سینماسینما، فرانک آرتا – عماد افروغ و محمدعلی حسیننژاد از اعضای هیئت انتخاب سیوپنجمین جشنواره فیلم فجر به دور از هر گونه مداهنه فیلم «کاناپه» به کارگردانی کیانوش عیاری را تحسین کردند. هر چند فیلم به دلیل استفاده بازیگران زن فیلم از کلاهگیس از حضور در جشنواره فیلم فجر امسال محروم شد؛ و چه بد!
به گزارش سینماسینما، خوشبختانه در روزهای برگزاری جشنواره، آقای عیاری فرصتی فراهم کرد تا فیلم را ببینم. وقتی فیلم را دیدم، با دنیایی واقعی و شگفتانگیز مواجه شدم؛ واقعنمایی محض. موردی که کمتر از آن در سینمای ایران سراغ داشتیم! درآن لحظه به فکرم خطور کرد که بیدلیل نبود عباس کیارستمی ِ بزرگ، کیانوش عیاری را جانشین خود در فیلمسازی معرفی کرد. ظاهرا او از همه ما زیرکتر بود. خدا رحمت کند این فیلمساز عزیزمان را…
«کاناپه» دنیای واقعی منطبق بر آنچه را در کشورم ایران میگذرد، مقابل چشمانم ظاهر میکرد. حتی کلاهگیس زنان در همان پنج دقیقه اول فیلم سوالبرانگیز بود. و در ادامه و به مرور دیگر به یاد نداشتم که بازیگران کلاهگیس دارند یا ندارند! اصلا دانستن این نکته چه فایدهای داشت؟ وقتی فیلمی به مسائل مهمی اشاره میکند که تا پوست و استخوانم آن را درک کردهام، دیگر جای اما و اگری نمیگذارد که به مسائل دیگری فکر کنم. البته فیلم برخلاف موضوعش که عمیقا تلخ است، نشاطآور هم بود. با کنش و واکنشهای شخصیتها کلی هم خندیدم و دست آخر در پایان فیلم متوجه شدم که زندگی با همه روند رو به جلویش، با همه خندهها و گریههایش، همیشه راهحلی جلوی پای آدمیان میگذارد. و اینکه انسانها در هر موقعیتی برای بقای خود ناگزیر به پیدا کردن راهحلهایی هستند تا «بودن» و تبدیل به «شدن» خود را اثبات کنند. گویی تمام فلسفه زندگی هم همین است! اصلا میتوان گفت «کاناپه» فیلمی درباره راز بقاست. البته اینکه فیلمسازی ریسک میکند و سرمایه شخصی خود را به خطر میاندازد تا فیلمی بسازد که «راست» بگوید هم چندان راحت نیست. درحقیقت بسیار سخت و غیرقابل پیشبینی هم هست. تازه قبلش هم فیلمی ساخته که آن هم در محاق توقیف باشد! بعد از گذشتِ شش سال، فیلم «خانه پدری» هنوز امکان نمایش پیدا نکرده! به هر جهت با همه اما و اگرها، عیاری فرم شرکت در جشنواره فیلم فجر را پر کرد. اما درنهایت هیئت انتخاب «کاناپه» را رد کرد.
تازه طبق تصمیم محمدی حیدری، دبیر جشنواره، اجازه رأیگیری صادر نشد و هیئت انتخاب این فیلم را با وجود شایستگیها کنار گذاشت. او در گفتوگو با رسانهها مشکل «کاناپه» را برآمده از موضوع و محتوایش عنوان کرد و تصمیمگیری درباره آن را نیازمند ورود مسئولان بالاتر عنوان کرد. واکنش حجتالله ایوبی، رئیس سازمان سینمایی هم این بود که اهالی رسانه و سینماگران حوصله کنند تا تصمیمگیری درباره این فیلم را به زمانی آرام و بدون حاشیه موکول کرد. در هر صورت چارهای نیست، باید صبر کرد تا نتیجه توسط مسئولان بالاتر اعلام شود. اما دیگر نمی توان دست روی دست گذاشت و دم برنیاورد. باید درباره فیلم «کاناپه» نوشت و گفت. مسئله کلاهگیس گذاشتن بر سر زنان در فیلمها پیش از این نیز مسبوق به سابقه بوده و در عرصههای نمایشی و تصویری چه در تلویزیون و چه در تئاتر و سینما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی شاهدش بودیم. با همه این حرفها درباره فیلم «کاناپه» با کیانوش عیاری گفتوگو کردیم.
