شیرین آقارضاکاشی بازیگر فیلم سینمایی «فروشنده» با اشاره به تجربه جالبی که در همکاری با اصغر فرهای داشته در توصیف او گفت: «آقای فرهادی یک چیز دیگری است.»
به گزارش سینماسینما، «روز مبادا» به کارگردانی فائزه عزیزخانی نخستین تجربه شیرین آقارضاکاشی در سینما بود. او با بازی در فیلم دختر خود پا به سینما گذاشت و در ادامه مسیر توانست در فیلم کارگردانانی چون اصغر فرهادی، همایون اسعدیان و «آذر» به کارگردانی محمد حمزهای و تهیهکنندگی نیکی کریمی مقابل دوربین برود.
میرزاکاشی که در آستانه ۶۰ سالگیست در فیلم فرهادی با حضور کوتاهش به یادماندنی و تاثیرگذار ظاهر شد.
بازی او در فیلم فرهادی و جزئیات آن نقش و به طور کلی نگاهی به زنان در جامعه ایرانی وجود دارد و تصویر این زنان در سینما موضوعی بود که موجب شد آقارضا کاشی و دخترش عزیزخانی با یکدیگر به گفتوگو بنشینند.
بخشی از زنها در آثار «اصغر فرهادی» مورد هجوم مردها قرار میگیرند. این باعث میشود که ریاکشن آنها به دروغ گفتن و پنهانکاری بدل شود. دلیل این واکنش زنانه را چه میبینید؟ چقدر فکر میکنی که این در جهان واقعی اتفاق میافتد؟
خیلی. فیلمنامههای آقای فرهادی همه اشاراتاش بر مبنای واقعیت است. آنچه را که مینویسد، واقعیت است. خیلی زیاد این اتفاق میافتد، چون که زنهای واقعی ما خیلی مهربان و ازخودگذشته هستند.
چرا وقتی که زن واقعی ما مهربان و از خودگذشته است، باید دچار این شرایط بشود..؟
یعنی زنهایی که ما در جهان خودمان، در کشور خودمان و در دور و بر خودمان میبینیم، خیلی باگذشت و مهربان هستند و در موارد بسیاری مردها از گذشت و مهربانی این خانمها سوءاستفاده میکنند و از طرفی در جامعه، مورد همهگونه تهاجمی از طرف مردها قرار میگیرند و این تهاجم باعث میشود که زنها را یک مقدار پنهانکار کند.
به نظرت این کافی است برای دروغگو و پنهانکار شدن؟
ببین، ذات زن این است که مهربان باشد. ذات زن مهربانی و از خودگذشتگی است. ذاتاش را که نمیتواند عوض کند؛ ولی این دلیل نمیشود که پنهانکار نشود. جامعه ما این فضا را برای زن بهوجود آورده که او غالبا از ترساش، بعضی از چیزها را پنهان کند. اگر جامعه فرصتهای خوبی برای زن قرار دهد، شاید این پنهانکاریها از بین برود و زنها همه چیز را خیلی روشن وانمود کند و نشان بدهد.
یعنی تو فکر میکنی در دنیای واقعی این اتفاق میافتد؟
خیلی. خیلی زیاد.
یعنی زن مورد سوءاستفاده قرار میگیرد و به سمت دروغگویی و پنهانکاری میرود؟
بله.
این سوال را طور دیگری میپرسم. تو فکر میکنی که کنشی که بخشی از مردها نسبت به زنها دارند و باعث واکنش آنها میشود و رفتار پنهانکارانه آنها، طبیعی است؟
این واکنش واقعی است. اگر مردهای ما از رشد فکری بهتری برخوردار بودند و میتوانستند مشکلات زنها را خوب درک کنند؛ هیچ وقت لازم نمیشد که یک خانم پنهانکار شود. وقتی یک اتفاق ناگوار برای یک زن پیش میآید، او، شاید به خاطر شرایط خاص اجتماع و خانواده، مجبور شود که پنهانکار شود و دروغ بگوید. در «فروشنده» رعنا میآید با پنهکاریاش (که البته آشکار میشود) مانع از آن شود که بیش از این رسوایی بهبار بیاید. او به خاطر اینکه زندگی سیمین به هم نخورد و یک خانواده از هم نپاشد و زندگی خودش هم در آینده از این بدتر نشود و فقط خودش و همسرش باشد؛ همسرش را رها میکند و میداند که عماد هم دلچرکین است چون وقتی برای همسر یک مرد ایرانی چنین اتفاقی میافتد، با اینکه حتی او میداند که این اتفاق ناخواسته بوده، با چشم دیگری به او نگاه میکند.
فکر میکنی این دلیل میشود به این که، زن دروغ بگوید و پنهانکاری بکند؟
بله. چون همان طور که اشاره کردم بخشی از مردهای ما از رشد فکری خوبی برخوردار نیستند اما شاید در غالب جامعه یک کشور متمدن غربی، چنین چیزی وجود نداشته باشد.
