گفت‌وگو با مهدی خسروی، کارگردان «هفت معکوس»/ می شد نتیجه بهتری گرفت

مهدی خسرویکارگردن «هفت معکوس» جایی گفته: «تمام سعی‌ام را کرده‌ام تا یک فیلم متفاوت بسازم؛ چه از لحاظ مضمون و چه از لحاظ ساختار». در گفت وگو با ما اما، با اینکه همچنان این بر این نکته تأکید دارد، معتقد است کار می شد نتیجه ای بهتر از آنچه هست به بار بدهد.

سینماسینما، زهرا مشتاق: مهدی خسروی، آنطور که در ادامه می-خوانید، معتقد است اگر زمان بیشتری برای کار روی فیلمنامه در اختیار بود، نتیجه چشم گیرتر از آب درمی آمد. با این حال او فیلمی درخور توجه را در اولین تلاشش برای ساخت فیلم بلند، راهی پرده سینماها کرده است. گفت وگوی ما با مهدی خسروی را در ادامه می خوانید.

برایم عجیب بود، این فیلم به‌راحتی می‌توانست اکران عمومی شود. چرا در گروه هنر و تجربه اکران شد؟

والله خیلی اذیتمان کردند. چون پروانه این فیلم ویدیو بود. ما هشت ماه منتظر اکران عمومی بودیم. آخر رفتم پیش خود آقای فرجی، گفتم آقا تکلیف مرا روشن کنید. هشت ماه است دارم می‌آیم و می‌روم. فیلم را دیده بودند. دوست هم داشتند. تقریبا هم اوکی داده بودند. گفته بودند بعد از همین فجری که گذشت، اکران می‌کنند. ولی من دیگر نمی‌توانستم صبر کنم. سرمایه‌گذار، یعنی آقای حمید رضا نصیری، هم دچار مشکلاتی شده بود. فکر کردم اکران هم بخواهند بدهند، می‌افتد برای حداقل دو ماه دیگر. من فیلم را قبلا به هنر و تجربه داده بودم. آقای علم‌الهدی هم فیلم را دیده بودند و لطف کردند و خلاصه فیلم اکران شد. البته نسخه‌ای که شما دیدید، با فیلمی که دارد اکران می‌شود، خیلی فرق کرده. چند دقیقه از فیلم کوتاه‌تر شده و ریتمش خیلی بهتر شده. به‌هرحال خدا را شکر، بالاخره اکران شد.

بله. ولی واقعا این شانس را داشت که اکران عمومی هم بشود. برای سرمایه‌گذارتان هم که به‌خاطر برگشت سرمایه  بهتر می‌شد.

بله، ولی متاسفانه شرایط ایشان یک قدری سخت شده بود. مثل شرایط تمام مملکت. وقتی هم که اکران هنر و تجربه را گرفتیم، ایشان دیگر مشکلشان حل شده بود. ولی خب دیگر فیلم اکران شده بود.

شما کارهای کوتاه هم ساخته بودید؟

بله، ساخته بودم. «هبوط»، «حقیقت پنهان» و «حریم آب».

به همین اندازه خوش‌ساخت و خوب؟

والله هر سه فیلم را حوزه هنری دوست داشتند و از من خریدند. بد نبود. ولی خب حتی این فیلم هم آن‌طور که من دلم می‌خواست، نشد. چون از نظر تولید محدودیت‌هایی داشتیم. حالا ان‌شاءالله فیلم تازه‌ای که می‌خواهم بسازم، بهتر باشد.

به نظرم به نسبت فیلم‌هایی که در هنر و تجربه اکران می‌شود، حتی در یک اشل عمومی‌تر، «هفت معکوس» خیلی حرفه‌ای و خوش‌ساخت است. کست خوبی دارد. فیلمنامه خوب است. این خط روایی خیلی خوب درآمده است. خیلی سخت است. چون ما نمونه‌های خارجی خیلی خوب داریم. فیلم‌هایی که قصه‌اش سفر به آینده و گذشته است. همه آدم‌های اهل سینما چنین نمونه‌هایی زیاد دیده‌اند. اما خب این‌که شما این‌قدر باورپذیر درآورده‌اید، خیلی سخت بوده است. خیلی خوب روایت می‌شود. ایده شما بود یا آقای میرزایی؟