ایده کلاهگیس گذاشتن روی سر بازیگران زن در فیلم «کاناپه» خلقالساعه به ذهنتان خطور کرد، یا اینکه اساسا نسبت به اجرای این ایده مدتها فکر کرده بودید؟
خب واقعیت این است که این مسئله فقطه به فیلم «کاناپه» مربوط نمیشود. از سالها قبل این مسئله در ذهنم وجود داشته است. اصولا خجالت میکشیدم که در فیلمهایم زنان باید با روسری در کنار محارمشان ظاهر شوند. همیشه این خجالت و شرم همراه من بود تا زمانی که بعد از یک وقفه شش ساله تصمیم به ساخت فیلم «کاناپه» گرفتم. با خودم عهد کردم که یا فیلم نخواهم ساخت، یا اگر هم بسازم، زنان در آن حضور نداشته باشند و اگر هم زنان حضور دارند، باید در ملأعام با حجاب باشند نه در محیط خانوادگی و مکانهای خصوصی. البته این نکته را هم بیان کنم که در فیلم «کاناپه» کار خارقالعادهای انجام ندادم. بلکه راهکاری ارائه دادم تا موضوعی که سالها مسیر غلطی را طی میکرد، وارد راه درستی شود.
بازیگران زن فیلم با این مسئله مشکلی نداشتند؟
خیر. اتفاقا هر شش بازیگر زن موهای سر خود را توسط گریمورِ زنِ فیلم با نمره ۴ تراشیدند. ما هم برای رفع هر گونه شبهه و مسئلهای گفتیم که فیلمبردار زن از صحنه تراشیدن موهای بازیگران تصویربرداری کند. چون میخواستیم همه مسائل در فیلم شفاف باشد.
نکته جالب درباره «کاناپه» این است که اصلا فیلم قصد تابوشکنی یا درنوردیدن مرزهای اخلاقی و عرفی را ندارد. فقط میخواهد به واقعیت پایبند باشد. یعنی در واقعنمایی چیزی کم نگذارد. نظرتان چیست؟
واقعا هم همینطور است. هیچوقت هم به چنین چیزی فکر نمیکنم که بخواهم در فیلمسازی بدعتگذار باشم. وقتی فیلم «تنوره دیو» را در سال ۱۳۶۳ میساختم، حتی قبل از آن در فیلمهای دیگری که میدیدم بازیگر در خلوت نزد محارمش هم روسری به سر دارد، دچار انزجار میشدم. فکر میکردم وقتی قدم اول را با دروغ شروع میکنیم، چطور میتوانیم مدعی باشیم در قدمهای بعدی فیلمی رئالیستی میسازیم که متکی بر راستگویی و حقیقتگویی باشد! به نظرم همه اینها جعلی بود. عاقبت «تنوره دیو» ساخته شد. دلخوشی من این بود که فرزانه کابلی ایفاگر زن سیروس گرجستانی در این فیلم نقش زن روستایی مناطق کویری اطراف کاشان را دارد. خب این زن هم حق دارد در خلوت خودش بدون روسری باشد. اما اول اینکه این زن روستایی بود و دوم برای اینکه این فرصت را خیلی به او ندهیم، داستان را به گونهای تنظیم کردم که پدرشوهر و برادران همسرش در آن خانه زندگی کنند. و همه اینها دست به دست هم میدادند که او دائما روسری به سر داشته باشد. راضی بودم که این نکته، مشکل روحی برای من به وجود نیاورده. در «شبح کژدم» ترفندی را به کار بردم بابت اینکه وقتی جهانگیر الماسی به منزل نامزدش میرود، بگومگویی در پیش رو است و شرایطی را