ولی من فکر نمیکنم که امروز این تفاوت فرهنگی خیلی چشمگیر باشد؛ چیزی که تو در مورد دلچرکینی مرد میگویی، بحث عمیقتری را بهوجود میآورد و منحصر به یک فرهنگ خاص نمیشود؛ حرف من این است که پنهانکاری زن در واکنش به رفتارهای تهاجمی را تأیید میکنی…
نه. من تأییدکننده دروغ و پنهانکاری نیستم.
میدانم، ولی داری میگویی در دنیای واقعی اینگونه است و آن را تأیید میکنی…
بله، آن چه را در جامعه رخ میدهد، تأیید میکنم. در چنین مواردی چون برخورد اطرافیان درست و سالم نیست؛ نگاهها تغییر میکند و آسایش و آرامش روحی یک زن را به هم میریزد؛ زن غالبا مجبور به پنهانکاری میشود. البته بخشی از دروغگویی و پنهانکاری زنها هم از ضعفشان است.
سه مادر در فیلم «فروشنده» مطرح میشوند که هر کدام در یک وضعیتی گرفتارند. آهو که با فرزندش تنها هستند، تو و خانواده و فرزندانات و رعنا که بر اساس اطلاعاتی که فیلم به ما میدهد، مصمم به مادر شدن است، تحلیل تو از وضعیتی که آنها درش گرفتارند چیست؟ ادامه زندگیشان بعد از پایان فیلم «فروشنده» چطور رقم میخورد؟
نظر من این است که مادر در هر جایگاهی مادر است. راههای گذشته و آینده هموار و ناهموار را طی میکند و جوجههایش را به دندان میکشد و میبرد و تا جایی که بتواند برای خانوادهاش آسایش و ارامش فراهم میکند. برایش فرق نمیکند سخت باشد یا راحت. سعی میکند آن راحتی را جلوی چشم خانواده بیاورد. دوست دارد که به بچههایش و به خانوادهاش عشق بورزد. حالا آنها راههای مختلف را انتخاب کرده بودند و هر کدام برای خودشان یک راهی را میرفتند و یک زندگی را رقم میزدند؛ اگر راهاش را به اشتباه میرود، به هر حال مادر است.
حالا فکر میکنی که سرنوشت این آدمها را مادربودنشان تعیین میکند یا نوع مسیری که دارند میروند؟ فکر میکنی مادر بودن در این مسیر چقدر ممکن است تاثیر بگذارد؟ چقدر ممکن است که مسیر زندگی یک زن را به عنوان یک مادر پالایش یا متحول کند؟
خیلی پالایش میکند، ولی اینکه بیراهه میروند خب آن دیگر ناشی از اتفاقات خاصی است که در زندگیشان میافتد که به بیراهه میافتند. ولی به هر حال یک مادر خیلی به خاطر فرزندش به هر جا و هر کاری که بتواند زندگی بچهاش را بگذراند چنگ و دندان میزند.
فرهادی در آثارش به اخلاقیات میپردازد و در «فروشنده» گذشت و بخشش به عنوان یک رفتار انسانی در دنیای زمخت و مدرن شهری مطرح میشود. فکر میکنی توجه غربیها نسبت به فیلم از این زاویه است؟
بله، این برای آنها خیلی باارزش است. البته ما که با آنها زندگی نمیکنیم؛ ولی فیلمهایشان را که میبینیم؛ هیچ وقت فیلمی نمیبینیم که آنقدر در آن گذشت و ایثار مطرح باشد. این خیلی کم ممکن است پیش بیاید یا حداقل ما نظیرش را ندیدهایم. فرهنگ و رفتار اجتماعی بحث دیگری است که شاید جلوتر از ما باشند، اما این میزان احساس موجود در نگاه شرقی را دوست دارند، چون در خودشان نمیبینند زمانی که در ما میبینند و در فیلم میبینند؛ انقدر عاشقانه به فیلم نگاه میکنند.
فکر میکنی ریشه این بخشش و گذشت از کجا میآید؟
در شرقیها زیاد است. این ریشه بخشش و گذشت اصلا در وجود شرقیها است. خانمهای شرقی و خانوادههای شرقی…
عموما در آثار فرهادی این میزان مهرورزی زن به شوهر را ندیده بودیم. چه شد که در «فروشنده» به ناگاه، اینچنین مهرورزی یا ابراز احساسی در نقش تو طراحی شد؟
این مهرورزی که در فیلم دیده شده، بیشتر برای توضیح یا تکمیل شخصیت مرد بود. یعنی زن از هیولایی که پشت چهره مرد بود که اطلاعی نداشت و فقط این روی چهره او را میدید که همسرش مردی مهربان، زحمتکش و البته بیمار است. یعنی بهخاطر این بیماری و محبتی که به خانواده داشت، زن خیلی در کنارش بود و رفتاری محبتآمیز بود. من به لحاظ شخصیتی آدم بامحبتی هستم، ولی او میخواست که این میزان باشد.
