سینماسینما، علی اصغر کشانی: «درساژ»، اولین تجربه پویا بادکوبه در مقام کارگردانی فیلم بلند داستانی، درامی روانشناسانه و آسیبشناسانه پیرامون اجتماع و روایتگر داستان زندگی دختران و پسرانی است که در مخمصهای عجیب گرفتار میشوند. بادکوبه دانشآموخته نمایش و بازیگری با تجربه مدیریت ارشد خلاقیت ایدهپردازی است و این نخستین تجربهاش را با کسب جوایز متعدد داخلی و بینالمللی به اتفاقی خوشایند در کارنامهاش تبدیل میکند. او که پیشتر با ساخت فیلمهای کوتاه «گنجشک»، «دروغ»، «سیگار» و «همسایه طبقه بالا» گامهای درخور توجهی در عرصه کارگردانی برداشته بود، در این نخستین اثرش به ریزهکاریهای داستانی، المانهای شخصیتی، ضرباهنگ و بازیهای بازیگران به نحو سنجیدهای پرداخته است. گفتوگوی حاضر حاصل بحثهایی پیرامون «درساژ» با نقبی به طرح مسائل اجتماعی و درونمایههایی برگرفته از نخستین اثر اوست.
ساختن چنین فیلمی از چه ایدهای آمد؟
دغدغه اساسی من تقابل مدرنیته و سنت است. به نظرم یک چیزهایی از سنت از بین رفته و یک چیزهایی مانده است و در این از بین رفتن، بسیاری از ارزشها هم از دست رفته است. من چون در عرصه تبلیغات کار کردم، متوجه شدم سرمایهداری در عرصه تبلیغات مسئله مصرفگرایی را تبلیغ کرده و در پی مصرفگرایی هم بیشتر کار کردن تبلیغ شده و همین موضوع باعث شده کسب پول بیشتر بالاترین هدف جامعه باشد. خب همین موضوع زندگیها را معطوف به مسئله سرمایه میکند و عاملی برای ایجاد فاصله بین آدمها شده است.
چقدر در مورد کشورها و جوامع موفقی که سرمایهداری، تبلیغات و مصرف در آنها محور بوده، تحقیق کردهاید؟
این ماجرا صفر و یک و سیاه و سفید نیست، سرمایهداری و مارکتینگ صرفا چیز بدی نیست. کلی بهره برای جوامع پیشرفته که برنامهریزی ساختاری و پایهای داشتهاند، به وجود آورده است، اما به طور کلی یکی از پیامدهای مصرفگرایی فاصله بین آدمها بوده است. در این مسیر جوامعی صددرصد ضرر کرده و جوامعی هم صددرصد موفق بودهاند. ایران با برخورداری از طیف گسترده ای از نسل نوجوان به واسطه ورود تکنولوژی و مدیای جدید به زعم نسل ما که قبلتر از آنهاست، نسلی عجیب ناشناخته و درکنشده است و به همین واسطه فاصله زیادی بین ما و آنها به وجود آمده است، و دغدغه من پرداختن به آنها بود. شناخت بیشتر این دو نسل، آینده خوبی را میتواند برای هر جامعهای رقم بزند.
چرا اینقدر اصرار به وجه تمایز بین نسلها وجود دارد؛ به نشان دادن وجه تمایز و شکاف و تفاوت نسلها، اقوام، دختران و پسران، زنان و مردان، زبان و لهجه، شمال و جنوب، شرق و غرب، سیاسی و اقتصادی و تاریخی و…؟ به نظرم هر چه به گذشته برویم، کمتر این شکافها مطرح بوده. فکر نمیکنید طرح چندباره این موضوع، بیشتر باعث عمیق شدن شکاف در جامعه و حتی ناخودآگاه ذهن همه ما میشود و یکجور باعث فاصله ما از زندگی کردن (نمیگویم پرداختن به زندگی) به معنای دقیق کلمه با همه ابعاد انسانیاش میشود؟
من با بخشی از حرف شما موافقم که نتیجهگیری اینها نباید با غم و عقبگرد باشد. به نظرم نتیجه شناخت باید ما را به سمت جلو ببرد، بنابراین نیت من این نیست که از آگاهی نسبت به شکاف نسلی به یک فاصله بیشتر برسیم و بپذیریم که فاصله وجود دارد و درنتیجه قیچیاش کنیم. به نظرم شناخت باید باعث نزدیک شدن شود، پس نیت من نزدیک شدن است. در رابطه با اینکه وجود دارد یا ندارد، به نظرم ما باید آینه واقعیت جامعه باشیم. نه الان، بلکه ۵۰ سال پیش هم تفاوت نسلی وجود داشته و جامعهشناسی به آن اذعان دارد. اینها هر کدام به واسطه زندگیشان دورههای حساس عمرشان مصادف بوده با اتفاقات تاریخی خاص مثل جنگ جهانی، اختراع تلویزیون، و حالا این نسل مواجه شده با پدیدهای به نام اینستاگرام. یک بچه وقتی با اینستاگرام مواجه میشود، با یک آدم ۴۰ ساله خیلی متفاوت است. تاثیری که اینستاگرام روی بچه ۱۵ ساله میگذارد، خیلی بزرگتر و متفاوتتر از آدم ۳۰ سالهای است که شخصیتش شکل گرفته است.