من یک فیلمنامه‌ای داشتم که مال همین فیلم جدیدم بود. همین که می‌خواهم الان بسازم. با آقای عطشانی که صحبت کرده بودم، گفت اول برو فیلمنامه بیاور. من حمایتت می‌کنم. ولی تا فیلمنامه نباشد، هیچ کاری نمی‌شود کرد. آقای عطشانی فیلم کوتاه‌های مرا دیده بود. من هم شروع به گشتن کردم. من همین فیلمنامه‌ای را که الان می‌خواهم بسازم، پیشنهاد کردم. آقای عطشانی گفت این برای فیلم اول سخت است و پروداکشن زیادی هم دارد و هزینه‌بر است. بعد از آن صبح تا شب، حدود ۱۰ روز، دو هفته دنبال ایده می‌گشتم. حتی در اتاق آقای عطشانی یک کمد بزرگ پر از فیلمنامه بود. همه مدل فیلمنامه. راجع به جنگ. مضامین اجتماعی. همه چیز. من گفتم من این روالی را که در سینماست، دوست ندارم و دوست دارم کار دیگری کنم. فیلم دیگری بسازم. این شد که با دیدن این تم، روی آن کار کردیم. کمی که ورز داده شد، آقای علی میرزایی هم آمد. قرارداد بسته شد و ایشان هم شروع به کار روی فیلمنامه کرد. تقریبا سه، چهار ماهی کار کردیم، ایشان می‌نوشتند و می‌آوردند، من و آقای عطشانی می‌خواندیم. من بیشتر وقت می‌گذاشتم. چون آقای عطشانی درگیر ساخت سریال بودند. خودم می‌خواندم و جاهایی که به نظرم می‌رسید مشکل دارد، با سعه صدر دوباره بازنویسی می‌کردند. ولی فیلمنامه واقعا جای کار کردن داشت. یعنی اگر مدت بیشتری روی پاشنه آشیل فیلم کار می‌شد، خب نتیجه بهتری به دست می‌آمد.

مثل کجاها؟

دلیلی که این آدم برمی‌گردد و رو به جلو می‌رود. به نظرم خیلی مسئله مهمی است. شاید اگر الان کسی فیلم را ببیند، بگوید درآمده است. نه، مشکلی با فیلم ندارم. ولی واقعا به نظر خودم برای آن‌که علت رو به جلو رفتن این آدم بشود، کم است.

یعنی از آن‌جایی که از گذشته تبدیل به آینده می‌شود، به چفت و بست بیشتری نیاز دارد؟

بله، یعنی آن دلیلی که این آدم به‌خاطرش… یعنی آن دلیل درست است‌ها. ولی گزینه‌های مختلفی به ذهنمان می‌آمد. این فیلم جوری بود که می‌رفت عقب و بعد می‌آمد جلو. خود روال و منطق روایی فیلم واقعا انرژی زیادی برد. دلیلی که این آدم باید در او تغییر و تحولی به وجود می‌آمد، پرداخت بیشتری لازم داشت. یعنی دلیل درست است، ولی خب پرداخت بیشتری لازم دارد.

ببینید، وقتی فیلم تمام می‌شود، هنوز معلوم نیست آیا شخصیت اصلی واقعا دچار توهم شده یا این‌که آن اتفاقات واقعا رخ داده. یا مثلا شخصیت علومی که به نظر می‌رسد چشم برزخی هم دارد و معلوم نیست چرا در زندان است. و شخصیت دخترها که به نظرم جزو نقاط ضعف فیلم است و اصلا در نیامده است و لزومی هم به حضورشان به این شکل نیست.

درمورد شخصیت علومی البته، کاراکترهای زیادی به ذهن ما رسید. طراحی صحنه هم همین‌طور. هم از نظر دکوپاژ و هم فیلمنامه. یعنی این‌که یکی بزند کف دست آدم و بگوید چه اتفاقاتی در آینده برایش می‌افتد، خب هیچ منطق روایی که پشتش نیست. حالا من بخواهم با طراحی صحنه عجیب و غریب چیزی را واقعی نشان دهم، خب وقتی واقعی نیست، نیست دیگر. این شکلی که دیدید، از اول این‌طوری در ذهنمان نبود. هنگام اجرا به این شکل شد. ولی به نظر خودم هر چه این قضیه ساده‌تر اتفاق می‌افتاد، بهتر بود. الان هم که این فیلم را می‌بینم، به نظرم این آدم باید ساده باشد. یک‌سری مسائل را بگوید و برود. چون واقعا این آدم هیچ منطق روایی ندارد.

حتی ممکن است این شخصیت زاده ذهن او باشد.

آفرین. چون حتی ما نریشن‌ها را دوباره با خود آقای عزتی گرفتیم. چون صدای خود جواد این قضایا را روزمره‌تر می‌کرد. عادی‌تر می‌کرد. همه ما این صدا را داریم. حتی برای لباس و صدای آقای رجبی، من خیلی تاکید داشتم همه چیز رئال و ساده باشد. ما تاکیدی روی این آدم نداشتیم که آقا باور کن این آدم کف‌بین است. حالا واقعا مگر می‌شود کسی با نگاه کردن به کف دست کسی بگوید چه اتفاقی دارد می‌افتد. به نظرم او داشت ایرادهای شخصیتی او را می‌گفت و این آدم هم به تنها چیزی که توجه نمی‌کرد، همین بود.