یعنی درواقع به خواست کارگردان این کار را میکردی؟
بله. به خواست کارگردان این همه محبت بود. بعدش هم میخواست نشان بدهد که یک مردی که حالا دارد پشتپرده خطا میکند و همسرش انقدر خوب است؛ میخواست این به نمایش درآید.
تو خودت نگاه تا این حد محبتآمیز به پدر نداشتی. داشتی؟
من داشتم. چرا! من خیلی دوستش داشتم. همیشه دوستش داشتم.
ولی بروزش به این شکل نبود…
نه، بروز این شکلی نداشتم. شخصیت من این نبود چون من یک غرور خاصی دارم. نمیتوانستم این شکلی محبت کنم. به بچههایم شاید ولی با همسرم نه. به هر حال خودم را خیلی دستپایین نمیگیرم!
یعنی این حد از مهرورزی، دستپایین گرفتهشدن محسوب میشود؟
من فکر میکنم یک مقدار زن را ضعیف میکند. غالب مردهای ما بد هستند و سوءاستفاده میکنند. اگر مردهای ما واقعا آدمهای کاملی بودند، شاید بد نبود. ولی مردها ممکن است از این شرایط سوءاستفاده کنند و زیاد جالب نباشد.
تو چقدر روی این نقش تأثیر گذاشتی؟
خب من هم صددرصد تأثیرگذار بودم و بخشی از رفتار زن، از خود من میآید، چون که همان طور که گفتم من هم همینطور پراحساس هستم. من خودم شخصا آدم پراحساسی نسبت به خانواده، همسر و بچهها هستم. این احساس خیلی به خودم نزدیک بود. فقط بیانش با من فرق میکرد.
یعنی مثلا ممکن بود که اگر تو در آن موقعیت خاص قرار میگرفتی، از جنس دیگری از کلمات استفاده میکردی…
فقط همین. شاید در کلمات فرق میکرد ولی همین میزان محبت را داشتم و دارم.
سوال دیگر؛ به آن هیولایی که پشت چهره مرد خوابیده بود اشاره کردی. به نظرت آن مرد به خاطر کاری که کرده، اینقدر متهم است که به عنوان یک هیولا میشود از او اسم برد؟
به هر حال مردی که در آن سن و سال به خانواده و به همسرش خیانت میکند؛ یک هیولای ذهنی و فکری دارد. البته این کلمه که کلمه قشنگی نیست و هیولا که نیست؛ ولی از نظر اینکه یک شیطانصفتی پشت چهرهاش نشسته که به سراغ زن جوانی میرود و میفهمد که اشتباه کرده و اشتباه رفته است. قبلش که حالا با زن دیگری رابطه داشته. اما اینکه بعد میفهمد که اشتباه هم رفته، باز دست نمیکشد و زندگی یک زن را به خاطر خواستههایش شیطانی خودش، به تباهی میکشاند، میتوان این تعبیر را دربارهاش داشت…
یعنی اگر تو به جای عماد (شهاب حسینی) بودی، با او چه رفتاری میکردی؟
میکشتماش!
اگر به جای رعنا (ترانه علیدوستی) بودی، چه؟
باز هم میکشتماش! یعنی اگر من میدانستم که یک چنین کاری کرده و در آن فیلم به من نشان میدادند که چنین کاری را کرده، دست به کشتناش میزدم.
پس حکم را صادر کردی؟
واقعا، گذشت نمیکردم.
یعنی فکر میکنی که در واقع، در فیلم «فروشنده»، رعنا راحت گذشت کرده است؟
رعنا در این فیلم ایثار و از خودگذشتگی زیادی از خود نشان داد. خیلی خیلی زیاد. گذشتی که کرد، اصلا قابل وصف نیست. در ذهن آدم نمیگنجد و خیلی سخت است که بتوانیم باور کنیم یک زن در آن سن و سال اینطور به خاطر ایثاری که در درونش بود، زندگیاش پاشید و همه آرمانهایش به باد رفت. اصلا قابل تحسین است و نمیشود روی آن فکر کرد.
