«هیهات» فیلمی اپیزودیک است که این ساختار در سینمای ایران سابقه چندانی ندارد و از نمونههای معدود آن میتوان به «روایت سهگانه»، «قصههای کیش» و «فرش ایرانی» اشاره کرد که همگی حاصل همکاری چندین کارگردان درباره یک سوژه مشترک با قصهها و ساختارهایی مجزا هستند.
سینماسینما، سحر عصرآزاد ـ اینبار چهار کارگردان جوان کنار هم قرار گرفتند تا یک فیلم مذهبی با محوریت کربلا و مضامین عاشورایی بر اساس دغدغهمندی خود و با یک هدف مشترک بسازند؛ اینکه مخاطبان خاموش مذهبی را به سالنهای سینما دعوت کنند و در عین حال اکران کمقوت مناسبتهای مذهبی را با خوراک مناسب رونق ببخشند. طبعا در سینمای ایران که چنین همکاری تنگاتنگی سابقهدار نیست، نفس عمل، دغدغهمندی و اهداف آنها قابل تقدیر و تامل و البته محصول نهایی بهعنوان یک اثر واحد سینمایی قابل نقد و تحلیل است.
فیلمهای اپیزودیک که با محوریت یک سوژه مشترک و قصههای مستقل محصول مشترک چند کارگردان باشند، در سینمای ایران سابقه چندانی ندارد. اما در سینمای جهان بارها تجربه شده است. با این پیشزمینه چه ذهنیت و نگرانیهایی نسبت به این فرم کمتر تجربهشده داشتید؟
هادی ناییجی: فکر میکنم همه ما چهار نفر با همین ذهنیت که فیلم اپیزودیک ممکن است جواب ندهد، کنار هم نشستیم. در همان شروع کار این موضوع دغدغه ما بود و بارزترین شکل آن زمانی بود که به سناریوها فکر کردیم و این پرسش شما در نگارش داستان و چگونگی قرار دادن اپیزودها در کنار هم، خودش را بروز داد. ما سعی کردیم به هر نوع فرمی فکر کنیم. مثلا فرمی که اپیزودها به یکدیگر مرتبط باشند، یا فرمی که اپیزودها اصلا به هم ربطی نداشته باشند. همه بحثهایی که حین نوشتن سناریو بین ما شکل گرفت، با یک سوال مرکزی آغاز شد که همان سوال شما بود. وقتی آقای محمدرضا شفیعی، تهیهکننده کار، به ترکیب ما اضافه شد، حرف از بازیگران چهره سینمای ایران به میان آمد و این بحث بین ما ایجاد شد که سینمای اپیزودیک احتمالا سینمای مخاطبمحور به معنای بفروش نیست. پس باید گزینهای به آن اضافه کنیم که تماشاگر عام را به خودش جلب کند. درنهایت به این تصمیم رسیدیم که به قصههای یکدیگر کاری نداشته باشیم و شخصیتها و اشیا را از دل اپیزودها رد نکنیم. همچنین برای اینکه کلمه اپیزودیک مزاحم یک فیلم واحد شدن نباشد، توافق کردیم اولین پلان فیلمهایمان شبیه هم باشد. پس همه بحثهای ما ریشه در سوال اصلی شما داشت. نکته دیگری که برای من مطرح بود، این بود که از قبل داستانی در ذهن داشتم که فکر میکردم قابلیت تبدیل شدن به فیلم بلند را ندارد. وقتی پیشنهاد همکاری در این پروژه را به من دادند، قبول کردم و همان داستان را پختهتر کردم. حتی در ایامی که معلوم نبود این کار شدنی است یا نه، به این فکر کردم که این فیلم را به صورت بلند بسازم و با چند نفر هم مشورت کردم که گفتند این داستان قابلیت تبدیل شدن به یک فیلم را دارد. زمانی که پیگیر ساخت فیلم بلند بودم، یاد فیلم «شلاق» (Whiplash) افتادم که کارگردان ابتدا سکانس اصلی را ساخت و بعد کمپانی را راضی کرد تا فیلم بلند آن را بسازد. من هم در پسزمینه ذهنم به این فکر کردم که ابتدا فیلم کوتاه آن را بسازم و وقتی انرژی داستانگویی قدرتمندی در این پلات داستانی برایم شکل گرفت، فیلم بلند آن را بسازم. معمولا در سینمای ایران باورهای انسانی ای تبدیل به فیلم میشوند که مذهبی باشند و اتفاقا تبدیل به بیگ پروداکشن میشوند. وقتی به من پیشنهاد کار در مورد کربلا شد، اولین حرفم این بود که تبرکا کار میکنم، نه اینکه بخواهم از این واژه سوءاستفاده کنم، چون به شکل حرفهای قرارداد بستیم و برآورد هزینه کرده و کار کردیم. میخواهم بگویم همه اینها در ما انگیزهای ایجاد کرد تا در کنار هم قرار بگیریم و درباره امام حسین(ع) فیلم بسازیم.
دانش اقباشاوی: همانطور که آقای ناییجی اشاره کردند، مرتب در این مورد بحث بود که فیلم اپیزودیک در سینمای ایران نمیگیرد. اتفاقا من جزو کسانی بودم که با توجه به نمونههایی که قبلا کار شده بود، احساس میکردم این کار هم میگیرد، هم خوب از کار درمیآید. وقتی این پیشنهاد مطرح شد، از ابتدا طرفدار این فکر بودم که هر کدام فیلم مستقل خودمان را بسازیم تا متفاوت باشد و هر کدام مزه خودمان را داشته باشیم. برایم جالب بود هر کدام از ما با یک خاستگاه و تجربه و نگاه متفاوت درباره مفهوم و فرهنگ عاشورا، نگاه خودمان را به این تم مشترک داشته باشیم و با یکدیگر ترکیب نشویم. مضاف بر اینکه مطمئن بودم در کلیات اشتراک داریم. اعتقاد داشتم، دارم و خواهم داشت که فرهنگ عاشورا مفاهیم زیادی درون خود دارد؛ ازجمله ایثار، مقاومت، عزت، مظلومیت، صبر، افشاگری، ظلمستیزی و… و هر فردی میتواند از یک زاویه به آن نگاه کند. علاوه بر این، کاراکترهای مختلفی در این واقعه وجود دارند، پس داستان میتواند رنگبندی داشته باشد و این رنگبندی باعث میشود مخاطبان مختلفی جذب شوند. طیفی طرفدار ایثارگری عباس(ع) هستند، طیفی طرفدار افشاگری زینب(س) و طیفی طرفدار ایمان و توسل به شخص سیدالشهدا(ع) هستند و طیفی دیگر از مناسک عاشورایی لذت میبرند و ما میتوانیم همه این مخاطبان را در این آلبوم داشته باشیم. البته باید بگویم ما چهار نفر نبودیم، بلکه پنج نفر بودیم و آقای شفیعی بهعنوان تهیهکننده تاثیر زیادی در این کار داشت. چون همنسل و همفکر ما بود و در گفتوگوها و جمعبندیها کمک زیادی میکرد. من پیشنهاد دادم هر کدام از این اپیزودها اسم داشته باشند. مثلا اسم اپیزود من «ماه» بود، ولی برای اینکه وحدت رویه حفظ شود، علاوه بر اینکه تصمیم گرفتیم اولین پلان هر فیلم شبیه به هم باشد، به این نتیجه رسیدیم که کلمه اپیزودیک را حذف کرده و از روایت استفاده کنیم؛ روایت اول، دوم، سوم و چهارم. پس وحدت این فیلم در درجه اول در تم مشترک است و دوم در اینکه اپیزودیک نیست و چهار روایت دارد. سوم در پلان اولیه و مولفهای است که در هر چهار روایت استفاده شده و چهارم همنسل بودن یا همطیف بودن جهانبینی هر چهار کارگردان است.