یک جور صدای درون، صدای وجدان او بود. یکی از چیزهایی که من خیلی خوشم آمد، تیتراژ فیلم بود. یعنی در موقع خیلی درست و به شکل خیلی خوبی تیتراژ شروع می‌شود.

هفت-معکوس-۶تیتراژ ایده خودم بود و آقای شمالی آن را اجرا کرد. اتفاقا مسئله‌ای که مدنظرم بود، این جایی بود که او به عقب برمی‌گردد. اگر شما در فیلم دقت کنید، فضاها می‌شکند. یعنی وقتی برای اولین بار از دست‌شویی بیرون می‌آید و تیتراژ آغاز می‌شود، بعد از آن تیتراژ انگار ما اصلا فیلم دیگری داریم می‌بینیم. خودمان هم یادمان می‌رود چه اتفاقی افتاده. ما دو راه داشتیم؛ یا با فضا باشیم، یا با جواد. و حالا جواد به‌عنوان یک عنصر اضافه وارد شود، و هنگ باشد که چه اتفاقی افتاده است. ولی ما در فضا ثابت باشیم. یعنی ما با موسیقی بک‌گراندی که در آن چای‌خانه است و با صدای قلیان و چیزهای دیگر قاطی شده، برویم. با فاصله زمانی که جواد در دست‌شویی دارد گریه می‌کند، تا پلان بعدی که از دست‌شویی بیرون می‌آید و باید برود بنشیند. چیزی که من فکر کردم، این بود که این اجازه ندهد که بیننده بفهمد چه اتفاقی دارد می‌افتد. چون خود شخصیت ما هم متوجه نمی‌شود چه اتفاقی دارد می‌افتد. تا برود دقیقه ۳۰٫ و بارهای آخر. همین باعث تعلیق بیشتر فیلم شده.

علاوه بر این تیتراژ موجب ایجاد کارکرد شده بود. یعنی اگر اول فیلم تیتراژ آمده و تمام شده بود، اولین بیرون آمدن از دست‌شویی این‌قدر خوب درنمی‌آمد. لو می‌رفت. ولی شما با این تیتراژ تعلیق و فهم کلیت داستان را بیشتر کردید. خود آقای عزتی هم برای بازی در این نقش گزینه خیلی خوبی بود.

من خیلی خوشحالم که جواد این نقش را بازی کرد. جواد علاوه بر این‌که بازیگر خوبی است، واقعا آدم آرتیستی هم هست. کسانی که فیلم اولشان را ساختند، می‌دانند من چه می‌گویم. در فیلم اول آدم خیلی استرس دارد. خیلی فکرها به سرش می‌آید. یک کارگردان کارکشته و کاربلد هم وسط فیلم‌برداری از او سوال کنید، می‌گوید نمی‌دانم فیلمم دارد خوب می‌شود یا بد. این اتفاقی است که هیچ‌کس نمی‌تواند پیش‌بینی کند. مخصوصا کارگردان کاراولی. چون خیلی بار سنگینی است. جواد واقعا خیلی به فیلم کمک کرد. هم خودش خوب بازی کرد و هم شخصیت‌های بقیه را هم خوب درآورد. یعنی من چیزهایی از جواد عزتی دیدم از نگه داشتن راکورد بازی‌اش در فیلم که واقعا برای من خیلی جذاب بود. راستش ما به‌خاطر پیچشی که در قصه بود، فکر کردیم شخصیت اول را کسی انتخاب کنیم که طنز نباشد، حتی فیلمنامه اول هم طنز بود، کمدی بود. ولی من و آقای عطشانی مخالفت کردیم با این قضیه و آقای میرزایی هم تغییرش داد. ولی گفتیم کسی را انتخاب کنیم که هم بتواند جدی را خوب بازی کند و هم در یک موقعیت جدی و واکنش جدی آن آدم، مردم ناخودآگاه بخندند. مثلا آن‌جایی که جواد می‌گوید ۳۰ سال پیش داداشش می‌زند چشم کسی را کور می‌کند، کاملا جدی دارد تعریف می‌کند. ولی هرکس که فیلم را دیده، خندیده.

یکی از درخشان‌ترین لحظات بازی آقای عزتی در گورستان است. من فیلم را با پسرم نگاه کردیم، کلی خندید. دارد مداحی می‌کند و از همه اشک می‌گیرد. درحالی‌که خودش دارد بازی می‌کند و بعد هم زنگ زدن فتانه و ری اکشنی که خیلی طنز است.

قبل از انتخاب آقای عزتی گزینه‌های دیگری هم مدنظر بودند. آن موقع هم جواد این‌طور نبود که به اندازه الان دیده شده باشد. کم‌کم داشت در سینما دیده می‌شد.