فکر میکنی در دنیای واقعی مبتنی بر اخلاقیات، این اتفاق بیفتد؟
ممکن است خیلی زیاد بیفتد. اینکه من میگویم میکشتمش، من به عنوان همسرش این کار را میکردم؛ شاید اگر من هم جای رعنا بودم، در آن لحظه همان گذشت را میکردم. البته رعنا بهخاطر آبروی آن خانم این کار را کرد، چون در شخصیت خودش و درباره خودش هم، آبرو برایش مهم بود و فقط گذشت او، به خاطر آن مرد نبود. اگر آن کاراکتر زن این کار را کرد، نه فقط به خاطر اینکه از این مرد گذشت کرد و در حق این مرد گذشت کرد و فقط دلش به خاطر این قضیه سوخت؛ بخشی از آن به خاطر حفظ آبروی کاراکتر من (سیمین) در فیلم و کاراکتر خودش به عنوان یک زن بود. به خاطر اینکه در جامعه ما، به هرحال خانواده، اطرافیان و همه افراد جامعه به این قضایا از نظر اخلاقیات، به دید بد نگاه میکنند و به این دلیل است که او تصمیم گرفت آن را پنهان کند.
پس باز میرسیم به پنهانکاری؟
بله. به پنهاکاری میرسیم، نه فقط گذشت.
در پایان فیلم «فروشنده»، رعنا، جلوی از هم پاشیدهشدن زندگی یک زن دیگر که تو باشی را دارد میگیرد. در دنیای واقعی این چقدر مابهازای واقعی دارد؟ چقدر این نگاه از سمت یک فیلمساز، آرمانگرایانه است؟
من به نگاه فیلمسازش کاری ندارم ولی به واقعیت خیلی نزدیک است. وقتی که رعنا زندگی من را دید که این همه گذشت و ایثار برای بچهام، دامادم و شوهرم دارم میکنم و آن محبتها را دید …
باوری که نسبت به شوهرت داشتی…
بله. باوری که نسبت به این مرد داشتم، نتوانست که دنیای ما را خراب کند. واقعا محبتش اینجا آمد. این وجود یک زن است که میتواند این همه گذشت و ایثار داشته باشد که بیاید و نگذارد که زندگی من از هم پاشیده شود و همه باورهایم از بین برود.
با پنهانکاریاش؟
با پنهانکاری خودش.
در واقع با پنهانکاریای این کار را کرد…
با پنهانکاریاش این کار را کرد. هم به خودش و هم به سیمین محبت کرد. چارهای غیر از این نمیدید. اگر میآمد واقعیت را رو میکرد زندگی من را داغون کرده بود و پیرمرد راننده هم اگر زنده میماند به ذلت میافتاد و خودش هم بهسختی میتوانست زندگی کند.
یعنی تو موافقی که چنین اتفاقهایی پنهان بماند؟
بهتر است که آدم، آن ور قضیه را نبیند. رعنا در پایان فیلم گذشت میکند. اما بخشی از گذشت او نسبت به پیرمرد، شامل حال خودش میشود و در واقع او از خودش هم میگذرد. چون پای آبرویش در بین است.
اما بحثی که در لایه بیرونی یا ظاهری فیلم مطرح میشود این است که رعنا زندگی تو را در نظر گرفت و گذشت. حداقل بخشی از گذشت او به این همذاتپنداری برمیگشت. وقتی خانواده این آدم را دید، دلش سوخت و نخواست که زندگی این خانواده و این زن که اینطور عاشقانه دارد برای شوهرش، بچهاش، زندگیاش، دامادش و عروس و … ابراز احساسات میکند، از هم بپاشد. کاراکتر رعنا، میخواست که زندگی شما از هم نپاشد. تا اینجایش قبول است؟
کاملا درست است. اما همان طور که گفتم، تنها دلیل او نیست.
حالا به نظرت این رفتار مابهازای واقعی دارد؟ یعنی در دنیای واقعی این اتفاق میافتد؟
صد درصد.
همه آدمها این کار را میکنند؟ یا زنها این کار را میکنند؟
زنها این کار را میکنند چون بینهایت قلب رئوفی دارند و باگذشت هستند و نسبت به هم دلسوز هستند.
اما عماد هم به نظر من این کار را کرد…
خب به نظر من او گذشت نکرد و وقتی دید که زنش میگذرد، گذشت کرد. او فقط به خاطر گذشت رعنا، گذشت. عشق، توانایی خیلی چیزها را به آدم میدهد. قدرت زنها را خیلی بالا میبرد، به خاطر اینکه آن گذشت، فقط از عشقی میآید که نسبت به همنوع خود دارند.
یا درکی که از خانواده دارند…
درکی که از خانواده دارند و میبینند که خانمها چقدر مورد ظلم قرار میگیرند و به طور نسبی تا چه حد ضعیف هستند. البته در واقع ضعیف نیستند، ضعیف دیده میشوند. نمیگذارند آنچه که زن میخواهد، باشد. ما زنها در مورد هم خیلی محبتها میکنیم. خیلی گذشتها میکنیم. وقتی پای زندگی کسی در میان باشد خیلی کارها میکنیم که زندگیها را حفظ کنیم، رابطهها را نگه داریم و خانوادهها را نگه داریم. این برایمان خیلی مهم است چون خودمان همه خانواده داریم و خانوادههایمان را دوست داریم. رعنا چون خانواده زندگیاش را دوست داشت و شوهرش را دوست داشت، وقتی دید این زن آنقدرعاشقانه در پلهها دارد دنبال شوهرش میدود و به بچههایش، دامادش و دخترش محبت دارد؛ نتوانست دوام بیاورد که بخواهد واقعیت را بگوید و سکوت کرد به خاطر اینکه واقعا دلش برای آن زن با آن همه محبتش سوخت. از طرفی سکوت کرد به خاطر اینکه خودش اگر برملا میشد واقعا خودش هم آسایشاش را از دست میداد.
