایی که تابهحال انجام دادهام و حتی رسالهای که نوشتهام در محیطهای پژوهشی و فرهنگی به شکلی سعی کردهام از جانب خودم تثبیت کنم من کسی هستم که به تجربه مستندسازی و درگیرشدن فیزیکی با موضوعات تئوری از دید دیگری نگاه میکنم مثلا وقتی از آیین مینویسم مهم میدانم فیلم مستندی از آن تهیه کنم. میتوانم بگویم موضوعاتی که کار میکنم به شکلها و ابزارهای مختلف دربارهشان کار خواهم کرد. این کار برنامه اصلی من است و در کنارش کار شعر و ادبیات هم هست که همزمان در برلین و ایران برای چاپ مجموعه دوم شعرم برنامههایی دارم. فکر نمیکنم از نظر زمانی این توان را داشته باشم که در پروسه تولید در سینمای ایران هر سال یک فیلم بازی کنم. ترجیح میدهم در حوزه نوشتن و کارگردانی اینطور باشد و اگر پیشنهادی بود که برایم ارزش فاصلهگرفتن و مرخصیگرفتن را داشته باشد، قطعا انجامش خواهم داد.