به‌هرحال پیشینه جواد عزتی که بیشتر با خودش فضای طنز می‌آورد، یک‌دفعه با یک کاراکتر جدی همراه می‌شود. اما کاراکتری که در بطن کارهایش طنز هم هست. فیزیکش، ری‌اکشن‌هایی که نشان می‌دهد، یا داستان همان تیر تفنگی که به چشم می‌خورد، همه و همه طنزی دارد که آن ملتهب بودن فضا را می‌کاهد، تلطیف می‌کند. یک تنفس به بیننده می‌دهد. بازیگرهای دیگر هم خیلی درست و خوب انتخاب شده بودند. آقای نواب صفوی، کامران تفتی. همه.

ببینید، بازی اندازه دارد. به نظرم شخصیت‌ها خیلی جای کار بیشتری داشتند. کاری که من برای فیلم جدیدم دارم انجام می‌دهم. ولی وقتی که من بازی حسام یا کامران را می‌بینم، به نظرم خوب بازی کردند. نه غلوشده است، نه بیرون می‌زند. به‌اندازه بازی کردند. به‌اندازه هم پرداخت شدند. چون این طرف آن‌قدر بار ذهنی می‌آورد که چه اتفاقی دارد می‌افتد، که نمی‌شود درگیر سمت بازی‌ها هم شد. اگر بازی آن‌ها کمی بیشتر یا غلوشده می‌بود، روی کل قصه سایه می‌انداخت. حسام هم لحظه آخر به ما اضافه شد. مشکل این فیلمنامه این بود که به غیر از نقش جواد، بقیه نقش‌ها خیلی کم بود. یعنی در جهت تاثیرگذاری بیشتر برای شخصیت اصلی فیلم بود. یعنی همه باید در خدمت شخصیت اصلی فیلم می‌بودند. برای همین شاید همه بازیگرها چنین شخصیت‌هایی را بازی نکنند. البته ما به همه نگفته بودیم. شاید با یکی دو نفر صحبت کرده بودیم. که حتی به فرستاده شدن فیلمنامه هم نرسید. آقای نواب صفوی در دقیقه آخر به ذهنم رسید و انتخاب خوبی هم بود. من چندین روز با این آدم کار کردم. شخصیتی به‌شدت سینمایی دارد. مشخص است که این آدم در سینما بوده است.

یک سکانس دوست‌داشتنی دیگر هم دارد که فکر می‌کنم باید گرفتنش سخت بوده باشد. صحنه تعقیب و گریز در پارک طبیعت که خیلی هم خوب درآمده. آقای تفتی خیلی قشنگ می‌دود. استایل دویدنش. یا پیتزا خوردنش سر آن میز. بده بستان خشمی که بینشان اتفاق افتاده، انگار که پشت آن ظاهر ریلکس دارد می‌گوید الان است که بابای تو را دربیاورم. 

یک اتفاق خوبی که من از آن راضی هستم، این است که دست بازیگرها را باز گذاشته بودم. یعنی مثلا اتفاق را می‌گفتم که قرار است چه بشود، یعنی سکانس قبل چه بوده و قرار است سکانس بعد چه بشود. این خط را می‌گفتم و اجازه می‌دادم با خلاقیت خود بچه‌ها پیش برود. یعنی محدودشان نمی‌کردم که آقا می‌آیی این‌جا می‌نشینی و این کارها را می‌کنی. به نظرم این کار حداقل برای من تجربه خوبی بود. آدم اگر اعتماد بکند و محدود هم نکند، خیلی از این بازیگرهایی که داریم، به نظرم واقعا جای دیده شدن بیشتر دارند. ولی به‌هرحال هر کسی یک روال کاری دارد. ولی برای من تجربه جالبی بود. فضای بچه‌ها باز بود و با خلاقیت کار کردند.

اصلا با خودشان ایده هم می‌آورند.

قطعا. مثلا روز اول کامران آن سکانسی که فندک و چاقو می‌آورد، گفت به نظرم باید این‌جا چنین کاری بکنیم. گفتم خوب است. همین کار را بکن. در صورتی که من اول صحنه را یک طور دیگری دیده بودم. به‌هرحال یک وقت‌هایی بازیگر تجربه‌ای دارد که شما می‌پذیری، انجامش می‌دهی و خوب هم می‌شود.

تکه‌هایی از فیلم بود که گرفتنش سخت بوده باشد؟

همان تعقیب و گریز. چون ما در یک جای عمومی کار می‌کردیم، کنترل مردم و صحنه خیلی سخت بود.