به وجود آورده بودم که این مادر و دختر از بیرون به خانه بیایند، جهانگیر الماسی لحظاتی را پشت در منتظر مانده، و میخواهد برود که آنها را میبیند که میآیند. با هم به داخل میروند و در دو، سه دقیقهای که با منیژه آقایی جروبحث میکند، این دختر مثلا فرصتی ندارد که روسریاش را هم بردارد. یک بار جستی ملخک، دفعه دوم هم جستی ملخک؟! در فیلم «آن سوی آتش» هم عاطفه رضوی دختری متعلق به عشایر عرب است. طبیعی است که آنها مدام روسری به سر داشته باشند. فکر کردم یک دختر عشایر هیچگاه در فضای بسته و خلوت خانهاش بدون روسری دیده نمیشود. این فیلم هم به یمن موقعیت داستان مشکلی در این زمینه نداشت. اما وقتی نوبت به فیلمهای بعدیام رسید، خفت و خواری برای من شروع شد، تا زمانی که سریال «روزگار قریب» ساخته میشد و من فرح، شمس و پرستاران بیمارستان در سال ۱۳۵۱ را با روسری نمایش میدادم. از این دروغ زنندهتر؟ و از این نظر بسیار زجر کشیدم. حتی جلوی کسانی که برای من سر صحنه چای میآوردند هم خجالت میکشیدم که فرح پهلوی را با روسری نشان میدهیم!
یعنی پرهیز از دروغ. البته به قول بهرام بیضایی سینما خودش دروغ بزرگ است! حالا که دروغ در دروغ شود که وایولاست!
(میخندد) کاملا. وقتی نمیخواهید دروغ بگویید و میخواهید دقیقا آنچه را از جامعه و پیرامون خودتان دریافت میکنید، به دور از حشو و زواید به تصویر بکشید، کار مشکل میشود. البته واقعا این خواسته حداقلی است. ولی موقع اجرا پایبندی به آن از هر چیز دیگری سخت و سختتر میشود.
با این نگاه و سیطره شرایط موجود، آیا ورود به حریم خصوصی آدمها در فیلمها ضروری است؟
ببینید، پرداختن به موضوعاتی که به حیات ما ارتباط دارد، اصلا خصوصی نیستند. ضمن اینکه لزوما هم قرار نیست مضامین خالهزنکی را دستمایه کارمان قرار دهیم. مضامینی که بهراحتی میشود آنها را هرس کرد و به اصل مسئله پرداخت و من در«کاناپه» چنین قصدی داشتم. نمایش واقعیت به دور از حشو و زاوید که اتفاقا به نظرم پرداختن به آنها در سینما بسیار ضروری است.
این عریانی واقعیت طبعا به مذاق خیلیها خوش نمیآید. در این صورت راهحل چیست؟
وظیفه من پرداختن به واقعیتهاست. برای کسی هم نسخه نمیپیچم. اما برایم مهم است که دروغ هم نگویم.
گفته میشود یکی از راهحلهای برونرفت از بروز سوءتفاهمات، مقدمهچینی است. چرا «کاناپه» عاری از چنین مقدماتی است؟
سینما جای زیادهگویی نیست تا تفکرات خشک را به تماشاگر منتقل کنیم. هر ایده و فکری اگر از بارهای عاطفی تماشاگر عبور نکند، موفقیتی نخواهد داشت. همین بارهای عاطفی به فیلم معنا و گرمایی را میبخشد که قابلقبولتر و دوستداشتنیتر شود. در غیر این صورت به فیلمی سترون تبدیل میشود که ماندگار نخواهد شد و تازه جریانی هم ایجاد نمیکند.