ولی زنها خیلی همدیگر را تاب نمیآورند. البته شاید هم این به این بخش از رفتارشان مربوط نمیشود. البته موافق هستم که درست میگویی…
من اگر خودم باشم و در جایگاه او بودم، حتما این کار را میکردم.
یعنی تو فکر میکنی این از یک نگاه حالا آرمانگرایانهای که از سمت فیلمساز مطرح نشده و این واقعا در دنیای بیرون اتفاق میافتد.
ببین، دنیای فیلم فرهادی هیچ دنیای تخیلی نیست و به نظر من همهاش واقعی است. البته نظر خودش را نمیدانم.
تو فکر میکنی که زنهایی که در فیلمهای فرهادی هستند واقعی هستند؟ بازتاب درستی از زنهایی که در اجتماع هستند، در فیلمهایش میبینی؟
صد درصد. او در فیلمهایش از زنهای کشور خودمان الگو گرفته است. زنهای دور و برمان که هر روز آنها را در اجتماع خودمان میبینیم. خارج از جامعه ما نیستند.
به نظرت زن در آثار فرهادی چه جایگاهی دارد؟ در دنیای فرهادی میان زن فرهیخته و زن معمولی خانهدار چه تفاوتهایی وجود دارد؟
فرهادی برای زنها احترام خاصی قائل است و دیدگاه خیلی ظریفی نسبت به زن نسلهای ما دارد. به نظر من ایشان فرقی نمیگذارد؛ به هر دو به یک اندازه دقت میکند و به یک اندازه بها میدهد. به هر دو به یک اندازه اجر و بها میدهد. برای هر دو یک جور نگاه میکند و کار میکند.
در واقع شاید منظورت این است که به هر دویشان با دقت نگاه میکند.
خیلی. به هر دویشان نگاه عمیق دارد.
یعنی امتیاز بیشتری به زن فرهیخته نمیدهد؟
ابدا!
فکر میکنی که در جامعهای که در آن زندگی میکنیم، جایگاه زن فرهیخته به معنای زنی که دارد فعالیت اجتماعی میکند و سعی میکند که یک جوری هویت اجتماعی داشته باشد (حالا جدای از فیلمهای فرهادی) با زن خانهدار متفاوت است یا نه؟
تفاوتش این است که او دارد کارهای فرهنگی میکند، هویت اجتماعی خاص و تحصیلات بالایی دارد. ولی شاید برای یک زن خانهدار، موقعیتی پیش نیامده که بتواند به آن جایگاه و هویت برسد.
خیلی وقتها زنهای خانهدار، زنهایی هستند که تحصیل کردهاند، اما تحصیل و کار را کنار گذاشتهاند و دارند خانهداری میکنند…
به هر حال راه زندگی آنها به این سمت و سو رفته است. خب آنهایی که زحمت بیشتری برای جامعه میکشند، میتوانند بیایند دردها را وسط بریزند و از سختیها، خوبیها و بدیها حرف بزنند و به هر حال حرفی برای گفتن داشته باشند، خب این کار خیلی باارزش است. نمیشود ارزش آن را کم انگاشت، ولی این نیست که از نظر زن بودن، با یک زن خانهدار تفاوت داشته باشند و احترامشان کم بشود. نه، احترام یک زن خانهدار کمتر از یک زن فرهیخته، نخبه یا زنانی که در اجتماع فعالیت میکنند، نیست. ولو این که آنها در یک جایگاه بالاتری باشند.
تو خودت زنی بودی که هیچ وقت نخواستی که صرفا یک زن خانهدار بمانی. همیشه در مقاطع مختلف سعی کردی به نوعی خودت را به یک جریانی وصل کنی؛ از کار کردن، فعالیت اقتصادی، راهانداختن آرایشگاه، فعالیت در عرصه نقاشی و موسیقی و… چه چیزی باعث شد که فکر کنی نمیخواهی صرفا یک زن خانهدار و یک مادر باشی؟
من فقط همیشه فکر میکردم که باید همپای همسرم در زندگی تلاش کنم. حتی وقتی هم که مریض بودم و او مینشست برایم یک ظرف بشوید، برایم سنگین بود که من نشستم و او کار میکند! چرا؟ چون خودکمبینی پیدا میکردم. زن باید مساوی با همسرش در خانه و بیرون فعالیت داشته باشد، به هر صورتی که از دستش برمیآید، چه بلد باشد و چه کاری از عهدهاش بربیاید باید فعالیت کند. اینکه آدم بخواهد باطل باشد و با یک کار خانه خودش را سرگرم کند، فکر میکنم برای شخصیت یک زن زیاد جالب نیست. او هم توانایی دارد و میتواند وقت بگذارد و کارهای دیگری هم بکند.