یعنی دوربین دیده می‌شد؟

دوربین دیده می‌شد. بازیگرها داشتند می‌دویدند و مردم جمع شده بودند که چه اتفاقی دارد می‌افتد. چرا این بازیگر دارد می‌دود. این یک خرده کار را سخت می‌کرد. با توجه به این‌که ممکن است یک پلان را شما چهار تا برداشت بگیرید. بعد پاییز بود. بعد از آن همه دویدن عرق می‌کردند و به‌هرحال سرد بود. حتی یک جایی جواد لرز کرد که سریع برایش پتو آوردند.

تولید اولین فیلم بلند برای شما چه سختی‌هایی داشت؟ پیدا کردن سرمایه‌گذار نباید آسان بوده باشد. اصلا چطور شد که سراغ آقای عطشانی رفتید؟

ببینید، خب من ایشان را از قبل می‌شناختم. از زمانی که فیلم «آقای الف» را می‌ساختند، قرار بود جلوه‌های ویژه آن کار را من انجام بدهم که خب دیگر نشد و ایشان تری‌دی کار کردند. ولی خب من در دفترشان آمد و شد داشتم و می‌گویند که جوینده یابنده است. پارسال دوباره، برج پنج و شش بود فکر می‌کنم، با ایشان کانکت شدم. با هم صحبت کردیم و خیلی زود هم به نتیجه رسیدیم. من با انگیزه آمده بودم. مثلا همین نکته‌ای که شما درباره بازیگر گفتید، واقعا انتخاب بازیگر تضمین برگشت سرمایه است. من به‌شخصه درباره آدم‌هایی که به سینما می‌آیند، خیلی احساس مسئولیت می‌کنم. برایم مهم است آدمی که از سینما می‌آید بیرون، نمی‌خواهم بگوید طرف خیلی حالی‌اش بود، نه، بگوید دمش گرم. چه حالی کردم. پولی که دادم، لذتش را بردم. این برای من خیلی مهم است. برای همین است که می‌گویم با انگیزه وارد شده بودم. می‌دانستم که چه می‌خواهم. بازیگرهای خوبی هم انتخاب کردیم و خدا را شکر انگار همه اتفاق‌ها یواش یواش خوب جلو رفت.

سرمایه‌گذار با چه مبلغی وارد پروژه شد؟

عددی بگویم؟!… حدود ۱۴۲ میلیون.

شوخی می‌کنید.

نه، خب یکی از سرمایه‌گذارهایمان این مبلغ را آورد. کسان دیگر هم بودند.

تعجب کردم. گفتم پول کست هم نمی‌شود. چون به نظر من ۳۰۰ تا ۴۰۰ تا فقط دستمزد هنرپیشه‌ها باید شده باشد.

نه، این‌قدر ندادیم. بچه‌ها خیلی لطف کردند و همراهی کردند. ولی حول و‌حوش ۲۶۰ تا ۲۷۰ کست را جمع کردیم. جدا از تولید.

یعنی با حدود ۵۰۰ تا می‌شود یک فیلم جمع‌وجور ساخت؟

بله، می‌شود ساخت. تازه این فیلم حدود ۱۲ تا لوکیشن داشت. یعنی تعدد لوکیشنش زیاد بود. یعنی شما وارد هر لوکیشنی که می‌شوید، باید خط فکری‌تان متناسب همان فضا تغییر پیدا کند. یعنی شمای کارگردان زوایای مختلف را می‌بینید. مدیر فیلم‌برداری با فضا بیشتر آشنا می‌شود. مدیر تولید، بازیگرها. همه با آن فضا اخت می‌شوند دیگر. شما فکر کن یک روز در این لوکیشن هستی، فردا یک جای دیگر. یعنی فضای فکری کاملا عوض می‌شود. این باعث می‌شود که از نظر تولیدی کار سخت باشد. ولی ما موفق شدیم این فیلم را ۱۸ روزه تمام کنیم. خیلی سخت بود. پوینت مثبتی هم نیست. اشتباه است. ولی در ایران قبلش به تو می‌گویند اگر دستت تند باشد، بهتر است. در صورتی که غلط است. ولی شما ناچار هستید به محدودیت بودجه فکر کنید. مثلا شما فکر کن ما به یک لوکیشن می‌رفتیم که باید فقط دو تا سکانس آن‌جا می‌گرفتیم. یکی مال قبل از تغییر جواد بود، یکی بعد از تغییر. کل چیزها باید عوض می‌شد. این بود که واقعا یک خرده‌ای قضیه و کار را سخت‌تر می‌کرد. مثلا تیتراژ اولیه چیز دیگری بود. طرحی که من اول دادم، این‌طور بود که کل سکانس‌های فیلم را در تیتراژ ببینیم. تکه‌های فریزشده. ولی خب از نظر تولیدی مشکل بود. یعنی ما باید هر روز بعد از پایان کار، روزی دو ساعت برای این کار وقت می‌گذاشتیم.