ناییجی: البته یک حرکت انتقالی مکانی در لوکیشن هم در داستان وجود دارد که از کشور ایران شروع شده و به عراق ختم میشود. در این تجربه مسئلهای برای من بهتدریج پررنگ شد؛ ما در جامعهای زندگی میکنیم که فردیت بر یک کار جمعی حاکم است و موفقیتهای ما هم مبتنی بر فردیت است. در این کار بهتدریج متوجه شدم در معرض کاری قرار میگیرم که به صورت جمعی است. اغلب ما فیلمنامهنویسی مشترک را به اشکال مختلف تجربه کردهایم و حتی به کارگردانی مشترک سر صحنه هم تن دادهایم. اما روحیهای که بتوانیم کنار هم جمع شویم و درباره قصههای متفاوت یکدیگر حرف بزنیم، بهندرت پیش میآید. در این کار آقای اقباشاوی چهار بار داستانش را عوض کرد. ما سه نفر بارها در مقابلش ایستادیم و با او گفتوگو کردیم و او هم از داستانش دفاع میکرد، اما هر بار وقتی میرفت، با یک قصه جدید برمیگشت. چنین تجربهای هیچوقت در کارهای ما نبوده و به همین دلیل میگویم این یک فیلم اپیزودیک نیست، بلکه یک فیلم جمعی است. اینقدر از تجربه کار مشترک و کنار هم بودن، دچار غرور شدم که فکر کردم حتی اگر کار ضعیفی شود، باز هم تجربه فیلمی خوبی است. از همان ابتدای کار هر چهار نفر ما این دغدغه را داشتیم – البته هادی مقدمدوست کمتر از ما – که باز یک موضوع دینی کار میشود و شمایل قضاوتهای ما در جامعه معلوم است؛ حتما عدهای میگویند اینها پولی گرفتهاند و میخواهند درباره امام حسین(ع) فیلم بسازند. به همین دلیل بهشدت احتیاط میکردیم که فیلم، بیمعنی گران نشود، خوب و بد فیلم در انتهای کار نزد تماشاگر معلوم میشود. بههرحال تجربه بسیار خوبی برای من بود که یک پروداکشن را از نقطه صفر تولید متن تا مرحله کارگردانی و خروجیها گروهی تجربه کنم.
هادی مقدمدوست: یک فقره تصوری که از فیلم اپیزودیک وجود دارد، این است که فیلم اپیزودیک محلی است که آدمهای مختلف، نظراتشان را در آن بیان میکنند. ممکن است یک محقق از تعداد زیادی فیلسوف بپرسد نظر شما درباره مفهوم «صدق» چیست. آدمهای مختلف، نظراتی مختلف و حتی مخالف با یکدیگر بیان میکنند. این تعریف از فیلم اپیزودیک، آن را به نظرخواهی نزدیک میکند؛ مثل اینکه نظرات گوناگون را گردآوری کنیم. این تصوری است که وجود دارد، اما سابقهای که از فیلم اپیزودیک سراغ دارم، اپیزودهایی با موضوع مشترک است. گمان میکنم کمتر موردی پیدا شود که فیلم اپیزودیک باشد و در آن آدمها از اساس و بنیان مختلف باشند. به نظر من «مجموعه» به جای «اپیزودیک» معادل خوبی است؛ یعنی جمع شدن تعدادی گفتار که اتفاقا همسو هستند. چیزی هم که میتواند آن را متنوع کند، رنگبندیهای قصه و تفاوت عوالم و دنیاهای مختلف هر داستان است. اگر این یک مجموعه هشت تکهای بود، شاید یکی از تکهها تاریخی میشد و همین به تنوع مجموعه کمک میکرد. اما منشأ این انواع، معمولا یکی است، یعنی زاویه دید و جهانبینی یکی است. چیزی که از اول به دلایل مختلف برای من جالب بود، این بود که ضمن توافق، گوناگونی ایجاد میکنیم. فایده دیگری هم که دارد، این است که میتوانیم در این گوناگونی، جهات مختلف یک قضیه را ببینیم. یعنی به جای اینکه نظرهای آدمهای مختلف را در مورد یک پدیده در یک نظرخواهی ببینیم، به وسیله آدمهای متعدد و موافق با هم، جهات مختلف یک قضیه را ببینیم. این اتفاق بهرهوری را درباره یک موضوع بالا میبرد و دیگر در سطح نظرخواهی نیست، حتی درباره هر کدام از ما چهار نفر هم نیست. وقتی یک محقق نظرات مختلف آدمها را در مورد مفهوم «صدق» میپرسد، نظرخواهی درباره خودِ آن آدمها هم هست. چیزی که میخواستیم، این بود که همه با هم کوشش کنیم تا ابعاد مختلف یک قضیه را ببینیم تا تعمیق اتفاق بیفتد. اینجا دیگر ما خیلی مهم نبودیم، مهم ایدهای بود که روی آن دست گذاشته بودیم. اگر سه نفر دیگر هم در کنار ما بودند، بیشتر امکان پرداختن به ابعاد مختلف عاشورا وجود داشت. اینجا سراغ چیزی رفتیم که در فیلمهای بلند هم عملا همین کار را میکنند، یعنی بیشتر از اینکه فیلمساز مهم باشد، خودِ موضوع است که اهمیت دارد. در فیلمهای اپیزودیک یا مجموعهای انگار افراد مهماند، ولی در فیلمهای سینمایی مهم این است که چه گفته شده است. به نظرم این روش کار ما خیلی با کارکرد سینمایی تفاوت نمیکرد. از یک طرف هم خوشحال بودم که یک کار جمعی انجام میدهیم و برایم جالب بود چگونه موافق هم میشویم. من بهشخصه هر چهار اپیزود را دوست دارم. به خودم میگفتم کاش به نقطهای برسم که در یک لحظه بگویم کاش فیلم هادی ناییجی یا دانش اقباشاوی را من ساخته بودم. از ابتدا هم قرار گذاشته بودیم که حتما باید موافق کارهای یکدیگر باشیم.