به نظرم میتوان به این ابزارها مقداری سادهتر نگاه کرد. همه اینها، از رادیو و تلویزیون و تلگرام و اینستاگرام، ابزارهایی برای کیفیت و کمیت و از آن مهمتر عرض زندگی انساناند نه تاثیرگذار بر وجوه ذاتی انسان که در طول تاریخ ابعاد خوب و بدش به همان نسبت گذشته و بر همان پاشنه میچرخد. ورود برق به روستا به همان نسبت که برای یک روستایی از بعد زندگی کوچک روستا مزیتهایی داشت، از نظر اجتماعی و روابط روستایی خطرآفرین هم بود، چون مابهازاهایی را با خود میآورد که بههیچوجه نیاز یک روستایی نبود. برای همین هم از گذشتههای دور، نظام پادشاهی ایران در دوران باستان که نظامی جهانی و فراگیر بود، بر اساس نظام طبقاتی شکل گرفت؛ البته این ابزارها را نمیتوان نادیده گرفت، اما نمیتوان همه وجوه انسانی را هم با ورود این پدیدهها به زندگی انسان تعریف و از آن نتیجهای با تحتالشعاعی وسیع گرفت، موافقید؟
من نمیگویم پدیدههایی مثل اینستاگرام کل زندگی را تحت تاثیر قرار میدهد، اما تاثیراتش را دارد. زمانی که رادیو به خانهها آمد، نه فقط در ایران، که اوایل در اروپا هم معتقد بودند جعبه شیطان است و حرام است، پس از نظر آنان کسانی که به سمت آن میروند و با آن مبارزه میکنند، شکلدهنده یک جریان اجتماعیاند.
شاید به خاطر اینکه ما در قضاوتمان خودمان را جای آن افرادی که این نظر را داشتند، نمیگذاریم. یک آیین مذهبی چه در کلیسا، چه در کنیسه، چه در مندیر (عبادتگاه هندوها)، چه در مسجد و چه در آتشکده معتقد است این وسیلهها این ظرفیت را دارند که بر ذهن جوانان تاثیر بگذارند که از مسیر مستقیمی که دین و مذهب آنان تعیین کرده، به سمت تاریکی بروند، از نظر آنها محتوای یک وسیله میتواند انسان را به انسانیتش نزدیک یا از ابعاد انسانیاش فاصله دهد، نه خود وسیله. درست است؟
درست است؛ چاقو هم خیار پوست میکَند هم دست را میبُرد. اما بحث من این نیست. من میگویم دورههای تاریخی متفاوت با اتفاقاتی که در آن دورهها میافتد، نسلها را نسبت به هم متفاوت میکند. وقتی به آن میپردازیم، نمیخواهیم آن را آینه غم کنیم و فاصله را بیشتر کنیم، بلکه میخواهیم با پرداختن به آن بگوییم فاصله وجود دارد و با آگاهی از آن فاصله، آن را کم کنیم. وقتی کسی دغدغههای من را متوجه شود، دغدغههایی که از تفاوتهای من میآید، شاید این دغدغه را درک نکند، چون او از یک نسل دیگر است و من از نسلی دیگر. این دغدغه میتواند محیطی یا از هر خاستگاه دیگر باشد. این باعث میشود به گفتوگوی مشترک برسیم. شما انتظار ندارید من مثل شما فکر کنم، من هم این انتظار را ندارم. طرح این موضوع در فیلم آغاز گفتوگو است، اما تا زمانی که مثل قدیم پدر میگفت بچه باید مثل من باشد و پدرسالاری بود، به دغدغه بچه امکان بروز نمیداد.