الان چه کار می‌کنید؟

الان پروپوزال فیلم تازه‌ام را آماده کردم، با سرمایه‌گذارم گپ و گفتی هم داشتیم. سینمایی با مجوز بلند. از الان هم فیلم را دوست دارم. من همیشه یک فکری دارم که هنوز هم نمی‌دانم جواب می‌دهد یا نه. حالا شما لطف دارید می‌گویید فیلم را با خانواده دیدید و دوست هم داشتید. خود من هم چند تا سکانس از این فیلم را خیلی دوست دارم. چون فکر می‌کنم دکوپاژ درست اتفاق افتاده و واقعا شما وقتی که می‌خواهی فیلم بسازی، حتی اگر یک چیز، یک فریم باب میلت نباشد، بعدا بیننده را اذیت می‌کند. همان‌طور که خودت را اذیت می‌کند، بیننده را هم اذیت می‌کند. و این نگاه حرفه‌ای به فیلم‌سازی خیلی مهم است. یعنی من نگویم چون الان در محدودیت و با ۱۰۰ میلیون پول دارم فیلم می‌سازم، خب با هر شرایطی بسازم دیگر. نه، با محدودیت فیلم ساختن، فیلم خوبی نمی‌شود. شکست می‌خورد. من باید فیلمی بسازم که دلم می‌خواهد. مثلا وقتی در ذهن من یک صحنه‌ای شکل گرفته، من نباید هی از آن بزنم، چون بودجه‌ام محدود است. مثلا به جای تراولینگ روی دست بگیریم. این قطعا از کیفیت کار کم می‌کند. حالا ان‌شاءالله فیلم جدید.

خیلی از مخاطبان هنر و تجربه به‌خصوص دوست دارند بدانند کسانی که فیلم اولشان را می‌سازند، این تجربه را از کجا پیدا کرده‌اند؟ درس خوانده‌اند، تجربه دستیاری داشته‌اند، یا…

نه به نظرم. اتفاقا من همیشه فکر می‌کردم اگر کسی این سوال را از من بپرسد، چه جوابی بدهم. از کجا مثلا من یاد می‌گیرم یک سکانس را دکوپاژ کنم. رشته من در دانشگاه اقتصاد بوده. اما زمان بیشتری، یعنی حدود ۱۶ ساعت از روزم را این طرف وقت می‌گذاشتم. قطعا علم می‌خواهد، معلومات می‌خواهد، جسارت می‌خواهد. ریسک می‌خواهد. یعنی یک‌سری از فاکتورها را می‌خواهد دیگر. که شما بتوانید از صفر یک چیزی را شروع کنی و ۳۰ تا آدمی را که پشت صحنه هستند هم متقاعد کنی که با تو همراه شوند. فقط نمی‌شود گفت که ان‌شاءالله کار خوب درمی‌آید. خب این باید یک چیزی هم پشتش باشد دیگر. ولی خب بله، مطالعه می‌خواهد. اگر لازم باشد، من می‌توانم برای سکانس به سکانس فیلمم بگویم چه برنامه‌هایی داشتم، که تازه الان هم می‌گویم ضعف‌های جدی دارد. و در فیلم جدید دارم آن‌ها را برطرف می‌کنم. این خیلی مهم است. شما مثلا می‌خواهی یک سکانس پرتعلیق فیلم‌برداری کنی. خب این چه فرمولی  دارد. درست است که فیلم خوب ساختن هیچ فرمولی ندارد. ولی فیلم بد ساختن یک فرمول مشخص دارد. یعنی شما هیچ‌کدام از این‌ها را ندانی، یک‌سری تصویر می‌گیری و این‌ها را به هم می‌چسبانی. خب معلوم است خوب نمی‌شود. ولی این‌که شما بخواهی روی یک روالی جلو بروی، ریتم را حفظ کنی، بفهمی دقیقه ۱۵ فیلمت، دقیقه ۳۰ فیلمت چه اتفاقی می‌افتد، کجا لانگ شات بزنی، کجا اکت و هیجان فیلم را ببری بالا، کجا بیاوری پایین. فیلم به نظرم هم مطالعه می‌خواهد، هم فیلم دیدن زیاد. تست کردن می‌خواهد. یعنی به نظرم به مرور و با کار کردن زیاد این اتفاق می‌افتد و تجربه آدم بالاتر می‌رود.

در مورد خانم  نیوشا ضیغمی واقعا لازم بود تبدیل به دو شخصیت شود؟

واقعا نه. متاسفانه چون این نقش کوتاه بود، ما به چند بازیگر گفتیم و نپذیرفتند. آن‌ها قبول نمی‌کردند. چون نقش خیلی کوتاه بود. ما خودمان می‌گفتیم خب اول آرزو را بگوییم یا فتانه را بگوییم. چون فیلم یک حالت قرینه داشت، اغلب تک سکانس یا نهایتا دو سکانس بودند. مثلا نیوشا در نقش آرزو دو سکانس بود، در نقش فتانه دو یا سه تا سکانس. این پیشنهاد خود خانم ضیغمی بود. و ما هم پذیرفتیم. که هم نقش بلندتر بشود و هم ایشان ترغیب بشوند نقش را بازی کنند.