اقباشاوی: من قبل از این داستانی که ساختم، سه قصه دیگر نوشتم. ابتدا قصهای داشتم که هم خودم دوست داشتم، هم دوستان، اما بعد از ۲۴ ساعت فکر کردن به این نتیجه رسیدم که از لحاظ شکلی امکان دارد کار من بیرون بزند. به همین دلیل یک قصه دیگر آوردم. این قصه از لحاظ شکلی خیلی شبیه به اپیزود هادی مقدمدوست شد که در آن صورت رنگبندی را از دست میدادیم. به نظرم ارزش افزودهای که روی این فیلم آمده، این است که هم رنگبندی حفظ شده، هم از لحاظ تماتیک و محتوایی یکدست است.
مقدمدوست: بیشترین چیزی که در چنین تجربهای اهمیت دارد، این است که آدمها حرف حالیشان بشود. به نظرم بیشترین کسی که حرف حالیاش شد، دانش بود که چهار بار قصه را عوض کرد. میتوانست عصبانی شود و گروه را ترک کند. تجربه شنیدن حرف یکدیگر به این معنی است که طرف مقابل تحمل شنیدن داشته باشد، یا در مورد حرفهای دیگران فکر کند و منظور طرف مقابل را خوب بفهمد. این تجربه کمیابی است و غالبا در این موارد هر کسی کار خودش را میکند و به حرف دیگران اهمیت نمیدهد. درکل این پروژه تجربه خوبی برای متوجه شدن بود و از این جنبه فایده زیادی داشت.
ناییجی: وقتی ما چهار نفر کنار هم قرار گرفتیم، متوجه مسئلهای شدیم. ما کنار هم جمع نشدیم که چهار نفری فیلمی را بسازیم و برویم پی کارمان. از طرفی پرداختن به باورهای دینی در کشور، مساوی با بیگپروداکشن و فیلمهای گرانقیمت و فاخر شده، اما ما با هزینههای عادی یک فیلم بلند به بخشی از باورهای دینی پرداختیم تا تبدیل به رسمی شود که چند سال بعد افراد دیگری هم این راه را ادامه بدهند. در مدیریت فرهنگی کشور، سینما در دو ماه از سال خوراک ندارد و مجبور است تعطیل یا تعدیل شود. این بحث به وجود آمد که در ماههای محرم و صفر که سینما نیمهتعطیل است، چرا محصولی برای موضوعات مذهبی وجود ندارد؟ عاشورا و امام حسین(ع) فقط به دسته عزاداری در یک مقطع تاریخی خلاصه نمیشود. بسیاری از مفاهیم زندگی روزمره ما از عاشورا بهره گرفته و با تار و پود زندگی ما عجین شده است. حتی برای کسانی که دینداریشان بر اساس انتخابی از بخشهای دین است، ماجرای کربلا و امام حسین(ع) جایگاه خودش را دارد. به همین دلیل شکلگیری چنین رسمی در سینمای ایران برای ما جذاب بود.
اقباشاوی: در این ایامی که سینما نیمهتعطیل است، برای کشاندن مخاطب عام به سینما و ارتباط برقرار کردن با فیلم، پارامتری قرار دادیم؛ اینکه فیلمهایمان قصهگو و همهفهم باشند. اولین ویژگی این فیلمِ مجموعهای این است که قصهگوست؛ حتی قبل از اینکه بگوییم یک فیلم مذهبی یا عاشورایی است.
ناییجی: به نظرم اصطلاح مجموعه، کمی نگرانکننده میشود. شاید منظور هادی مقدمدوست مجموعه مقالاتی نیست که تبدیل به یک کتاب میشود. نمیدانم تا چه حد در چشم مخاطب اینگونه به نظر خواهیم آمد. ما میخواستیم یک فیلم هم به نظر برسیم. کلمه مجموعه بیشتر این مفهوم را میرساند که اگر از نقاط مختلف دنیا چهار فیلم پیدا کردید که با کنار هم قرار دادن آنها یک فیلم بلند به وجود میآید، پس یک مجموعه فیلم دارید. اما ما در کنار استقلال اپیزودها میخواستیم یک فیلم هم به نظر بیاییم.
اقباشاوی: ما دو ماه از صبح تا عصر جلسات پنج نفره داشتیم و ساعتها بحث کردیم که همه این فیلمها در عین اینکه رنگبندی مختلف دارند، یک اثر واحد خلق کنند.
همانطور که به پیشفرضهای ساخت فیلم مذهبی اشاره کردید، این پیشفرض هم وجود دارد که وقتی سراغ مفاهیم مذهبی یا دینی میرویم، به واسطه نوع نگاهی که بهخصوص تلویزیون باب کرده، بیشتر با مستقیمگویی و شعاری شدن سروکار داریم. وقتی خلاصه داستان می گوید «فیلمی با چهار روایت با مضمون کربلا»، پیشفرضی به مخاطب میدهد که قرار است با پیامهای مستقیم مذهبی روبهرو شود. این نگرانی تا چه حد در شما وجود داشت و برای پرهیز از افتادن به این ورطه چه تمهیداتی سنجیدید؟
ناییجی: ما خودمان را برخاسته از سینمای حرفهای میدانیم و تلقیمان این است که دوست داشتیم یک فیلم جذاب بسازیم و لاغیر. اینکه احیانا تم این فیلم به کربلا مربوط است و در باورهای ما هم هست، یک امر شخصی برای منِ فیلمساز است. من در جواب این سوال میگویم به همان شکلی که ممکن است یک فیلم دختر پسری جذاب بسازم، الان هم یک داستان جذاب اما برگرفته از مفاهیم بلند و عمیق عاشورایی میسازم.
درست است، اما تصور مخاطب از این فیلم با یک فیلم دختر پسری قطعا متفاوت است. منظور من تاثیر پیشفرضهای مخاطب بر کار شمای فیلمساز است.
