آنچه میخوانید ترجمه گفتوگویی است که جردن کرانک، در حاشیه فستیوال جهانی فیلم کن امسال و پس از اکران نخست تازهترین فیلم سینماگر ۵۸ ساله فرانسوی برونو دومن با وی انجام داده است.
به گزارش سینماسینما، فیلم تازه برونو دومن با نام «مالوته» در ماه مه امسال در بخش اصلی فستیوال کن برای نخل طلا به رقابت پرداخت. فیلم دومن با وجود بیتوجهی هیات داوری اما توانست ستایش گسترده منتقدان صاحبنظر جهانی (به ویژه نشریات فرانسوی) را به همراه داشته باشد. عدم توجه و اقبال فستیوال شاید بیشتر ناشی از خصلت کمیک فیلم دومن است؛ سینماگری که پیش از این با فیلمهایی تلخاندیشانه نظیر «انسانیت» (۱۹۹۹) و «فلاندر» (۲۰۰۶) توانسته بود جایزه ویژه هیات داوران کن را به دست بیاورد.
با وجود اینکه اکثر آثار قبلیتان دارای مولفههای طنزآمیز تلخی هستند، دو فیلم آخرتان آشکارتر کمیک هستند. چطور شد که نسبت به این دو فیلم به گونه متفاوتی اندیشیدید؟
اگر آنطور که شما گفتید، فیلمهای پیشینام تیره و تار بودند و اکنون فیلمهایی روشنتر [امیدوارانهتر] هستند، بدین خاطر است که روشنایی تنها از تاریکی ناشی میشود. کمدی صرفا سویه دیگر درام است. کمدی از درام میآید. صرفا دریافتم که این دو مقوله دو روی متفاوت امر یکسانی هستند. در نتیجه مشکلی ندارم که در لوکیشنهای یکسان، با آدمهایی مشابه قبل باشم و کموبیش داستان یکسانی را بازگو کنم ولی از جهتی متفاوت.
شما بار دیگر این فیلم را در شمال فرانسه فیلمبرداری کردید، در حوالی کانال مانش، در منطقهای اطراف محل تولدتان. ممکن است برایمان بگویید چگونه عناصر مشخصی از این منطقه و فرهنگ آن به فیلمتان راه یافتهاند؟
ابتدا باید بگویم که آنجا سرزمین نقاشان فلاندری است که به عنوان بخشی از سنت اکسپرسیونیستی در نقاشی، جنبه مهمی از هنر غربی به شمار میآید؛ در آن دورهای که پروردگار موضوع بارز این نقاشیها بود و من نیز با این امید که نور به آثارم راه یابد، چشماندازهای مشابهی را نقاشی میکنم.
و اگر نقاشی فلاندری را با نقاشی ایتالیایی مقایسه کنید، درمییابید که صنعت سینمای ایتالیا بسیار ملهم از میراث نقاشیهایشان است. سنت آنها و نگرششان [نسبت به فلاندر] بسیار ایدهآلگراتر است، بیشتر برای نفس زیبایی و بیان زیبایی است. حال آنکه سنت ما – سنت فلاندری – بیشتر درگیر رویکردی اگزیستانسیالیستی به امور است. پس برای دستیافتن به انگارهای الهی از خلال نقاشی، آن گرایشی که اتخاذ میشود مبتنی است بر اغراق، از خلال رویکردی گروتسکتر، با برجستهسازی جزییات و این امر جنبهای از هستی را در اختیارمان میگذارد تا به خدا نزدیک شویم. شیوهای که من، انسانها را نقش میزنم در ارتباط با چنین سنتی است. در نتیجه این منطقه ارزش کار دارد، چرا که فینفسه واجد ارزش است.
درباره نسبت فیلم با سینمای اولیه و کمدی نظرتان چیست؟داستان فیلم در آغاز قرن بیستم میگذرد و ارجاعات بسیاری به کمدیهای دوران کلاسیک در آن به چشم میآید – بهطور مشخص، لورل و هاردی- ولی همچنین تاثیر مکسنت و مکس لیندر را حس کردم، شاید حتی هارولد لوید.
برای آنکه قادر به فیلمسازی باشم، باید خودم را غنی سازم؛ نیاز دارم فیلم ببینم و به واقع نمیتوانم چنین الهامی را از کارگردانهای معاصر خودم بگیرم. ترجیح میدهم خود را در سینمای آغازین غوطهور کنم، نمونههای کمدی آن [دوره از] سینما. همه آن اسامی که ذکر کردید، افرادی هستند که روی مکانیسم سینمایی چگونگی خنداندن فرد به واسطه فیلم تلاش کردهاند. من فیلمهای بسیاری از مکس لیندر تماشا کردم، شخصیت بسیاری از فیلمهای او یک شخصیت بسیار بورژواست که مورد تمسخر قرار میگیرد و این جنبه، که در دوران خودش به گونهای آنارشی و همچنین جنبهای سوررئالیستی میماند، آنجایی است که به باورم میتوانید این میراث را در سیر هنری من نیز حس کنید.
مساله کمدی مانند موسیقی فیلم در باب اغراق است، برجستهسازی بیشتر مشخصهها از آنچه به واقع هستند. پس اگر این امر در ارتباط با تصویر و لباسها نیز صدق میکند، پس همچنین اصوات باید اغراقشده باشند، بدینترتیب قادر خواهیم بود صدای – موسیقی – هر شخصیت را بشنویم و اینچنین نیست که بگوییم این امر دیگر ارتباطی به صدای شخصیتها ندارد، بلکه این مساله به ما مجال میدهد تا نگاهی دقیقتر به حالات بیانی شخصیتها داشته و صدایشان را بهتر بشنویم. البته که به آنها میخندیم ولی بهتر آنها را میشنویم (و درک میکنیم).