روند نگارش فیلمنامه «کاناپه» چگونه بود؟
هنگام نوشتن جدل یکی دو ساله با فیلمنامه داشتم. چون مطلقا حاضر نبودم کوچکترین باجی به فیلمنامه بدهم.
چطور ؟
چون باید هر صحنه به گونهای نوشته میشد تا بدون هر گونه واسطهای عامل زایش صحنه بعدی شود و هیچکدام از قدمهای بعدی براساس چیزی جز دیالکتیک ساده شکل نگیرد. حتی ممکن بود هفت، هشت ماه طول میکشید تا صحنهای نوشته میشد. جالب است هنگام نگارش هیچ کوششی برای فکر کردن نمیکردم تا بهتدریج خودش به من بگوید چه صحنهای بهطور طبیعی و به شکل دیالکتیک باید در پی صحنههای موجود فیلم باشد. به گمانم خود داستان همه چیز را به صورت کاملا ضروری شکل میداد و من انگار وسیلهای بودم برای نوشتن با همان خودکار بیک آبی! ناگفته نماند که دائما به سوژههای جذاب برخورد میکردم. ولی اصلا روی خوش نشان نمیدادم. هرگز اجازه نمیدادم نیروی کمکی برای فیلمنامه بیاید.
منظورتان از نیروی کمکی چیست؟
منظورم ایدههایی بود که گاهی اوقات ممکن است به روند نگارش سمت و سویی بدهد. چون در این صورت وارد حشو زواید میشدم. درحقیقت با بیرحمانهترین شکل با فیلمنامه برخورد کردم.
به نظر میرسد بیش از هر چیز شما عادتهای تماشاگران ایرانی را در مواجهه با فیلمها نشانه گرفتهاید. نظرتان چیست؟
طبعا چنین عادتهایی بخش نادرستی از زندگی ماست! من اگر در خانهام پردههای مندرسی نصب کرده باشم، شاید خودم به آنها عادت کرده باشم. اما مهمانی که به منزل من میآید، او هم در وهله نخست باور خواهد کرد؟
طبیعتا نه!
کاملا و به همین دلیل بلافاصله توجهش به پردههای مندرس منزلم جلب میشود. حالا سوال این است که این عادت را باید ستایش کنیم؟ در این صورت نگاه دیگران چه میشود و چه جایگاهی خواهد داشت؟ بسیاری در ایران هستند که هنوز مسئله حجاب در خلوت را مسخره میکنند که چرا زن باید با حجاب به رختخواب برود! خیلیها این را میگویند که لزوما از زبان جوانها نیست، یا کسانی که پایههای مذهبیشان ضعیف باشد. برای افراد مذهبی هم مسئله است که ممکن است برای اینکه به امثال من رو ندهند، به زبان نیاورند! اما کاملا معلوم است در اندام وجودیشان هضم نمیشود که زن در خلوتش هم روسری داشته باشد. پذیرش این نقص بسیار بزرگ یک نوع لجبازی با واقعیتهاست.
با اینحال وقتی فیلم را دیدم، مسئله حجاب خانمها در همان دقایق اول عادی شد. شاید چون داستان فیلمتان آنقدر تکاندهنده است که این مسئله عادی میشود.
خب من هم با تعدادی از کسانی که فیلم را دیدند، صحبت کردم. بدون استثنا حرفشان همین بود که دقایق اول فیلم هیجانی ایجاد میکند و بعد از آن همه چیز عادی است. اطمینان داشته باشید بعد از سه، چهار فیلم خود مسئولان هم شگفتزده خواهند شد که چرا این مدت سینمای ایران از چنین راهکار بدیهی محروم شده بود!