ناییجی: طبیعتا یک فیلمساز حرفهای بیش از اینکه به پیام فکر کند، به یک قصه جذاب فکر میکند. در پس قصه جذاب، جانمایه حرفی که احیانا قصه میخواهد به مخاطب برساند، منتقل میشود. اینجا عرصه سینمای حرفهای است و اساسا سینما حرف غیرمستقیم میزند، چون حرف مستقیم را با مقاله و یادداشت علمی میزنیم. فیلمسازان ما از سال ۵۷ به بعد در مقام یک فیلمساز دائم پاسخگوی این سوال هستند که «پیام فیلم را چگونه گفتی؟» منِ فیلمساز نباید به پیام فکر کنم، قرار است یک موقعیت سرگرمکننده در سالن تاریک سینما به وجود بیاورم که احیانا اگر توفیق به دست آوردم، باید برایم دست بزنید. اگر علاوه بر اینها چیزی داشتم که اسمش را پیام میگذارید، باید من را در زرورق نگه دارید. متاسفانه در سینمای ایران ماجرا برعکس است. اگر انبوهی پیام را در جایی مثل سینما به دوش بکشید و به مخاطب تقدیم کنید، ولی سینما نباشید، حلوا حلوایتان میکنند. از آن طرف اگر فیلمسازی پیدا شود و شریف و پاک دوست داشته باشد برای مردمش یک موقعیت سرگرمی ایجاد کند، به صرف اینکه نتیجهاش یک پیام پرطمطراق نیست، به آن مبتذل میگوییم. اینها بههمریختگی واژگانی و فرهنگی است و من فیلمساز جوابگوی این موضوع نیستم. من همچنان سعی میکنم یک داستان جذاب بگویم، در مورد هر موضوعی. خود این موضوع اشرف موضوعات است و من باید برای نزدیک شدن به اشرف موضوعات خیلی از مقدمات را طی کنم. مثلا باید کربلا را باور داشته باشم تا درباره کربلا فیلم بسازم، همانطور که درباره یک معضل اجتماعی باید آنقدر شناخت داشته باشم که باورمندانه به سراغش بروم. فرقی هم نمیکند اگر صد سال دیگر هم فیلم بسازم، دوست دارم فیلم جذاب برای مخاطب بسازم. اگر این فیلم جذاب را رضا عطاران با بازیاش به من میدهد، حتما به آن سمت میروم و اگر جذابیت را یک نابازیگر به من بدهد، باز هم به آن فکر میکنم.
مقدمدوست: با مطلبی که شما میگویید، دو نوع میشود برخورد کرد. یکی اینکه بگوییم خودمان چه کار کردیم و دیگر اینکه درباره چارههای شعارزدگی حرف بزنیم. ما سعی کردیم همان چیزهایی را که برای چارههای شعارزدگی بلدیم، به کار ببریم. اساس و بنیادش همان است که هادی میگوید. من وقتی برای پسرم قصه میگویم، حواسم هست اگر این قصه در مورد حیوانات است، در آن خشونت نباشد، طوری نباشد که مظلومهای قصه بیعرضه یا پخمه و ظالمهای قصه غالب باشند. اینها مضامینی هستند که در ذهنم وجود دارد، ولی نمیخواهم این پیام به محمدطاهر القا شود که خوبها بیعرضهاند. وقتی قصه را تعریف میکنم، جاهایی که کم میآورم، شروع میکنم به گفتن حرفهای معنیدار. آنوقت است که محمدطاهر میگوید: «اینها را نگو، قصه را بگو!» موضوع این است که باید حکمتها را کنار بگذاریم و قصه را بگوییم، حکمتها در بطن قصه مستتر است. البته معنازدایی یا محتواگریزی چاره شعارزدگی نیست. بههرحال تا معنا و منظور نباشد، اصلا زبان قصه اتفاق نمیافتد. قصه صورتبندی نمیشود، الا زمانی که معنی وجود داشته باشد. مثلا در زبان موسیقی معنا به قالب نغمه درمیآید. وقتی کسی تار میزند و سعی میکند در شما شور ایجاد کند، اگر وسط نواختن هی به شما بگوید «پرشور شوید»، شما میگویید: «سازت را بزن، چه کار به ما داری؟ با نغمه سازت ما را پرشور کن!» نغمه و قصه بنیادهای مدیومهای مختلف است که با آن میتوانید منظورتان را منتقل کنید و در ناخودآگاه اثر بگذارید.
ناییجی: فکر کنم باید بین محتوا و پیام فرق بگذاریم. پیام امری سفارششده است، وگرنه قصه و زبان تهی از محتوا نمیشود. زبان یعنی فرم و محتوا. سوال ایشان از این مرحله گذشته؛. حرف ایشان این است که بالاخره فیلمی که به حوزه مذهب مربوط است، سفارشهایی در آن مدنظر است.
مقدمدوست: برای احتیاط و چارهاندیشی برای شعارزدگی فرقی بین مضامین و ایدهها و ایدئولوژی و مذهب وجود ندارد. هر مضمون دیگری غیر از مضامین مذهبی که از قضا ممکن است حتی در مذهب هم وجود داشته باشد، مثل مضامین اجتماعی، میتواند به شکل شعارزده یا محتوازده مطرح شود و مدیوم داستان با مدیوم خطابه ترکیب شود. اما این نگرانی یک نگرانی اینزمانی است که به نظر میآید اگر مضمون دیگری غیر از مضامین مذهبی را شعار بدهیم، ایرادی ندارد، اما مضمون مذهبی ایراد دارد. من چه فیلم اجتماعی بسازم، چه فیلم انسانشناسانه، چه فیلم مذهبی و… هر حرفی بزنم و هر درونمایهای را بخواهم منتقل کنم، نگرانیام به اندازه نگرانی تمام کارهای دیگری است که انجام دادهام یا خواهم داد. برایم هیچ فرقی ندارد که مضمون متعلق به کدام حوزه باشد، هر جا قرار باشد مضمونی در زبان قصه به شکلی غیر از قصه عنوان شود، برایم نگرانی ایجاد میکند و باید مواظب باشم به دامن شعارزدگی نیفتم.
من میگویم شاخکهای مخاطب امروز نسبت به مبانی و مسائل مذهبی حساستر است. میتوان این حساسیت را متوجه تلویزیون و حتی سینمای دهه ۶۰ دانست که با آثار شعاری در حوزه دین، دفاع مقدس و… این شرایط را ایجاد کردند. برای مواجهه با این نگرانی و برطرف کردن احتمال چنین تأثیری بر مخاطب چه طراحی داشتید؟
مقدمدوست: واقعیت این است که در این مضمون نمیتوانم کار بیشتری نسبت به مضامین دیگر انجام بدهم. چه کار اضافه بر سازمانی میتوانم بکنم؟ یا باید بگویم اصلا فیلم مذهبی نمیسازم، یا فیلمی میسازم که نمادهای مذهبیاش را کمرنگ کنم. وقتی میخواهم قصه آدمی را بسازم که خجالت میکشد نماز بخواند، باید بگویم آدمی که خجالت میکشد نیایش کند؟ من چنین کاری نمیکنم، چون دیگر این آن داستانی که کشف کردم و در جامعه مشاهده کردهام و از آن ذوق کردم، نیست. در همین قصه شخصیت اصلی من قصد دارد روضه حضرت زینب(س) را پخش کند. وقتی شخصیتشناسی میکنم، این کاراکتر حضرت زینب(س) را دوست دارد و کوشش کرده خطبه ایشان را تبدیل به شعر کند. پس بهخاطر رفع کردن نگرانیام و برای پرهیز از شعار این شخصیت را در فیلم تغییر نمیدهم. درواقع این صورتها را حذف نمیکنم، چون حذف کردن اینها حذف عناصر قصه است، نه تبدیل معنا به قصه. درست است که این نگرانی شدیدتر است، اما نمیتوانم کاری بیشتر از اندازه واقعی یک نگرانی بکنم. ضمن اینکه نهایتا قصه کار خودش را میکند و تمام تلاشم این بوده تماشاگر با یک قصه جذاب مواجه شود و برایش شعارزده نباشد. فیلمی ساخته شده با موضوعات مذهبی تا تماشاگر پس نزند، ممکن است با نگرانی داخل سالن شود، اما امیدوارم با نگرانی از سالن خارج نشود.