ولی درنهایت به فیلم ضربه می‌زند. چون شما شخصیت‌ها را گم می‌کنید.

در یک چنین فیلمی که اصلا خودش بیننده را سردرگم می‌کند، نباید چنین چیزی اتفاق می‌افتاد. البته این ورژنی که آماده شده و شما هنوز ندیدید، سه دقیقه از فیلم کم شده و ۳۰ ثانیه آخر ما یک فلاش‌بک می‌بینیم. این کمک می‌کند که این گره باز شود.

چون مثلا در فیلم قضیه الماس‌ها و پزشک یک قدری برای تماشاگر گنگ است. آدم فکر می‌کند این‌که دکتر زندان بود، چی شد به دزدها وصل شد.

البته یک جایی می‌گوید. در آن سکانسی که جواد نشسته و حسام و کامران هم روبه‌رویش نشسته‌اند و دوربین در حال چرخش است، حسام می‌گوید که من با یک کسی رفتم دزدی و یک کسی به اسم دکتر شهناز یک مردی را بی‌هوش می‌کند و از زیر زبانش جای الماس‌ها را می‌کشد بیرون. ولی با شما موافقم، پرداختش کم است.

ببینید، یعنی اگر یک لحظه مخاطب به دلیلی حواسش پرت شود، نمی‌فهمد چه می‌شود.

یک مشکلی هم بود؛ مثلا از جمشید ریش‌قرمز هم تا آخر فیلم حرفی نیست، ولی در همان سکانس هم از او صحبت می‌شود. حتی من گفتم برویم سکانس دزدی را بگیریم. ولی بعد فکر کردم اگر قرار باشد سکانس دزدی را بگیریم و همه جمشید ریش‌قرمز را ببینند، دیگر آخر فیلم کارکردش را از دست می‌دهد. چون بیننده از آخر فیلم یک توقعی دارد که اگر ما آن کار را می‌کردیم، دیگر آن توقع برطرف نمی‌شد. من فکر می‌کنم حتی اگر یک پلان چهره این آدم نشان داده شده بود، اگر یک بیننده حتی یک ذره باهوش بود، همه چیز لو می‌رفت. برای همین فقط به یک دیالوگ بسنده کردیم. بنابراین این چیزی هم که شما می‌گویید، درست است. خود دزدی، خود الماس‌ها باید بیشتر دیده و مطرح می‌شد، تا به دراماتیزه کردن فیلم کمک بیشتری می‌شد.

قبل از نمایش عمومی اکران خصوصی گذاشتید؟

نه. ولی آقای عطشانی فیلم را دید و دوست داشت. ولی خب آدم سخت‌گیری هم هست. با این‌که ورژن‌های اولیه فیلم را دیده بودند، ولی تبریک گفتند. و گفتند پتانسیل فیلم آن‌قدر زیاد بود که خانمم که در آشپزخانه داشت کار می‌کرد و دخترم هم در اتاق خودش بود، از صدای فیلم آمدند نشستند و فیلم را تا آخر دنبال کردند. این چیز کمی نیست که کسی بنشیند و فیلم آدم را تا آخر ببیند. البته یک چند نفری دیدند. هم آدم‌های حرفه‌ای سینما و هم آدم‌های معمولی. ولی واقعا دوست داشتم روی پرده برود. چون ممکن است کسانی جلوی من حجب و حیا کنند و از فیلم تعریف کنند. من از آن دسته آدم‌هایی هستم که نقدپذیرم. یعنی از نقدی که به بهتر شدن کارم بینجامد، استقبال می‌کنم. همین کار هم حتما خیلی اشکال دارد. ولی کسانی بودند که واقعا به من کمک کردند. مثل بازی جواد که واقعا به فیلم خیلی کمک کرد. یا کامران تفتی. چلنج این دو نفر باعث شد فیلم دربیاید. اتفاقا دیشب با برادرم فیلم را می‌دیدیم، گفت این دو نفر واقعا فیلم را نجات داده‌اند. این برای من خب خیلی مهم بود. مثلا مدیر فیلم‌برداری این فیلم کار اولش بود. مانی عطشانی، پسرعموی خود آقای عطشانی. خب کار اولش بود. برای گرفتن مجوز هم خیلی مشکل داشتیم. چون هم من کار اولم بود هم ایشان. با آقای عطشانی که صحبت می‌کردیم، خب خیلی از جاها تجربه به بچه‌ها کمک می‌کرد. این که می‌گویند بی پیر به میخانه نرو، واقعا درست است. مثلا ما یک لوکیشنی رفتیم باغ بود، من گفتم نه، من این‌جا را دوست ندارم. هیچ چیزش آن باغی نبود که من می‌خواستم. آقای عطشانی گفتند خیلی خب بگردید تا باغی را که می‌خواهید، پیدا کنید. که واقعا یکی از سکانس‌هایی است که دوست دارم. همان صحنه زنده به گور کردن و عمق میدان و همه چیزش را دوست دارم. به‌هرحال تجربه آقای عطشانی خیلی کمک‌کننده بود.