الان به غیر از مسائل اصلاحیه فیلم، مسائل مالی فیلم شما را اذیت نمیکند؟
طبیعی است. چون من خودم فیلمهایم را تهیه کردهام. «خانه پدری» هم تکلیفش مشخص نیست. «کاناپه» هم چنین سرنوشتی پیدا کرده است. در هر دو فیلم هم به نظرم سوءتفاهماتی به وجود آمده است. این بیرحمی است که براساس سوءتفاهمهایی که هیچگونه مشروعیت ندارد، فیلمی باید متوقف شود. از یک سو زیان مالی هنگفت کلافهام کرده. اگر من به جای فیلم ساختن، زغال خریده بودم، طبیعتا سود کرده بودم! از طرف دیگر برای ساخت فیلم «کاناپه» برای جذب سرمایه دچار مشکلات نمیشدم. من دنبال رفاه نیستم، که البته معتقدم حق طبیعی هر انسان است. فقط میخواهم برای فیلمهایم بدهی نداشته باشم. دوست دارم در کمال امنیت و آسایش فیلمهایم را بسازم و دیگر بهخاطر گرفتاریهای مالی درگیر مسائل یومیه نشوم. اما همین را هم از من دریغ کردهاند! هر چند برای اولین بار دچار چنین مسائلی نشدهام. از سال ۱۳۶۳ که اولین فیلمم را شروع کردم، دائما با مشکلاتی که برایم به صورت دمافزون به وجود آوردند، سروکله میزنم. فیلم «تنوره دیو» داستان خاص خودش را دارد که به صورت تعاونی شروع شد و با حسن نیت مسئولان آن زمان در بنیاد فارابی فیلم را به بنیاد فارابی واگذار کردیم و بچهها دستمزدشان را گرفتند. اما از «شبح کژدم» به بعد همیشه دیوار آزاردهندهای را روبهروی خودم داشتهام. قدم به قدم فیلمهایم دچار مشکل شدهاند. اما چون همیشه به فکر فیلم بعدی هستم، به فکر احیا و کمک کردن به فیلم ویرانشده قبلی نیستم.
فکر کنم فیلم «کاناپه» از معدود فیلمهایی است که به دیده احترام به شغل روزنامهنگاری پرداخته است. چرا شغل پدر خانواده روزنامهنگاری است؟
وقتی داستانی شکل میگیرد، حتی اگر شغلشان را نمایش ندهیم، باید به عقبه آن افراد نگاه کنیم و در ذهنمان شغلشان شکل بگیرد. چون براساس شغلی که دارد، قدمهای بعدی منطقیتر برداشته میشود. یعنی هارمونی ایجاد خواهد شد، بهناگاه آدمی را در یک لحظه با شغلی کاملا منفرد که فرهنگ در آن جایی ندارد، ممکن است تصویر کنیم و در جایی دیگر به یاد تولیدکننده فرهنگی یا روزنامهنگار بودنش بیفتیم. این شخصیت قاعدتا باید آدمی میبود که میشناختیم. شغل روزنامهنگاری را انتخاب کردم، چون به واسطه این شغل میتواند بدون توضیح اضافه زندگی متوسطی داشته باشد و بر این باور باشیم که قرار نیست به جز موارد استثنایی کسی که در این حرفه است، از رفاه بالایی برخوردار باشد. چون روزنامهنگاران متوسطالقامه هستند. این خصلت این شغل است. در هیچ فیلمی نباید وقتمان را صرف این کنیم که اگر میخواهیم آتش را نشان دهیم، بگوییم آتش سوزاننده است. همه ذات آتش را میدانند. در ارتباط با روزنامهنگاری و شخص پاکی که در این فیلم تصویر میشود، بسیاری از اقتضائات کارهایش و این را که به تیر و تختههای خودش وابستگی دارد، تا حدود زیادی بیان میکند و نیاز به استدلال نداریم. این بیش از اینکه یک نوع وفاداری یا گرایشی خاص از جانب من نسبت به این حرفه باشد، یک انتخاب و ترفند فنی بوده که با این انتخاب کمی راه این فیلم را در معرفی آدمهای خودش آسانتر کردیم.
منبع: ماهنامه هنر و تجربه