یعنی میتواند دنیای گستردهتری برای خودش درست کند…
البته. او میتواند دنیایی گستردهتر داشته باشد، این سو و آن سو قدم بردارد و به هر شکلی که میتواند، در عرصه زندگی پیش برود.
زنهایی که از منظر آقای فرهادی در «فروشنده» یا فیلمهای مهم دیگرش به تصویر درآمدهاند، دوست داری؟
بله. آنها واقعیاند و من دوستشان دارم چرا که فیلمهایش مبتی بر واقعیت هستند و باز هم میگویم تخیلی نیستند.
وقتی فیلم «فروشنده» را دیدی، چه احساسی را داشتی؟ آیا فیلم را دوست داشتی؟ و اینکه بازی خودت را در فیلم دوست داشتی؟
بله، فیلم را و بازی خودم را دوست داشتم. هر کسی هم که فیلم دید، از بازی من راضی بود.
اگر بازیگر دیگری این نقش را ایفا میکرد، فکر میکنید که باز هم در این نقش میتوانست این شکل از عشق را به همسرش ارائه بدهد؟
راستش نمیدانم. حتما که بازیگران دیگر میتوانند. خیلیها بهتر از من میتوانند و این دلیل نمیشود که فقط من باشم که توانستهام این بازی را ارائه دهم. من این نقش را بازی کردم و شاید خیلیها بهتر از من بتوانند این نقش را ایفا کنند.
در فیلم «فروشنده» چقدر پیدا کردن مابهازا برای شخصیت از نظر فرهادی مهم بود؟
خیلی زیاد. تلاش او بر این است آنچه را که میخواهد، بشود.
یعنی چه؟
یعنی بیشترین سعیاش بر این است که تو را به آن شخصیتی که در ذهن خودش هست نزدیک کند.
یعنی اینکه مثلا در این فیلم سعی میکرد که به تو بگوید که مثلا در فلان کاراکتر شبیه فلانی رفتار کن؟ به تو الگو میداد؟
نه الگویاش همان فیلمنامهاش بود. چیزی که نوشته بود در ذهن خودش بود. بله.
یعنی مابهازای واقعی برای کاراکتر، به تو معرفی نکرد؟
نه.
فرهادی چه تمرینهایی را برای ایفای نقش همسر پیرمرد (فرید سجادیحسینی) خارج از فیلمنامه انجام میداد؟
خوشبختانه من تمرینی نداشتم چون آقای فرهادی فکر میکرد که نیازی وجود ندارد. دقیقا شرایط بقیه را نمیدانم.
من، تو را ستایش میکنم؛ ولی تو از روی غرورت این را میگویی…
نه. خب واقعا تمرین نداشتم؛ مثلا وقتی میدیدم که به یکی میگفت فلان روز برای تمرین بیا؛ میگفتم کی بیایم؟ میگفت: نه. من فکر نمیکنم نیاز به تمرین داشته باشی. حالا شاید شخصیت من را با آن کاراکتری که در فیلمنامهاش بوده نزدیک میدیده و نیازی به تمرین با من حس نمیکرده است.
پس خیلی تمرین نمیکردید؟
اصلا تمرین نکردم!
البته مسلما زمانی که داشت پلان شما را میگرفت، تمرین داشتید…
خب سر پلانها، فیلمبرداری تکرار میشد. گاه خیلی تکرار میشد. خیلی زیاد؛ ولی باز تکرارهای من، تقریبا خیلی کم بود. شاید سر پلان چند مرتبه تکرار میکردیم، ولی تمرین خاص، نه، نداشتیم.
به خودت لایک میدهی؟
بله!
کار با فرهادی در فیلم «فروشنده» نسبت به کارهایی که بعد از آن انجام دادی، یا کاری که با خود من در «روز مبادا» انجام دادی، چقدر متفاوت بود؟
خیلی! آقای فرهادی دقت خیلیخیلی بالایی در فیلمهایش دارد. بیش از اندازه بازی میگیرد، دقت میکند، فیلمبرداریهایش از همه جوانب است. خب با دیگران فرق میکند.
با تجربهای که با خود من هم داشتی، فرق میکرد؟ بهنظرت متفاوتتر بود؟
بله. خیلی زیاد. کارش تک است!
واقعا؟
بله.
دوست داری دوباره با او کار کنی؟
بله، چون دوستش دارم، خودش را دوست دارم. حالا نهتنها کارش را بلکه شخصیتاش را دوست دارم و دوست دارم با او کار کنم.