خیلی از بزرگترین استعدادهای ایران در همان دورهای که شما معتقدید امکان بروز دغدغه داده نمیشد و پدرسالاری بود، به وجود آمدند و همگی منشأ بزرگترین و مهمترین و درخشانترین تحولات در بسیاری از رشتهها شدند، طوری که اگر مثل شما قائل به تفکیک نسل باشیم، دوره کنونی با این میدان دادن به بچهها اصلا قابل مقایسه با بزرگان دوران طلایی گذشته مثلا نسل اولی که در دهه ۱۰ و ۲۰ خورشیدی به وجود آمدند، نیستند. غیر از این است؟
این موضوع الزاما استعداد را از بین نمیبرد، اتفاقا محدودیت خیلی وقتها منجر به بروز استعداد میشود.
به نظر میرسد استعداد یک چشمه جوشان است که اگر بخواهد بروز پیدا کند، کسی نمیتواند جلویش را بگیرد. از هر طرف مانعش شوید، از جای دیگر از آدمی دیگر سرریز میشود و خودش را بیرون میزند و در جامعه یا ملتی تحولساز میشود. این را تاریخ به ما میگوید. جلوی یک چیزهایی را نمیشود گرفت. خب اگر بخواهیم دقیقتر در مورد شخصیتها در «درساژ» که متعلق به این دوران هستند، حرف بزنیم، به نظرم گلسا به عنوان شخصیت محوری «درساژ»، شخصیتی عملگراست و به گونهای طراحی شده که تصمیم میگیرد، حرکت میکند و با این حرکت میخواهد تغییر دهد و تاثیرگذار باشد. شخصیتهای پیرامون او مثل پدر و مادر او را درک نمیکنند، اما نقدم به این شخصیت این است که او هیچ تلاشی برای تغییر دادن نظر اطرافیانش نمیکند. دقیقا مثل شخصیت فیلم «این زن حرف نمیزند» (احمد امینی)، از نزدیکترین آدمهای دوروبرش فراری است. اگر بپذیریم دختر عاقلی است، عقل میگوید حداقل با پدر و مادرش دیالوگ برقرار کند.
با این زاویه نگاه گلسا دختر عاقلی نیست، چون اگر عاقل بود، فیلم را در اینترنت نمیگذاشت که او را راهی زندان کند. بر اساس تعریف شما، عاقل کسی است که برود فیلم را تحویل دهد و خود را در مخمصه نیندازد. اما گلسا دختری است که تغییر رویه داد، چون رابطهاش با دوستانش را قطع و خانوادهاش را ترک کرد. او دختر عاقلی نیست. اگر بود، به سوپرمارکت نمیرفت بگوید من برای دزدی به اینجا آمدهام، چون ممکن بود کارگر افغانی مغازه به او هر نوع صدمهای بزند. عقل آن است که اگر ما کار بدی میکنیم، آن لحظه نگوییم ما کردهایم، چون ممکن است ما را گرفتار کند. بنابراین گلسا به این تعبیر عاقل نیست.
شما دارید بیشتر عقل حسابگر را نقد میکنید، نه عقلی که معیارش سنجش نیکی از بدی است.
شما از حسابگری صحبت کردید و به نظرم گلسا آن عقلانیت را ندارد.
عقلانیتی که میگوید تلاش کن خانوادهات را به آن شکلی که دوست داری تبدیل کن، در این ماجرا کجاست؟ چرا گلسا با پدر و مادرش حرف نمیزند؟ چرا مشکل را با آنها در میان نمیگذارد و از آنجا راهحل نمیگیرد؟ چرا با آنها غریبه است؟ چرا جواب سوالات، دلواپسیها و احساس مسئولیتهای آنها نسبت به خودش را نمیدهد؟
خب بین آنها فاصله افتاده. او میگوید نمیخواهم از این محله برویم، ولی آنها میگویند همین که هست.