ناییجی: این ویژگی فقط مختص جامعه ایران است. شفادهندگی فیلم «مسیر سبز» (The Green Mile) اگر در یک فیلم ایرانی بود، اثری بد و اغراقآمیز تلقی میشد. البته ما برای این فیلم در هدفگذاری مخاطب، فقط ایران را در نظر نگرفتیم. در کشورهای عربی هم مخاطبانی برای «هیهات» داریم و این فیلم با زیرنویس عربی میتواند در کشورهای عربی مورد توجه قرار بگیرد و دیده شود. در جامعه ایران با این ویژگی یا بیماری روبهرو هستیم که به ما پیشنهاد میدهند مثلا علایم ظاهری دینی نداشته باش؛ محاسن صورتت را اصلاح کن و ظاهر مذهبی نداشته باش، ولی نماز بخوان تا تاثیر بیشتری بگذاری. اگر من، هادی ناییجی، آدم ناسالمی هستم و خردهشیشه دارم و باعث شدم آدمهای دیگر تصور دیگری از مذهبی بودن پیدا کنند، هادی مقدمدوست باید صورتش را اصلاح کند، یا طوری باشد که غیرمذهبی به نظر برسد؟ بعد اگر در یک پارتی یا مکان غیرموجه، گوشهای نماز خواند، بگویند چه خوب؟! به نظرم این چیزی اضافه در فیلمسازی است و فکر کردن به آن مزاحمت ایجاد میکند. اگر بگذارند آزادانه قصهمان را بگوییم، به نظرم جواب میگیریم.
مقدمدوست: در آثار برگمان یا برسون صورتهای مذهبی مسیحی میبینید. مثلا داستان یک کشیش را تعریف میکند و از یک انسان موحد معمولی حرف نمیزند. این کشیش یک کاراکتر است و قصه او را تعریف می کند. شخصیت عنصر قصه است و باید او را به انصاف و واقعیت ترسیم کرد. وقتی میخواهید یک شخصیت را ترسیم کنید، نمیتوانید دست و پایش را بچینید و چیزهایی را از او بردارید. در این صورت این شخصیت واقعی نیست. حتی اگر بهخاطر نگرانی قسمتهایی از شخصیت را حذف کنید، نفی قصه است. امیدوارم اگر قصه جذاب است، تأثیر خودش را بگذارد و تماشاگر با تأثیری که از فیلم گرفته، از سالن خارج شود، یعنی فیلم اینقدر قدرتمند باشد که این نگرانیها را کنار بزند. البته این نگرانی که شما میگویید، حواس آدم را جمعتر میکند و بیشتر مواظب است که فیلمش سینماییتر باشد. درنهایت میخواهم بگویم فیلمساز باید نگران باشد، اما نسبت به همه مضامین.
ناییجی: مضمون سوال شما این است که ما در چنین جامعهای زندگی میکنیم و این نگرانیها از جانب مخاطبان وجود دارد. پس آقای فیلمساز لطفا قبل از فیلمسازی در حوزه دین، حواست به این نکته باشد.
اقباشاوی: من میخواهم علاوه بر فرمایش آقای مقدمدوست دو نکته دیگر هم اضافه کنم. عوام وقتی کسی به چیزی اعتقاد ندارد و در مورد آن بلوف میزند، به او میگویند «شعار نده». من میگویم یکی از راههای مراقبت از پیام و محتوا این است که به آن اعتقاد و باور داشته باشید. یعنی اگر من سیگاری باشم و فیلمی در مذمت سیگار بسازم، فیلمم درنمیآید. شعار چیز بدی نیست، اما اینکه شعار را چگونه بگویید، اهمیت دارد و اینکه چه کسی این شعار را میگوید. اگر آن را باورپذیر و جذاب به مخاطب بگویید، بر دلش مینشیند و تاثیر هم میگذارد. در مورد مبحث مذهب، میگویید مخاطبِ الانِ ایران، زاویه دارد و با پیشفرض سراغ داستان میرود. من میگویم کدام مخاطبِ کجای ایران؟ من شما را جایی میبرم که دقیقا برعکس تصور شماست. مردمش بهشدت طرفدار این هستند که فیلم مذهبی ببینند و حتی افراط بیشتری را در این زمینه طلب میکنند.
پس چرا فیلمهای مذهبی بیشتر ساخته نمیشوند و در سینماها فروش بالایی ندارند؟
اقباشاوی: اینکه چرا بیشتر ساخته نمیشوند، یک مسئله است و اینکه چرا ارتباط برقرار نمیکنند، مسئلهای دیگر. یکی از دلایل کم ساخته شدن این فیلمها و کمبود مخاطب، بحث کلیشهای و تکراری عدم دسترسی به سالنهای سینماست. مثلا در استانهای سیستان و بلوچستان، خوزستان، کردستان و اصولا شهرستانها و حتی تهران از محدوده میدان انقلاب به پایین که بافت مذهبیتری دارند، سالنهای باکیفیت کمتر وجود دارد و بعضی استانها اصلا سالن سینما ندارند. از دلایل دیگرش میتواند این باشد که مسئولان مملکتی مرعوب فضای رسانهای غیرمذهبیها شدهاند. در صورتی که اگر آمار دقیق بگیریم، ممکن است تعداد مذهبیهایی که به سینما میروند، بیشتر از آن چیزی باشد که در رسانهها اعلام میشود. این فیلم دربرگیرنده مفاهیم فطری و انسانی مثل ظلمستیزی، ایثار و… است و به همین دلیل فکر کردیم در کشورهای دیگری غیر از کشورهای عربی هم قابل نمایش است. اگر قصهها را درست، استاندارد و بر اساس تصویر و درام تعریف کرده باشیم، چرا یک اسکیمو یا مردمی از اهالی اسکاندیناوی و… فیلم را نفهمند؟
ناییجی: فرض ما بر این است که با اقتضائات فیلمسازی حرفهای روبهرو هستیم. بر این اساس در شروع کار در خصوص سرمایهگذاری و چگونگی بازگشت سرمایه فکر کردیم. همانطور که گفتم، در مدیریت فرهنگی کشور جدول زمانبندی داریم که مدیریت کلان سینمای ایران برای آن زمانبندیها فیلمی ندارد؛ مثل محرم، صفر و فاطمیه. سینمای ایران برنامهریزی ندارد و به همان میزان تعدادی مخاطب خفته داریم که اعتقادات مذهبی دارند، ولی متاسفانه به دلایل مختلف صحنه سینما را غیرمذهبی تلقی کردهاند. یکی از دلایل این تلقی، نبود محصول مذهبیِ سرگرمکننده است که با یک جدولبندی دائمی در سبد برنامهریزی مذهبیها وارد شود. وقتی پنج سال طول میکشد تا یک فیلم مذهبی به سالن سینما برسد، طبعا در این مدت مخاطبِ مذهبی عادت رفتن به سینما را از دست میدهد. اتفاقا ما «هیهات» را با یک هدفگذاری اقتصادی نسبت به مخاطبان خفته سینما در حوزه مذهب ساختیم و گفتیم هیجان زمان محرم در حوزه مذهب به اضافه محصول مناسب این زمان، میتواند مخاطب را جذب کند.