– با چه دوربینی کار کردید؟

بلک مجیک اورسا.

الان که فیلم را می‌بینید، از کیفیت نور و تصویر راضی هستید؟

بله، از تصویر خیلی راضی هستم. به‌خصوص این‌که ما فور کی گرفتیم. با این‌که اصلا نمی‌دانستم این فیلم در سینما اکران می‌شود، یا نه. ولی تاکید داشتم که فور کی بگیریم. فور کی هم تدوین کردیم. فور کی هم خروجی گرفتیم. و واقعا کوالیته را شما ببینید، باور نمی‌کنید. چون لنزهایمان هم خیلی خوب بود. مستر پراین بود. از کیفیت نور و تصویر راضی هستم. ولی قطعا این پتانسیل را داشت که بهتر باشد.

ناراحتید فیلم اکران عمومی نگرفته و در هنر و تجربه اکران شده؟

نه، اصلا غمگین نیستم. من اولین بار بود که آقای علم‌الهدی را می‌دیدم، چرب‌زبانی هم بلد نیستم. اگر بلد بودم که شاید اتفاق دیگری برایم می‌افتاد. این‌که یک‌سری آدم خوب آدم را درک کنند، خیلی خوب است. من که کار اشتباهی نکرده بودم، قتل که نکرده بودم. انتظارم این بود که فیلم را ببینند و بگویند امکان اکران عمومی دارد یا نه. در یک چرخه اقتصادی که خیلی‌ها از آن سود می‌برند، زندگی‌هایشان می‌چرخد. متاسفانه اصلا این نگاه نیست.

و شما مطمئن بودید که اگر اکران می‌شد، می‌توانست خوب فروش کند.

حداقل به‌خاطر بازیگرهای فیلم. به‌خصوص جواد این اواخر فیلم‌هایی بازی کرده که همه پرفروش بوده است؛ «ماجرای نیمروز»، «پاداش» خود آقای عطشانی. بعد هم من واقعا فکر می‌کنم اگر اکران می‌شد، می‌فروخت. چون هم قصه جذابی دارد، هم بازی‌ها خوب است. فیلم هم خوب شده. ولی خب نشد دیگر. ولی الان اصلا ناراحت نیستم، به چند دلیل. یکی این‌که واقعا گروه هنر و تجربه لول اعتباری خیلی خوبی دارد. درست است که فیلم‌های ضعیفی هم در این گروه اکران شده است، ولی به‌هرحال شما وقتی جنبه حمایتی پیدا می‌کنی، این تعریف شامل همه فیلم‌ها می‌شود. واقعا خیلی خوشحالم که هنر و تجربه پشتم ایستاد. این خیلی برایم مهم بود. اگر سازمان سینمایی به من جوابی نداد، و فقط امید می‌دادند، ولی من خدا را شکر می‌کنم که این‌جا، هم می‌توانم فیلمم را روی پرده ببینم، هم این‌که فکر می‌کنم اگر فیلم من خوب باشد، خودش راهش را پیدا می‌کند و انگیزه‌ای برای کارهای بهتر بعدی می‌شود. فقط دلم می‌خواهد تشکر کنم از همه آدم‌هایی که کمکم کردند تا این اتفاق بیفتد. به‌خصوص هنر و تجربه که مردانه پای فیلم‌های ما می‌ایستد. در همه جای دنیا هم از یک جوانی که فیلم می‌سازد و می‌تواند روی پای خودش بایستد، قطعا حمایت می‌شود. ولی خب متاسفانه در کشور ما این‌طور نیست. اصلا برایم خیلی جالب بود. شما سازمان سینمایی که می‌روید، جو حاکم یک چیز دیگر است، هنر و تجربه یک چیز دیگر. جدی می‌گویم. خیلی برایم جالب بود.

خب اسم کار بعدی؟

«فرار از جهنم». فانتزی نیست. تند، پرتعلیق. و اتفاقا به‌شدت ابعاد تجاری هم در آن رعایت شده است. به نظرم باید در اکران «هفت معکوس» ببینم مردم چقدر این سبک جدید را که در ایران کمتر کار شده، دوست دارند یا نه. ان‌شاءالله که مردم دوست داشته باشند.

ماهنامه هنر و تجربه

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 56464 و در روز دوشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۶ ساعت 14:35:59
2024 copyright.