«تونی اردمان» ساخته مارن اده، تا همین لحظه نه فقط توانسته به فیلم منتخبِ اول نشریات معتبر سینمایی بلکه از سوی دیگر، انتخابش برای حضور در مراسم «گلدن گلوب» و راهیابیاش به فهرست نُهتایی بخش خارجیزبان اسکار توجه عموم رسانهها را به خود معطوف کرده است.
به گزارش سینماسینما، آنچه در ادامه میخوانید ترجمه گفتوگوی استر زوکرمن است با این سینماگر آلمانی در حاشیه فستیوال فیلم نیویورک امسال.
ظاهر تونی برای فیلم بسیار اهمیت دارد. این ظاهر چطور و کی به ذهنتان رسید؟
ظاهر او؟ حین انتخاب بازیگر، واضح بود که باید بازیگری انتخاب کنم که همزمان برای نقش وینفرید و تونی مناسب باشد. انتخاب هر بازیگری میتوانست شخصیت تونی را متفاوت کند. باید تونی خوب از کار درمیآمد. پس کلاهگیسها، دندان مصنوعیها و کتهای مختلفی را تن آنها میکردم. بدترین کلاهگیس ممکن که تصورش را بکنید انتخاب کردم. همان کلاهگیسی که در فیلم میبینید ولی در واقعیت میگویید «نه نمیشود از این استفاده کرد. احمقانه است. هیچکس این آدم را باور نمیکند.» سعی کردم این کلاهگیس را با تار موهای بهتری شبیهسازی کنم.
وقتی فیلمنامه را مینوشتید، به این فکر میکردید برای اینکه شخصیت تونی درست از کار دربیاید باید آنقدر فاجعه باشد؟ بخشی از شخصیت او بود؟ یا شاید فکر میکردید شخصیت او نباید تا این اندازه عجیبوغریب باشد.
برای من، [باورپذیری] شخصیت او مبتنی به ۵ درصد است که اهمیت دارد. شخصیتی است که باید با دقت هدایتش کنید و از او با بازیگران صحبت کنید که چطور به او واکنش نشان بدهند. برای اینکه بازیگرها میگفتند: «بله، ولی آیا من این شخصیت را باور میکنم؟» و من به آنها میگفتم «بله، باورش نمیکنید ولی [نباید] نشان بدهید.» مساله همین است و اینطور کار ادامه مییابد. به نظرم مردم هم اینطور واکنش نشان میدهند برای اینکه او را مثل یک مربی معرفی میکنیم.
چرا رابطه پدر و دختر را انتخاب کردید؟
خودش پیش آمد، انتخاب شخصیت پدر و دختر بسیار طبیعی است. فیلمهای بسیاری درباره پدرها و پسرها وجود دارد. ولی فیلم چندانی درباره ارتباط میان پدران و دختران ندیدم. در واقع بیشتر به روابط کلی خانوادگی علاقه داشتم، برای اینکه خانواده مقولهای بسیار پابرجاست و گریز از آن دشوار است، در نتیجه همه افراد طی سالها نقشی معین در خانواده ایفا میکنند، فرقی نمیکند دوست داشته باشید یا نه. پدر من نیز بذلهگویی را دوست دارد، استعداد خوبی هم در این کار دارد. فیلم درباره او نیست ولی این حس طنز برایم مهم است. به باورم، رابطه پدر- دختری لایههای فراوانی دارد.
منظورتان از «لایههای فراوان» چیست؟
از آنجا که مبتنی به ارتباط میان مرد و زن نیز هست و همینطور این قضیه که او شاید در گذشته قهرمانی بوده و سپس از آنچه داشته افول کرده و حالا صرفا یک آدم اعصابخردکن است، پس مسائل فراوانی در جریان است.
به روابط پابرجا اشاره کردید. منظورتان شبیه به این است که «این یک پدر اعصاب خردکن است و این یک دختر معذب»؟ یعنی همان مولفههای کمدیهای تلویزیونی در آن به چشم میآید؟ منظورتان این بود؟
فکر کنم برای من، آن منظومهای که در ذهن داشتم این طور بود که هرچه این دختر جدیتر باشد، موقعیت خندهدارتر است. همینطور سعی کردم بسیار شرایط موجز باشد. او نمیخواهد تسلیم این اوضاع بشود که پدرش آمده و چیزی از او میخواهد. سوالاتی که پدرش از او دارد بسیار ساده هستند و او هم صرفا اکراه میورزد و او را طرد میکند.
منظورتان از این سوالات، اشاره به وقتی است که پدرش از او میپرسد «خوشحال هستی؟»
بله و دختر جواب میدهد «چی هست؟» به نوعی، او شخصیت تونی را احضار میکند. از طرفی، موقعیت بسیار سنگدلانه است برای اینکه دختر تقریبا این مرد را به عنوان یک پدر نادیده میگیرد، مثلا وقتی میگوید «من از پنجره میپرم بیرون و حتی اگه از پنجره بپرم بیرون، تو اون کسی نیستی که بتونه من رو نجات بده.» و از طرف دیگر، پدر این حس را دارد که دخترش در تمنای شیوه دیگری از برقراری تماس و ارتباط است، پس از حالا به بعد آنچه پیشنهاد میکند اساسیتر است. بیشتر به زبان خود دخترش با او حرف میزند.