اما مادرش به گلسا میگوید بیا با هم حرف بزنیم، درحالیکه گلسا میگوید چه دلیلی دارد ما حرفهایمان را به هم بزنیم. اینطور نیست؟
مادرش نمیگوید بیا با هم حرف بزنیم. او میگوید چرا به من نگفتی. گلسا میگوید چرا باید همه چیز را به تو بگویم. برای اینکه پدر و مادر در خانه نیستند. آنها صبح تا شب کار میکنند و گلسا همیشه تنهاست. آنها وقت نمیگذارند. مدتهاست گفتوگویی بینشان نبوده است. رابطه آنها همانطور که در طولانیمدت به وجود میآید، در طولانیمدت هم خراب میشود. اینها وقت و زمانی برای حرف زدن نداشتهاند. «درساژ» دارد این فاصله را نشان میدهد، چون پدر و مادر به خاطر اهداف کاری و وقت و زندگی که برای خوشبختی گلسا و راحتی خودشان گذاشتهاند، وقتی برای حرف زدن با گلسا نگذاشتهاند. حالا که ناگهان مشکل به وجود آمده، به او میگویند چرا نمینشینی با هم حرف بزنیم.
بههرحال اینها که دشمن هم نیستند. بالاخره باید به داد هم برسند یا نه؟
اینکه بدیهی است. شما گلسا را اگر دیدید، به او گله کنید. من این را در جامعه میبینم، نوجوانان زیادی که یک کلمه گفتوگو با پدر و مادرشان ندارند.
خب بخش زیادی هم اینطوری نیستند. فیلم برای جامعه الگوی رفتاری میسازد. اگر منِ نوجوان در سینما بنشینم و گلسا را ببینم، رفتارم از او تاثیر میگیرد و با خانوادهام همانگونه رفتار میکنم که گلسا میکند. درست است؟
مسئله این است که الگوسازی اینقدر رو و مستقیم اتفاق نمیافتد. پروسه شخصیتپردازی پیچیدگیهای خودش را دارد. اینکه مادر و پدر با گلسا ارتباط برقرار نمیکنند و گلسا در جامعه درگیر دوستانی است که نوجوانی و کار غیراخلاقی میکنند، این به شخصیت گلسا پیچیدگی و شکل میدهد. گلسا آرام آرام دچار تغییر میشود و پای حرفها و کارهایش میایستد، و اینها ارزشهایی است که شخصیت گلسا را شکل میدهد. دیگر از عصبانیت او برای انتقام خبری نیست، چون دنبال کاری است که کرده و در فیلم از حق کارگر سوپرمارکت دفاع میکند.
در «درساژ» مخاطبتان جوانان و نوجواناناند؟
نه صرفا، پدر و مادرها و قشر وسیعی از جامعه تماشاچیان من هستند. من دوست دارم تماشاچیان با شخصیتی روبهرو شوند که پای کاری که کرده و پای ارزشهایش میایستد و تن به هر چه دیگران میگویند درست است و او به آن اعتقاد ندارد، نمیدهد. من این شخصیت را ترجیح میدهم تا شخصیت سازشگری که پای عقیده و حرفش نمیایستد. پدر و مادر گلسا هیچ اعتنایی به خواستههای گلسا ندارند. آنها حاضرند باج بدهند، خب چرا گلسا باید سازش کند.
گلسا چقدر به واقعیت جامعه ما نزدیک است؟ آنچه من میدانم، رابطه صمیمی دختر و پدر و صمیمیت و در میان گذاشتن اسرار دختر با مادر است. اما اینجا انگار خیلی از فرهنگ جامعه و روابط خانوادگی در ایران فاصله داریم، نه؟
واقعیت را چه کسی میتواند اندازه بگیرد. من بر اساس دیدههایم اندازه گرفتم.
خب اگر گزینههایی این مشاهدات را نقض کند، فرضیه شما نقض نمیشود؟
من اینها را دیدم، آنچه را شما میگوید، ندیدم.
بههرحال غیر از این است که فیلمساز محقق اجتماعی است؟
خب این شخصیت و فیلم هم حاصل تحقیقات من است. این ماجرا از بستر نگاه من عبور کرده. ما همیشه بخشی از واقعیت را نشان میدهیم و در پرتو آن حقیقتی را پشت آن واقعیت نشان میدهیم که مهمتر از آن واقعیت است. ممکن است واقعیتی که من دیدم، با چیزی که شما اطرافتان دیدید، متفاوت باشد. این فیلم بخشی از واقعیتی است که من دیدم.