اقباشاوی: یعنی علاوه بر مخاطب معمول سینما، مخاطبان خفته و مذهبی را هم جذب میکنیم.
ناییجی: دقیقا یک هدفگذاری اقتصادی کاملا روشن در حوزه فرهنگ مورد نظر ما بوده و به آن فکر کردهایم. خیلیها را میشناسم که مثلا فیلم «من سالوادور نیستم» را نمیبینید، چون معتقدند طبقات سنی دیالوگهای این فیلم مناسب خانواده آنها نیست. علاوه بر این، خانوادههایی را میشناسم که رادیو معارف را بهعنوان محصول رسانهای زندگیشان میشناسند و حتی به سمت رادیو اقتصاد هم نمیروند. «هیهات» میتواند برای چنین قشری هدفگذاری کرده و بخش فکرنشده اقتصادی سینمای ایران را احیا کند. این را شنیدهام و نمیدانم چقدر واقعی است؛ به اسپیلبرگ گفتهاند: «چرا در فیلمهایت صحنههای پورنو نداری؟» او گفته: «یک میلیارد و اندی مسلمان در جهان وجود دارد که من آنها را بهعنوان مخاطبان فیلمهایم میخواهم.» مگر مکدونالد در آمریکا به گوشت حلال فکر نکرده؟ پس به پول این یک میلیارد مسلمان احتیاج دارد. آیا من فیلمساز مجوز ندارم برای ۲۰ میلیون جامعه مذهبی که صحنه فیلمسازی ایران را مناسب فرهنگ زندگی خودشان نمیدانند، فیلم تولید کنم؟ شنیدهام برای نمایش یکی از فیلمهای مذهبی، مساجد شرایط نمایش شِبهسینمایی را با ویدیوپروجکشنهای حرفهای مهیا کردهاند و قابلیت نمایش فیلم را برای مردم فراهم کردهاند. اکران «هیهات» میتواند چنین موقعیتی را در سطح وسیع فراهم کند. این فکر اقتصادی در بحث فرهنگ با رویکرد سینمایی است.
فیلم «روز واقعه» مصداق مورد نظر من از یک فیلم مذهبی است که بر اثر تکرار کهنه نشده و بیان و ساختارش هم شعاری و مستقیم نیست. هنوز هم وقتی عبدالله تازه مسلمان میگوید «همه حجت مسلمانی من حسینبن علی بود»، هیچ حسی از شعاری بودن به من مخاطب منتقل نمیشود، بلکه نوعی شور و برانگیختگی ایجاد میکند. این فیلم ثابت میکند میتوان با مضامین مذهبی آشنا و تکرارشده در همان فضای تاریخی فیلم ساخت و تاثیرگذاری غیرمستقیم ایجاد کرد.
مقدمدوست: کلمهای که شما گفتید، کلیدی است و میتوان با آن یک هشتگ درست کرد؛ برانگیختگی. یعنی شما فکت را به فیکشن تبدیل میکنید و باید تولید افکت کنید. این افکت یا برانگیختگی سوگیری مخاطبی را که با پیشفرض آمده، متلاشی میکند. وقتی منقلب میشوید، اگر با پیشفرض و اطلاعاتی شروع به تماشای فیلم کرده باشید، سوگیری آن مخاطب فرضی متلاشی میشود و تحت تاثیر فیلم قرار میگیرد. هیچکاک جملهای دارد که میگوید: «پرده سینما را باید از احساس انباشت.» یعنی شما در سینما گریه میکنید، خندهتان میگیرد، مشعوف میشوید یا متاسف میشوید. نوعی غرقگی تولید میشود و همین برانگیختگی که شما میگویید، خاصیت کار هنری است و میتوانیم به کسی که برافروختگی ایجاد میکند و تاثیری عمیق میگذارد، بگوییم هنر کرده است. اما اگر فیلم به سطح هنر نرسد، در سطح نظر بماند و در قالب قصه قرار نگیرد، آن فیلم شعارزده میشود. اصلا شعارزدگی یعنی در مدیوم هنری، هنرمندانه رفتار نکنید. گاهی در صنعت هنری کارهای بدیعی انجام میشود؛ مثلا خطابه و قصه را با هم ترکیب میکنند که ممکن است به سطح هنر برسد، یعنی نویسنده یا فیلمساز موفق شده این دو هنر را با هم ترکیب کند. این یک شکل از خلاقیت ترکیبی است که مختص مدیوم قصه است، ولی موضوع اصلی این است که فیلمساز بتواند برانگیختگی ایجاد کند. یعنی لحظاتی از یک قصه را در یک داستان نظاممند طوری نمایش بدهد که تماشاگر در مسیر برانگیخته شدن قرار بگیرد.
ناییجی: خوشبختانه الان در کشوری زندگی میکنیم که جنگی در آن نیست. طبیعتا پرداختن به موضوعات جنگی به دلیل سابقه ای که دلزدگی ایجاد کرده، سختتر است. چقدر یک فیلم میتواند توانمند باشد تا دوباره به فضای جنگی با مفاهیم سلحشوری برگردد و تماشاگر دوستش داشته باشد؟ همین الان اگر به عراق بروید، به دلیل درگیری در جنگ، مردم از کوچکترین فیلمهایی که این لحظات هیجانی را با کمترین توانایی زبان سینمایی نمایش میدهند، استقبال میکنند. چون خیلی از اعضای خانواده در حال حاضر در جنگ به سر میبرند و فضای عمومی جامعه چنین فیلمهایی را پذیرا میشود.
مقدمدوست: مبحث پذیرندگی اصولا یک مدخل مطالعاتی است؛ اینکه چقدر متعصبانه نگاه میشود، یا با بیاعتنایی یا همدلانه.