وقتی بدل به تونی میشود؟
بله، وقتی تونی میشود. من به این سلسلهمراتب علاقه داشتم. این چیزی است که همیشه در ارتباط میان دو شخصیت، من را به خود جذب میکند: اینکه سلسلهمراتب چگونه تغییر میکنند. مثلا اینکه مرد به عنوان یک پدر به لحاظ عاطفی به دخترش وابسته است، بسیار بیشتر از آنکه دخترش به او وابسته باشد و این چیزی است که دختر نیز پی به آن میبرد، اینکه هنوز میتواند از حضور پدرش برخوردار باشد. اینکه هنوز به پدرش نیاز دارد.
به نظرتان شخصیت اینس جنبههایی از انسانیت را کم دارد که باید داشتنش را بیاموزد؟ یا صرفا آدمها این تصور را دربارهاش دارند؟
سعی کردیم در ترجمه [زیرنویس] بسیار دقیق باشد، ولی به نظرم چیزی که پدر میگوید این است که «آیا واقعا انسان هستی؟»، برای من این نشاندهنده بینش پدر است. پدر از او میپرسد «واقعا انسان هستی؟ برای اینکه من را در این مخمصه رها میکنی؟ دیوانهای؟» به نظرم اینس چیزی کم ندارد. به نظرم بیشتر معطوف به جنبه عقلانی زندگی است و این بسیار لازم است. ما به افرادی مثل او نیاز داریم. مشکل اینجاست. در سطح قضیه، او خلاف ارزشهایی که پدرش به او تحمیل کرده تصمیم گرفته است و برای همین شخصیت باهوشی است. همهچیز برای او بسیار ساده شده است. شاید برای او جهانبینی پدرش تقریبا نزدیک به احساساتباوری است. ولی کماکان، درون او تمنایی برای آن روزگار [قدیم] هست. برای پدرش مساله آسانتر بوده است. او در آلمان دشمن مشخصی داشته است. بسیار از جنس نسل بعد از جنگ آلمان است که میخواستند مطمئن باشند فرزندانشان به گونه متفاوتی بزرگ شوند تا هرگز چیزی مثل نسل ناسیونال سوسیالیسم اتفاق نیفتد. این پدر دخترش را با دید بسیار بازی پرورش داده، ایده جهان بدون مرز و حالا از همه طرف با نتیجه آن مواجه شده است.
چرا میخواستید کار اینس در بوخارست بگذرد؟
چیزی بود که معنای زیادی به همراه داشت، بر اساس این واقعیت که شرکتهای چندملیتی بسیار وجود دارند و بسیار از شرکتهای آلمانی پس از پایان کمونیسم شروع به مشارکت کردند تا سهم ببرند. همین طور، این سلسلهمراتبی که میان کشورها و درون اتحادیه اروپا وجود دارد به نظرم مسالهساز است، اینکه طرفین به اصلاح «بزرگ» اروپایی و طرفین «کوچک» اروپایی دارید. برایم جالب بود که اوضاع در این شرکتها به چه منوال است، این آلمانیهایی که به خارج میروند و به مردم میگویند چه کار باید بکنند. فیلم پاسخ صریحی برای این معضل ندارد، ولی فینفسه موقعیتی بود که پرسشبرانگیز است.
سپس در انتها، وینفرید را دارید که در لباس [سنتی، آیینی] کوکر به سراغ اینس میرود. چطور شد که این موجود [افسانهای] را انتخاب کردید؟
در واقع، چندان کار پیچیدهای نبود. فقط در گوگل «لباسهای اروپای شرقی» را جستوجو کردم و واقعا عاشق این لباس شدم برای اینکه بسیار واقعگرایانه است. تقریبا شبیه به یک موجود زنده بسیار جذاب است. میدانید برای چی؟ برای اینکه آن را روی اینجا میگذارند، به آن چه میگویید؟
میخواستید تعامل میان این تمثال بهشدت سنتی و مسائل مدرن را برجسته کنید؟
این اتفاق فینفسه میافتد و از این ایده خوشم میآید. ولی من به دنبال چیزی بودم که برایم شبیه به درون وینفرید باشد. این حس را داشتم که آخرین لباس مبدلی که انتخاب میکند باید بیشترین قرابت را به او داشته باشد، اینکه او واقعا کیست و بسیار با او هماهنگ بود اینکه از طرفی بسیار گرم و غمگین است ولی همچنین موجود بامزه و پشمالویی است. و اینکه وقتی همدیگر را در آغوش میگیرند، بسیار حس پدرانه و بزرگ بودن دارد.
فیلم زمان طولانی دارد، ولی زمان میبرد تا شخصیت تونی را به فیلم بیاورید، چیزی که برای من جالب بود. تفکرتان برای اینکه چه زمانی میخواهید تونی را به فیلم بیاورید چه بود؟
به نظرم واقعا لازم بود تا کاملا درگیر این ماجرا بشوید که فردی واقعی دارد نقشی را بازی میکند. واقعا لازم است این مرد را از قبل بشناسید، برای اینکه اگر این طور نشود نتیجه اینگونه از کار درنمیآمد و به واقع نیاز دارید تا رابطه میان این دو شخصیت را دریابید. ایدهام این بود که مسائل مدام بدتر و بدتر بشوند تا اینکه در نهایت یک بنبست ایجاد کنم. تقریبا برای خود فیلم نیز شبیه به بنبست است و میگویید «حالا چطور باید ادامه بیابد؟ اکنون همهچیز به سرانجام رسیده است.» این مساله زمان برد، واقعا به این زمان نیاز داشتم. هربار سعی داشتهایم به گونهای فیلم را کوتاه کنیم، حس غافلگیری آن خوب از کار درنمیآمد.
منبع: اعتماد