تو فقط اصغر فرهادی را اینقدر دوست داری؟ یا هر کارگردانی را که با او کار میکنی، اینقدر دوست داری؟
خب من معمولا همه را دوست دارم! آدمهای اطرافم را دوست دارم. با آقای «همایون اسعدیان» هم که در آخرین فیلمش «یک روز بهخصوص» کار کردم، شخصیتاش را دوست داشتم. در صورتی که کارش متفاوت با آقای فرهادی بود. ولی، خب آقای فرهادی، یک چیز دیگری است…
خب خوش به حال فرهادی!
خیلی نازنین است.
دوست داری بازیگری را دنبال کنی؟
کمابیش بازیگری را دوست دارم؛ وقتی در جمع بچهها کار میکنم و فعالیتها و زحمتهای جوانها را میبینم و آرمانهایش را میبینم خیلی لذت میبرم. یک سرگرمی هم هست تقریبا. خوب است.
به صورت یک سرگرمی صرف به بازیگری نگاه میکنی یا از اینکه در نقشهای مختلف داری قرار میگیری، یکجور احساس گستردگی برایت به وجود میآید و احساس میکنی با بازی کردن نقشهای متفاوت، نهان خودت هم دارد گسترده میشود!؟
خب، این تعبیر خیلی قشنگ است که وقتی در نقشهای متفاوت قرار میگیری، چیزهای جدیدی در خودت میبینی و احساسات جدیدی را تجربه میکنی… این خیلی زیباست.
خستهات نمیکند؟
نه. اصلا.
واقعا؟ الان در طول این یک ماه اخیر هر روز از صبح تا آخر شب دیروقت فولتایم سر کار بودی.
نه. این حجم کار را دوست دارم و به همین دلیل اصلا خسته نمیشوم.
حالا من یک چیزی میتوانم بگویم؟ میتوانم بگویم یک روز سر صحنه از دست گروه عصبانی شدی و…
خب، طبیعی است. ممکن است یک وقت هم عصبانی بشوم ولی نه به خاطر خستگی، فقط به خاطر اینکه بیمبالاتی میکنند و وقت میگذرانند. من دوست دارم وقتی سر صحنه هستم، تماموقت کار کنم ولی نه اینکه بیهوده بگذرانم و بنشینم. ۴-۵ ساعت بیکار نشستن برایم سخت است.
خب این جنس سینماست.. یعنی…
نه. نه! این به ضعف گروه برمیگردد! میتوانند ساعتی که لازم است و نیاز است، آفیش کنند و با یکی دو ساعت وقت را با عقب و جلو بردن، زمان و حوصله و انرژی آدمها را هدر ندهند!
خودت را در آینده کجا میبینی؟ فکر میکنی که با این روند قرار است بعد از این، چه اتفاقی برایت در بحث بازیگری بیفتد؟
هر چه میخواهد، پیش بیاید. آن را دیگر خدا میداند، من از فردا خبر ندارم و فعلا سرگرم هستم و خوب است و لذت میبرم. تا به امروز خوش است. فردا را چه کسی دیده!
«روز مبادا» اولین کار حرفهای تو بود؛ حالا قبلا با همدیگر کار کوتاه کرده بودیم ولی از زمانی که «روز مبادا» را با هم کار کردیم و در جشنواره فجر ۹۳ در جشنواره بودیم تا الان، نزدیک دو سال است که میگذرد. در این دو سال تو کلی کار کردی؛ ولی من دو سال است که بیکار هستم! فکر میکنی که چه اتفاقی افتاد؟ تو در واقع با کار من شروع کردی و اصولا آمدی که به من کمک کنی؛ ولی تو الان در بازیگری از من جلو زدهای!
نه. این جلو زدن نیست. کار من با برای شما فرق میکند. شما باید روی کارت فکر کنی و تمرکز کنی، وقت میخواهد، نوشتن فیلمنامه خیلی مهم است. مرحله مهم یک فیلم نوشتن فیلمنامه است که باید تمرکز زیادی بگذاری، فرصت بگذاری و یک فیلمنامه خوبی از آب دربیاید. همین طوری که یک فیلمنامه بنویسی و کار کنی که ارزشی ندارد. مسلما جواب خوبی هم نمیدهد، ولی من دارم بازی میکنم. یکی دیگر زحمتش را کشیده، کارهایش را کرده و کارگردانیاش را میکند، من ۴ ساعت بازی میکنم و میآیم. این خیلی فرق میکند.