ناییجی: امکان دارد یک فیلمساز در هر شرایطی با فشارهایی روبهرو شود که باعث شود عنصر خلاقانه جدید را پیدا کند. مثل کاری که کارگردان «ایستاده در غبار» انجام داد و ادعا این است که توانسته پرداختن به دفاع مقدس را احیا کند. از این دیدگاه به نظر میرسد هر فیلمسازی در تلاش است تا بیانی از قصه را پیدا کند که با آن سطح از دلزدگی مخاطب روبهرو شود. اما اینکه از سینما همه علاجهای اینچنینی را توقع داشته باشیم، مطالبه عجیب و غریبی است. فکر میکنم فقط در جامعه ایران است که از سینما چیزی فراتر از سینما مطالبه دارند؛ از باورهای مذهبی و اعتقادی گرفته تا حل مسائل اجتماعی و سیاسی… مثل پسری که فرزند ارشد خانواده نیست، اما از او مطالبه یک پدر را دارند! آنقدر به سینما از این منظر نگاه کردیم که گویی در کشور هیچ وزارتخانهای بهجز ارشاد نداریم. در ارشاد هم هیچ واحد و بخش و معاونتی نداریم جز معاونت سینما. مگر منِ فیلمساز وظیفه دارم به تمام این مطالبات بپردازم؟ مخاطب من دلزده است، من هم باید قصه خوب بگویم. توفیق عبور از این آسیبها گزارههای جزئی دارد.
مقدمدوست: یعنی دستگاههای مختلف باید دست به کار شوند و همیشه نمیتوان با قصه تاثیر گذاشت. در این مورد اول و دوم وجود ندارد و به نظرم سینما هم باید وظیفه خودش را انجام بدهد.
اگر بخواهیم اتفاق خوبی رخ بدهد، باید از سطوح جزئی شروع کنیم تا تاثیر آن در بخشهای دیگر نیز دیده شود. اما بعد از گذر این سالها انگار کاری انجام نشده و هنوز باید با تفهیم بدیهیات مواجه شویم.
مقدمدوست: اولین باری که گفتند چرا سینما نمیفروشد، دلیلش را کهنه بودن سینماها عنوان کردند. در این زمینه تغییراتی ایجاد شد؛ آپاراتها نو شد، صندلیهای جدید گذاشتند، دیوارهای سینما امدیاف و تمیز شد، کیفیت صدا درست شد و… همه اینها انجام شد، اما چرا باز هم مخاطب نداریم؟ این یک تفکر نوبتی است. یک تفکر هم داریم به اسم تفکر همزمان. یعنی باید همه متغیرهای یک بحران را بشناسیم، نه اینکه فقط مشکل را از سالنهای سینما بدانیم. اما در تفکر همزمان باید مشکلات را مطالعه کنیم و بگوییم ما مشکل سالن داریم، مشکل وظایف ژورنالیسم داریم، مشکل سواد سینمایی داریم، مشکل متون آموزشی داریم، مشکل آموزش داریم، مشکل مسائل صنفی داریم، مشکل اقتصادی بهطور جدی داریم و… تمام اینها باید همزمان حل شوند. اگر قرار باشد این مشکلات را نوبتی و پشت سر هم حل کنیم، هزار سال طول میکشد. باید تمام مشکلات یکجا شناسایی شوند و پذیرفته شود که مشکل از این نواحی است. اینطور به نظر نرسد که مشکل یا از این است یا از آن. انگار مشکل یا از نظام تولید است یا از نظام پخش، در صورتی که میتواند از هر دو باشد.
ناییجی: چیزی که شاید در پرسش ایشان تصریح نشده، این است که وقتی به باورهای دینی و مذهب فکر میکنید، باید به بیباورترین مخاطب دلزده فکر کنید که میتواند از فیلم شما تاثیر بپذیرد.
مقدمدوست: همه چیز را نمیتوان از سینما توقع داشت. سینما میتواند سازمان خودش را با یک تفکر جامع درست کند، اما باز سازمان سینما هم در ارتباط با سازمانهای دیگر است. اگر سازمان سینما تمام مشکلاتش را خودش حل کند، تازه باید مشکلات اصلیتر توسط سازمان فرهنگ یا اقتصاد و… برطرف شود. فرض کنید همه مشکلات مربوط به خود سینما حل شود، اما میبینیم مردم پول ندارند بلیت بخرند، پس صبر میکنند فیلم از روی پرده برداشته شود تا دانلود کنند. فکر میکنید فیلمهایی که میگویند کم دیده شده، آمارش در همین حد است؟ گاهی در مترو میبینم یک نفر هدفون در گوش گذاشته و یکی از فیلمهایی را که در سینما اکران شده، میبیند. پس آن فیلم اینجا دیده میشود، اما در آمار ما محسوب نمیشود. شاید اینجا برایش راحتتر است، یا شاید وقت ندارد به سینما برود. شاید همه دستگاهها باید به فکر این باشند که چرا مردم ما برای فرهنگ کم وقت میگذارند، همانطور که کتابخوانی هم معضل بزرگی است. مردم ما برای خواندن مطالب تلگرام ساعتها وقت میگذارند، اما کتاب نمیخوانند. آیا عارضه بیحوصلگی خواندن متن طولانی را باید درام سینمایی حل کند؟ این بیحوصلگی را هم که در رانندگی با یک نیشترمز سریع بوق میزنند، باید با درام حل کنیم؟ سینما بخشی از دستگاه فرهنگی است و هیچ دستگاهی نیست که وظیفه فرهنگی نداشته باشد. نمیتوان گفت سینما تنها دستگاهی است که در بخش فرهنگ کار میکند و یکتنه موظف است تمام مشکلات را حل کند. تمام دستگاهها باید فعالیت فرهنگی داشته باشند. نمیتوان فقط از سینما بهعنوان بخش فرهنگی توقع داشت، چون بهتنهایی امکان هیچ کاری وجود ندارد.
نکتهای که درباره «هیهات» وجود دارد، این است که زمانبندی و بار دراماتیک قصهها و اپیزودها یکسان نیست و به همین دلیل تهنشین شدن و رسوب کدها و مفاهیم در قصهها و طبعا تاثیرگذاری آنها هم متفاوت است. مثلا زمان روایت چهارم (مقدمدوست) بیشتر از بقیه است و با خطبه حضرت زینب کدی میکارد که با طی مسیر قصه مابهازا پیدا میکند و در پایان به برداشتی تاثیرگذار میرسد. اما روایت اول (ناییجی) زمان کوتاهی دارد و تور قصه پهن نشده، برچیده میشود و زمینهسازی برای دزدیدن کامیون ضریح وجود ندارد. به همین دلیل هم وقتی ضریح از مقابل پنجره اتاق مادر میگذرد، تاثیرگذاری کمرنگ است. در روایت دوم (اقباشاوی) همه چیز موجز و مینیمال است و با کاراکتری درونگرا سروکار داریم که رسیدن او به تصمیم نهایی، اهمیتی را که باید، پیدا نمیکند. روایت دوم (حجازی) هم قصهای ساده دارد که در سطح میماند و به نظرم زمانبندی بیشتر میتوانست در عمق یافتن قصهها و شخصیتهای روایتها تاثیر داشته باشد. این نقد را تا چه حد وارد میدانید؟
ناییجی: وقتی به شما بگویند داستانت را در ۲۵ دقیقه روایت کن و بعد کارگردانی دیگر اینقدر قدرتمند باشد که داستانش را تا ۳۲ دقیقه ادامه بدهد، شما کدام را متخلف کار میدانید؟
هیچکدام را.