شخصیت پدر امیر شخصیت منفی ماجراست؟
نه، بههیچوجه، چرا این فکر را میکنید.
خب او پدر پولدار بساز بفروشی است که دارد با پولهایش شخصیتهای فیلم را میخرد و با قدرتی که از پول به دست آورده، واقعیتی را پنهان میکند. انگار انسانیت را فدای منافع خود میکند. مگر فیلم این را نمیگوید؟
او تلاش میکند پسرش زندان نیفتد. او دارد تلاش میکند خانواده گلسا خانهشان را به دست بیاورند و از یک طرف نمیخواهد دختر و پسر با هم به زندان بروند، بلکه میخواهد شر را بخواباند. به نظر من شخصیت منفی نیست. ما دو گروه آدم داریم که درگیر مسئله مشترکی با دو زاویه متفاوت میشوند. گروهی میخواهند شر بخوابد، ولی گلسا میگوید من هدفهایی دارم و پای هدفش میایستد. من نمیخواستم پدر امیر را یک پولدار بدجنس بدکار نشان دهم. من شخصیت منفی در فیلم ندیدم.
این شخصیتها را شما طراحی کردهاید، به نظرتان پدر امیر از نظر و زاویه دید گلسا مثبت است یا منفی؟
گلسا اصلا از پدر امیر خوشش نمیآید.
خب این شخصیت منفی نمیشود؟
بله، منفی است، اما من هیچ تصمیمگیری نکردم. هیچگونه مانیفستی ندادم.
خروجی و نتیجه فیلم این است، ساختار فیلم قهرمانی را طراحی کرده که در برابر آدمهای بد اطرافش دارد میایستد. غیر از این است؟
شخصیت من خیلی جاها ضد قهرمان است. شما دارید با سنجه فیلمنامه کلاسیک ارسطویی، ساختار داستان من را نقد میکنید.
این قهرمان یا ضدقهرمان در برابر یک خصم، یک نیروی شر دارد ایستادگی میکند. اینطور نیست؟
بله، اما از نظر منِ کارگردان این شخصیت منفی نیست، اما از نگاه گلسا آن آدم در برابر گلسا است و این خیلی فرق دارد که بگویید من خواستهام یک شخصیت منفی خلق کنم. من منفی خلق نکردهام، اما اینکه به واسطه روابط قهرمان فیلم و کسی که روبهروی اوست، آن آدم نشانههای منفی داشته باشد، بحث دیگری است. ممکن است مخاطبی بگوید من حق را به پدر امیر میدهم و گلسا منفی است که همه را به زندان انداخت. میخواهم بگویم چنین زمینهای در فیلم «درساژ» وجود دارد و این فرق دارد با شخصیتپردازی منفی که در ساختار کلاسیک میشناسیم. پدر امیر یک شخصیت خاکستری است که دارد در پی اهداف خودش پیش میرود و طراحی منفی نشده است.
حالا چرا اینقدر نسبت به بود و نبود شخصیت منفی در داستان حساسیت وجود دارد و اینقدر شخصیت خاکستری ستایشآمیز شده است. شخصیت منفی در هر داستانی کارکردهای خودش در پیشبرد قصه را دارد. نمیدانم چرا مدتهاست اینقدر از آن پرهیز میشود. عمری در سینما وجود داشته و بزرگترین و درخشانترین داستانهای تاریخ سینما و ادبیات بدون آنها لنگ میزده. به نظرتان چه لزومی دارد همه شخصیتهای فیلمها خاکستری شوند؟
من هم لزومی نمیبینم. من نه دنبال خاکستریام، نه سیاه و نه سفید. من داستانی تعریف کردم که شخصیتش خاکستری است، خب شخصیت منفی در قصه من وجود نداشت و طرح داستان اینگونه پیش رفت. شاید داستان بعدی من خاکستری نباشد.