در این فیلم نیز مانند «کنکن کوچولو»، کماکان لحظات و درونمایههای آشکار تیره و تاری در کار هستند، اموری که بیشباهت به فیلمهای قبلیتان نیستند. در دل این حکایت از خانواده ون پتگم و بروفورت، فیلم در کنار امور دیگر، با مساله طبقه اجتماعی، ثروت و جنسیت درگیر است.
متریال کار برای من همواره یکسان است. اگر این متریال تلخ یا جدی باشد، کماکان ممکن است رویکرد من نسبت به آن متفاوت باشد ولی این امر به معنای تغییر رویکرد کامل از فیلمهای پیشینم نیست. صرفا یک تحول است که در نسبت مرتبطی با کار قرار دارد، بدین معنا که مجال میدهد به چیزی نزدیکتر بشوم که اصلی اساسی در انسانهاست: جنبههایی مضحک از هستی و رفتارهایمان. به همین منظور، این متریال را برگزیدم و این دو خانواده را رویاروی یکدیگر قرار دادم، آنطور که هستیشان نیز بدین گونه است. در نتیجه، مسالهای را به فیلم درمیآورم که قداست دارد و به نظاره این امر مینشینم که چگونه چنین مسالهای ممکن است دچار لغزش شود که این آدمها چطور ممکن است به یکباره دچار بیوزنی شوند. کمدی آنچیزی است که به [تصویرکشیدن] چنین سقوطی مجال میدهد.
کل فرآیند فیلمسازی، از جمله هدایت بازیگران، فرآیندی از کژنمایی است. ابتدا بازیگران بهطور معمول ایفای نقش میکنند، یا بهطور معمول راه میروند و سپس از آنها میخواهم کاری غیرمعمولی انجام دهند. به آنها میگویم «اینطوری خندهدار نیستید. باعث نمیشوید خندهام بگیرد. » پس به آنها میگویم متفاوت باشند؛ مثلا اینکه از آنها میخواهم به دور از شیوهای که راه میروند، راه بروند و اینچنین است که برای مثال، فابریس لوکینی شروع به اجرایی میکند که کژنماست و این زمانی است که کمدی رخ میدهد.
شما پیشتر با ژولیت بینوش همکاری داشتهاید ولی این نخستین فیلمتان با حضور بازیگران سرشناس متعدد است، به موازات آنچه از قرار مبتنی بر بازیگران آماتور در نقش افراد محلی است. کار با بازیگران حرفهای را در قیاس با بازیگران آماتور چطور ارزیابی میکنید؟
بگذارید اینطور پاسخ بدهم که ابزار یکسانی نیستند، یا به عبارتی هواپیماهای مشابهی نیستند. یک بازیگر حرفهای یک بویینگ ۷۴۷ است: همهجا دکمههایی وجود دارند که تردید دارید چگونه باید از آنها بهره ببرید، بسیار پیچیده و دشوار هستند. حال آنکه یک بازیگر غیرحرفهای مانند یک هواپیمای تکموتور است، فقط با یک دسته؛ بنابراین [کار با او] به مراتب سادهتر است.
براندون لاویهوی (که نقش پسر بزرگ خانواده بروفورت، به نام مالوته، را ایفا میکند) را چگونه پیدا کردید؟
برای من همیشه به شیوه یکسانی پیش میرود. این را مدنظر دارم که ارتباطی میان آدمها و مکانشان وجود دارد. پس زمانی که بدانم لوکیشن فیلمام کجاست، همیشه با مردم و بازیگران محلی کار میکنم و برای این منظور آنجا سکنی میگزینم. براندون را در کاله یافتم که حدود ۲۰ کیلومتر از لوکیشن فیلم فاصله دارد. سپس کارمان را با دفاتر اشتغالزایی شروع کردیم. در آنجا به چهرههای افراد مینگریستیم ولی مساله فقط وابسته به چهره افراد نیست، باید گونهای فوتوژنی در آنها باشد که بلافاصله قادر به دریافت آن باشید. تا وقتی که روی پرده ظاهر میشوند ببینم که قادر به ابراز عواطف خود هستند، اینکه آیا توان بازی را دارند یا نه؛ اینکه آیا میتوانند به گونهای متفاوت از آنچه به واقع هستند، ایفای نقش کنند یا نه. اگر این دو ویژگی را داشته باشند، آنها را انتخاب میکنم.
خانواده بروفورت به واقع نمیباید نقش خاصی ایفا کنند، چرا که آنقدر خصلت کمیک ندارند. آنها صرفا خودشان هستند. در نتیجه شیوه بازیای که از آنها انتظار داشتم، بیشتر ناتورالیستی بود، حال آنکه خانواده بورژوا[ی فیلم] در ماهیت خود، گلدرشتتر است. پس برای ایفای نقش به بازیگران حرفهای نیاز داشتم. نیاز داشتم تا بیایند و چیزی خلق کنند. این مساله به اجرا وابسته است و دیگر آدمهایی اینچنینی در زندگی واقعی وجود ندارند. یا حتی اگر وجود داشته باشند، هرگز حاضر نخواهند بود در صنعت فیلم حضور داشته باشند.
منبع: روزنامه اعتماد