ناییجی: من به خودم کلک زدم و سعی کردم قواعد ۲۵ دقیقه را رعایت کنم و جاهایی که باید داستان را گسترش میدادم، ندادم. اما هادی مقدمدوست این کار را کرد. او کارگردانی بوده که احتمالا قدرت بیشتری برای تصاحب اپیزودی که باید اجرا میکرده، داشته است. من با اینکه نیاز داشتم زمان بیشتری داشته باشم، همه اتفاقات را در سناریو کوتاه کردم، چون میخواستم برشی را در ۲۵ دقیقه نشان دهم. به همین دلیل موقع شخصیتپردازی چندین عنصر را حذف کردم تا به زمان مورد نظر برسم.
اقباشاوی: حقیقت این است که ما باید سعی میکردیم در ۲۰ دقیقه تاثیر لازم را در مخاطب ایجاد کنیم.
ناییجی: من نمیخواهم گرفتار تعاریف بنیانی فیلم کوتاه شوم. بالاخره هر کدام از ما در مقام هر اپیزود، تولیدکننده یک فیلم کوتاه هستیم. فیلم کوتاه تفاوتهایی در روایت با فیلم بلند دارد. من در کنار دوستم هادی مقدمدوست میتوانم بگویم باید همانطور که قبلا توافق کرده بودیم، مثلا تدوین فیلم را به ۲۵ دقیقه تقلیل دهد. او با ظریفکاری فیلمش را به بالای ۳۰ دقیقه رساند و این هفت، هشت دقیقه اضافه یعنی فرصتی برای آنچه شما میگویید. اما روی دیگر سکه این است که او کارگردان توانمند و باتجربهای بوده است. تصور من این بود که میتوانم شخصیت قصهام را با یک تکسکانس معرفی کنم و وقتی به ضرباهنگ توجه کردم، حس کردم اگر یک عنصر دیگر وارد کار کنم، فیلم ۳۰ دقیقه میشود و نباید این اتفاق بیفتد.
من در موقعیتی با شما مواجه شدم که از آقای ناییجی «حق سکوت»، از آقای اقباشاوی «تاج محل» و از آقای مقدمدوست «سر به مهر» و فیلمنامههای دیگرش را دیدهام که هر یک در نوع خود قابل قبول هستند. به همین دلیل این ذهنیت در من ایجاد شد که میتوانید در یک همکاری مشترک به جهت مهارت کارگردانی و قصهگویی به کاری یکدست و همخوان برسید. به نظرم وحدت زمان و بار دراماتیک میتوانست به یکدستی کار کمک بیشتری کند، اما حتی استفاده از بازیگران حرفهای و شناختهشده در همه اپیزودها یکسان نیست و مثلا در روایت آقای حجازی حضور ندارند.
اقباشاوی: البته خانم آلا نجم بازیگر معروفی بین عربهاست و مخاطبان کشورهای عربی او را میشناسند. در ادامه صحبتهای آقای ناییجی باید بگویم به واسطه تجربههایی که در کار دستیاری به دست آوردهام، به این نتیجه رسیدهام که یک فیلم را همه عوامل محیطی، حرفهای، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی زمان آن میسازند. یک بار به کوروساوا گفتند: «عجب پلانی بسته بودی، چطور این کار را کردی؟» او در جواب گفت: «اگر کمی پَن به چپ میکردم، کارخانه در کادر میآمد و اگر پَن به راست میکردم، فرودگاه دیده میشد، پس چارهای جز این نداشتم!» من در زمان فیلمبرداری اپیزود خودم با پدیده النینو مواجه شدم که بسیاری از مناطق جنوب ایران، کویت و عراق را سیل برد و مشکلاتی در کار ما به وجود آورد. این را گفتم تا اشاره کنم به همین دلیل است که فیلمسازها مثل دریانوردها حالتی عرفانی پیدا میکنند؛ چون شروع کار با خودتان است، اما پایانش با پروردگار. فرانسوا تروفو میگوید: «فیلمسازی مثل دلیجان راندن داخل غرب وحشی است؛ وقتی میخواهی سوار شوی، انتظار یک سفر خوش داری، ولی وقتی به وسط راه میرسی، فقط دعا میکنی به مقصد برسی.» حرفهای هادی ناییجی درست است، ولی درنهایت مخاطب به این مسائل کاری ندارد. همانطور که ابتدای صحبتهایمان گفتیم، این یک فیلم واحد است. من حاضرم دو دقیقه از فیلمم کم شود، اما یک اپیزود بهطور کامل حرفش را بزند تا بر دلها بنشیند. درضمن من معتقدم همه اپیزودهای ما درآمده، ولی اینکه اپیزود هادی مقدمدوست جان کلامش در ۳۵ دقیقه درآمده، نوش جان همگی ما. خوبی و بدی کل کار به اسم هر چهار نفر ما نوشته میشود.
مقدمدوست: من که شخصا هر چهار اپیزود را دوست دارم. نه اینکه هیچ نقدی به هیچکدام وارد ندانم، اما اگر بخواهم تحلیل فنی کنم، موضوع کم و زیاد زمان نقش چندانی در اینکه آنها را میپسندم، ندارد.
ناییجی: اگر تعارف را کنار بگذاریم، باید بگوییم اپیزود تو بر اساس تایمی که به خودش اختصاص داده، کاشتهایش بهدرستی برداشت شده است. پرواضح است که تعدادی از کاشتهای من در این ۲۵ دقیقه درنیامده و برانگیختگی در انتهای فیلم بهطور کامل صورت نمیگیرد. ولی اپیزود تو فرصت این برانگیختگی را به مخاطب میدهد. البته این حرفها از منظر نگاه استقلالی به اپیزودها مطرح است، اما از نظر کلیت یک فیلم، اپیزود آقای مقدمدوست بهعنوان اپیزود پایانی برای جذابیتبخشی کل فیلم گسترش پیدا کرده و این به نفع فیلم «هیهات» است.
اقباشاوی: هر طیف مخاطبی میتواند با یک یا دو اپیزود ارتباط برقرار کند. معتقدم مخاطبانی پیدا میشوند که میگویند اپیزود دوم و سوم را بیشتر دوست داشتند، یا مخاطبانی پیدا میشوند که میگویند اپیزود اول و چهارم را بیشتر دوست دارند، یا مخاطبی که میگوید فقط اپیزود اول را دوست داشته. به همین دلیل نمیتوانیم حکم صددرصد بدهیم.
ادامه دارد…
ماهنامه هنر و تجربه