جایی از فیلم گلسا پولی را که در دستش است، پاره میکند. پول اصلیترین نماد سرمایهداری است. میتوانیم بگوییم این رفتار انگار یکجور واکنش فیلم نسبت به سرمایهداری است؟
گلسا نمیخواهد بگوید پول چیز بدی است، او میخواهد بگوید با پول هم میشود کار بد کرد. و این پول باج است. پول ذاتا چیز مقدسی نیست. همانطور که یک کشیش میتواند کثیفترین آحاد بشر باشد، پول هم در عین تقدس میتواند کثیف باشد. پولهایی که از باج به دست میآید، همین است. شخصیتهایی در فیلم دارند با پول قدرتنمایی میکنند، با پول مسیر تعیین میکنند. این پول کثیف است و گلسا هم آن را پاره میکند.
شما به عنوان فیلمساز اگر جای پدر امیر بودید هم همین رفتار را انجام میدادید؟
واقعا نمیدانم. خیلی سوال سختی است.
جای پدر گلسا بودید چطور؟
او هم همینطور.
بر اساس ساختار «درساژ» شخصیت اصلی در حرکت است و بهتدریج عرصه بر او تنگ و مسیر حرکتش باریک میشود. اما گلسا خودش را به دل ماجرا (کار در سوپرمارکت و…) میزند و با بدخواهان مبارزه (آتش زدن متقابل، ندادن دستگاه و…) میکند. اینها طراحی شدهاند که نشان دهند این دختر شجاعت دارد؟
نه لزوما.
امیر طبق خواست گلسا اتومبیل پدرش را به درخت میکوبد تا نشان دهد تغییر کرده. بااینحال چرا گلسا باز هم سر حرف خودش ایستاده است؟
امیر پشیمان نشده. او از کار گلسا ترسیده و دارد تاوان خراب کردن اتومبیل پدر گلسا را میدهد. گلسا از آنجا دیگر در پی چیز بزرگتری است.
شخصیتهای اطراف گلسا هم بر اساس ساختار کلاسیک طراحی شدهاند. گلسا سراغ الگوی شخصیتی پیر دانا (عمو) هم میرود. درست است؟
کجای آن پیر داناست، او دارد در بدبختی غلت میزند.
حالا بگوییم پیرِ باتجربه؟
من دنبال واژه نیستم و ملانقطی نگاه نمیکنم. میگویم مقیاسهایی که شما درباره «درساژ» میگویید، مقداری با ساختار قصه متفاوت است. پیرِ دانایی را که در ساختار داستانهای کلاسیک میشناسیم، میفهمم، اما این شخصیت در داستان من پیر دانا نیست. داستان من ساختار ضدقصه و متفاوتی دارد و پیر دانا ندارد.
پیر دانا در یک ساختار میتواند یک موجود عجیب، یک جغد، یا حتی در یک اثر پستمدرن یک سوسک باشد. این کهنالگویی است که میتواند در یک فیلم تلخ اجتماعی تبدیل به یک شخصیت شکستخورده هم بشود، یعنی رویکردهای ژانر تعیینکننده مدل کهنالگو میشود. در «مرد عنکبوتی» یک شکل است و در «ارباب حلقهها» یک جور دیگر، اما اسکلت همان اسکلت است.
پیر فرزانه از مسیری باید بگوید که ما نمیدانیم، اما این پیر ما بازنده بازی است و نهتنها هیچ روشنی ندارد، که از داستان ما عقب هم هست. حالا به نظر من گلسا دارد با یک جریان از دست دادن روبهرو میشود و کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد، از دیگران قویتر است. کسی که نیازی ندارد، آدم خیلی قویای است. او دارد رفته رفته قوی میشود؛ از دست دادن دوستان، موبایل، پول توجیبی، باشگاه سوارکاری، اسب و… گلسا را این چیزها گلسا کرده بودند، اما حالا که این واسطهها نیستند، گلسای جدیدی متولد شده است. دیگر به این چیزها نیاز ندارد. او آدم دیگری میشود و از آن به بعد تصمیماتش فرق میکند. سراغ کارگر مغازه میرود و ماجراهای دیگری رخ میدهد. این مسیر تغییر شخصیت گلسا است که محرک اصلیاش این از دست دادنهاست.