تو در ابتدا که جزو مخالفان سینما بودی، ولی الان که حالا خودت هم داری کار میکنی؛ فکر میکنی که اگر من به جای فیلم ساختن، بازیگر میشدم بهتر نبود؟
خب، یکی از دلایلی که تو دو سال است که کار نکردهای، به خاطر این است که همهاش در سفر بودی و درگیریهایی داشتی که فرصتی برایت نگذاشت که بتوانی تمرکز کنی. در ضمن، بازیگری با کار تو خیلی فرق میکند؛ تو از بچگی نویسنده و کارگردان بودی و نمیتوانستی بازیگر باشی. تو اصلا در ذاتت بازیگری نیست، ولی من از اولش خودم را یک بازیگر میدیدم! در زندگیام همیشه بازی کردم.به این مساله نمیتوانم فکر کنم؛ چون فائزه اصلا این کاره نیست و برای این کار ساخته نشده است. از بچگی در زندگی، تو یک کارگردان بودی و من این را درمییافتم. مثلا ۱۰-۱۲ ساله بودی که من یک روز تنبیهات کردم و بیرون رفتم خرید کنم و گفتم تا برگردم باید خانه را کاملا و باجزئیات، تمیز کنی. فکر نمیکردم اصلا از عهدهاش بربیایی، چون این تنبیه خیلی سختی بود. وقتی به خانه برگشتم دیدم به راحتی پدر در حال ظرف شستن است، یکی از برادرها جاروبرقی میکشد، یکی دیگر از برادرها گردگیری میکند و …! و من متعجب ماندم که من هیچ وقت نمیتوانم از اینها اینطور کار بکشم و جالب آن که خودت هم روی یکی از مبلها نشسته بودی و داشتی کتاب میخواندی! پس تو از اول کارگردان بودی و من ذاتا بازیگر بودم.
یادم است که همیشه میگفتی بازیگر هستی…
خب، من همیشه بازیگر بودم. برای اینکه میتوانستم هر آن نقش زندگیام را عوض کنم و اگر در بدترین شرایط زندگیام بودم، عصبی بودم، ناراحت بودم یا مشکلی داشتیم و بحثی شده بود و حال خوشی نداشتم؛ اگر کسی در خانه را میزد امکان نداشت که بفهمد من چه مشکلی دارم و یک دفعه ۱۸۰ درجه برخوردم عوض میشد. پس من بازیگر بودم. بازیگر خوبی هم بودم! اگر هم من مخالف سینما بودم و این که تو مبادا بازیگر شوی، به خاطر این بود که من سینمای آن زمان را دیده بودم. امروز اما روابط دوستانه و صمیمانه و تمیز و پاک و قشنگ است. و البته حالا من بازیگرم و تو فیلمساز! من موافق نیستم تندتند فیلمنامه بنویسی و فیلم بسازی. باید خیلی خوب فکر کنی، رشد کنی و فیلمهایت یکی از یکی بهتر باشد. مثل فیلم اولات که چقدر دیده شد و چقدر خوب بود. چرا؟ چون ۵ سال روی آن فیلمنامه کار کردی.
البته من ۵ سال روی فیلمنامهام کار نکردم، ولی ۵ سال کار کردم که تا قبل از آن ساخته شدن فیلم بود. از اینکه هر دویمان داریم در سینما کار میکنیم راضی هستی؟
خیلی راضیام. تو برای این کار ساخته شدی و میدانم بهترین فیلمها را میسازی و آینده درخشانی خواهی داشت. این را مطمئنم و از اینکه تو دو سال کار نکردی و من جلو زدم؛ اینجا مسابقه دو نبوده که پای من قویتر باشد و پای تو ضعیفتر باشد یا… در مسابقه دو همه میدانند که چه کسی جلو میزند و چه کسی عقب میماند .اینجا بخش عمدهای از زحمت کار من را یکی دیگر کشیده و من فقط بازی میکنم. ولی تو باید فکر کنی تا بتوانی بهترین ایده را ارائه بدهی…
پس الان، به من که دو سال است کار نکردهام، امتیاز منفی نمیدهی؟
ابدا. صددرصد کار تو درست است و داری بهترین کار را انجام میدهی. در ضمن تو فقط کارگردان نیستی و چون نویسنده هم هستی پس باید خیلی وقت بگذاری.
من فکر میکنم حرفهایمان تمام شد، اگر حرفی داری اضافی کنیم…
من بچههای سینما را خیلی دوست دارم. من به همه زنهای مملکتم افتخار میکنم، به فکرهایشان، به محبتهایی که نسبت به هم دارند، به ایثارهایی که به خانواده میکنند. همهشان قابل تحسین و قابل ستایش هستند.هر کدامشان یک فرشتهاند و قابلستایشاند.
یعنی مردها را دوست نداری؟!
چرا. مردها جایگاه خودشان را دارند، خیلی خوباند. نباشند که خب زندگی به هر حال اصلا نمیچرخد، اصلا دنیای ما نمیچرخد. ولی وجود زنهایمان بهخصوص در این کشور ما خیلی باارزش هستند. خیلی دوستداشتنیاند. من همهشان را ستایش میکنم.
منبع: خبرآنلاین