میدانیم که اطرافیان گلسا خیلی باهوشاند، چون او هر جا میرود، آنها زود از آن سر درمیآورند، از لحظه به لحظه واکنش او باخبرند، خانه و محلهای رفتوآمد او را میدانند. در بحث فاصله و عدم فاصله از واقعیت چطور اینها متوجه نمیشوند که امکان دارد او دستگاه را در اصطبل اسبها پنهان کرده باشد؟
خطکش واقعیت خطکشی نیست که وجود داشته باشد. به تعداد آدمها واقعیت متفاوت است و همه اینها تعابیری از واقعیت است. از طرفی اینها بچه پولدارند. تابهحال به انبار علوفه که بوی پهن اسب از آن میآید، نرفتهاند. آنها فقط سوارکاری کردهاند و برای همین هم به فکرشان نمیرسد.
اطرافیان گلسا به هر نحوی به او آزار میرسانند؛ یا مثل پدرش و امیر به او چَک میزنند، یا مثل مغازهدار با خشونت با او رفتار میکنند. این رفتارها نشاندهنده خشونتِ رفتاری مردها علیه دختران است؟
هدفم این نبوده، اما خشونت مرد به زن در جامعه ما وجود دارد. تحقیقات عمیقی در سبک زندگی دختران انجام دادهام و «درساژ» نتیجه پژوهشهای من است. شخصیتهای زیادی عین گلسا را دیدم. در اکرانم در کشورهای اروپایی هم عدهای گفتند این شخصیت دقیقا بچه ماست. خشونت در همه جای دنیا، بهخصوص در ایران، هست.
اگر تفکیک نسلی را بپذیریم و «درساژ» را با «طلا» (پرویز شهبازی) مقایسه کنیم، در «طلا» شخصیتها خیلی تلاش میکنند کار کنند، اما چرا در «درساژ» اینقدر جوانان عاطل و باطل و هرزهگرد و گعدهگیر و بیهدفاند؟
من «طلا» را ندیدم، اما میدانم سن شخصیتهای «طلا» بالاتر است. اگر حتی پنج سال هم اختلاف باشد، نیازها فرق میکند. پس دو جهان کاملا متفاوت است. دامنه تغییرات به خاطر متغیرهای زیاد با هم خیلی تفاوت پیدا میکند.
فیلم از نگاه برخی شخصیتها دارد میگوید فضای مجازی امکانی برای کمک به آدمهاست، یا آن را وسیلهای برای افشای یکسری موضوعات عنوان میکند، یا از زاویه برخی شخصیتها یکجور وسیله آبرو بردن به حساب میآید؟
من پیامی درباره فضای مجازی و خوب و بد بودنش نداشتم. من قطعیتی درباره این مسائل ندارم، یا در فیلم ندادهام. فضای مجازی میتواند خوب یا بد باشد. گلسا فقط تصمیم میگیرد از این راه کارش را انجام دهد، همین.
از میان بازیگران «درساژ»، خانم شبنم مقدمی و آقای علی مصفا انتخابهایی بودند که از نگارش فیلمنامه مدنظرتان بودند؟
بله، اینها دو بازیگر بینظیرند. با اینکه به انتخابهای دیگر هم فکر میکردم، اما از ابتدا این دو انتخاب اصلیام بودند. حس میکردم مجموع شرایط ظاهری، جنس بازی و توانمندی بازیگری آنها در ساخت شخصیتهایی که نوشته بودم، خیلی میتوانست کمککننده باشد.
کامبوزیا پرتوی چقدر در فیلم نقش داشتند؟
ایشان مشاور من در کارگردانی بودند. نتوانستیم در فیلمنامه از ایشان کمک بگیریم، چون متن تکمیل شده بود و البته تجربیات ایشان و نقطه نظراتی که دادند، خیلی راهگشا بود. از کارهای ایشان «من، ترانه، ۱۵ سال دارم» و «دایره» عالیاند و «کافه ترانزیت» فضای جالبی داشت. به نظرم ایشان در قصهگویی و پرداخت شخصیت خیلی هوشمند است. البته «کامیون» و «فراری» را هنوز ندیدهام.
و دیگر عوامل؟
من شانس همکاری با هنرمندانی را در کنار خودم داشتم که هر کدام به شکلدهی دیداری و شنیداری «درساژ» کمک کردند. وجود آنها توانست «درساژ» را به فیلمی تبدیل کند که حالا تماشاچیان برای دیدنش وقت میگذارند.
منبع: ماهنامه هنروتجربه