سینماسینما، ساسان گلفر
«آیا میتوان ربودن انسانهای بیدفاع در سپیدهدم توسط گروههای ناشناس را یک عمل جنگی به شمار آورد؟
آیا شکنجه و کشتن افرادی در زمانی که توان مقاومت ندارند، عملی جنگی محسوب میشود؟
آیا اشغال خانهها و گروگان گرفتن بستگان بازداشتشدهها یک عمل جنگی است؟
آیا نوزادان تازه متولد شده، اهداف نظامی هستند؟»
پرسشهایی که دادستان خولیو سزار استراسرا در بیانیهی پراحساس و پرمغز دادخواست خود علیه سران حکومت نظامی پیشین «آرژانتین، ۱۹۸۵» طرح میکند، در واقع قرار است او را به این نقطه اوج برسانند که بگوید: «از این پس هرگز!» و بدینترتیب پایان جنایت دولتی و بیقانونی سیستماتیک در تاریخ کشورش را اعلام کند. او در این بیانیه «شرارت، مخفیکاری و بزدلی» را جوهرهی دیکتاتوری نظامی میخواند و تصریح میکند: «از میان خسارات بسیاری که این سیستم بزدل به جامعهی آرژانتین وارد کرد، مخصوصاً این خرابکاری قضایی غیرقابل جبران است. مایلم تکرار کنم که نبودِ حکم قضایی، حذف یک امر تشریفاتی نیست. با توجه به شأن و کرامت انسان، وجود روال دادگستری مسئلهای حیاتی است.»
داستان «آرژانتین، ۱۹۸۵» به کارگردانی سانتیاگو میتره طی چند ماه در دوران اولین دولت دموکراتیک آرژانتین بعد از حکمرانی نظامیان بر آن کشور میگذرد و به مراحل تشکیل یک پروندهی قضایی علیه سران ارتش کودتاگر تا محاکمه و اعلام حکم آنها در اولین مورد دادگاهی شدن سران حکومت نظامی در تاریخ آرژانتین میپردازد. شاید برای خوانندگانی که احتمالاً نوشتههای ابتدای فیلم را برای سر در آوردن از رویدادهای این دوران خشن و خونین این کشور آمریکای جنوبی ناکافی میدانند، شرح مختصری از رویدادهای سیاسی کشور آرژانتین در ربع سوم قرن بیستم لازم باشد.
در فاصله سالهای ۱۹۴۶ تا ۱۹۵۵ ژنرال خوان پرون که پیش از آن در مقامهای وزیر کار و معاون رئیسجمهور خدمت کرده بود با حمایت همسرش، اویتا که یک چهره مشهور و محبوب در میان طبقه کارگر بود به ریاست جمهوری رسید و دوران رونق و رفاهی نسبی را برای آن کشور رقم زد و البته پس از پایان دوران دوم ریاست جمهوری به دلایلی از جمله کشتار مخالفان یا ارتباطاتی که در زمان جنگ جهانی دوم با آلمان نازی داشت به اسپانیا تبعید شد و در عین حال ارتباط خود را با کانونهای قدرت در آمریکای جنوبی و مرکزی، از جمله آلنده و پینوشه در شیلی و فیدل کاسترو در کوبا حفظ کرد و حتی گفته میشود چهگوارا برای به قدرت بازگرداندن او نقشه داشت. او پس از بازگشت از تبعید ۱۸ ساله برای بار سوم در فاصله پاییز ۱۹۷۳ تا تابستان ۱۹۷۴ رئیسجمهور آرژانتین شد و از حمایت چپها برخوردار بود و به علت یک رشته حملههای قلبی که سلامت و امکان ادامه کار را از خوان پرون گرفت، همسر سومش، ایزابلا در مقام نخستین رئیسجمهور زن آرژانتین سوگند یاد کرد. با کودتای نظامی با پشتیبانی ایالات متحده در ۲۹ مارس ۱۹۷۶ علیه پرونیستها، ایزابلا پرون به حبس خانگی و تبعید محکوم شد و ژنرال خورخه رافائل ویدلا به قدرت رسید که پنج سال مقام خود را حفظ کرد و پس از او در فاصلهای دو ساله روبرتو ادواردو ویولا، کارلوس آلبرتو لاکاسته، لئوپولد گالتییری، آلفردو اسکار سنژان و رینالدو بینیون پیدرپی به عنوان رئیسجمهور سوگند خوردند تا آنکه بالاخره در یک انتخابات دموکراتیک در دسامبر ۱۹۸۳ رائول آلفونسین پا به دفتر ریاست جمهوری گذاشت. در دوران نُه سالهی موسوم به «جنگ کثیف» از ۱۹۷۴ تا ۱۹۸۳ هزاران نفر از پرونیستها، کمونیستها و حتی افراد غیرسیاسی به شکل غیرقانونی و با احکام فراقانونی ربوده، زندانی، شکنجه، کشته و ناپدید شدند.
فیلم «آرژانتین، ۱۹۸۵» محصول ۲۰۲۲ آرژانتین که اولین بار شهریور ماه در بخش مسابقه هفتاد و نهمین دورهی جشنواره فیلم ونیز به نمایش درآمد و برنده جایزه فیپرشی این دوره و همچنین جایزه بهترین فیلم جشنواره سنسباستین شد، مفهوم حاکمیت قانون، پایان یافتن دیکتاتوری و جایگزین شدن ناامنی و هرجومرج و خشونتی که به نام نظم و امنیت تحمیلی برقرار شده با امنیت و نظم واقعی دموکراتیک را در قالب یک درام دادگاهی بازگو میکند. ساختار سهپردهای داستان به دقت از قواعد و فرمولهای دراماتیک سنتی پیروی میکند، با این حال سانتیاگو میتره کارگردان با همکاری و همراهی بازیگران توانمندی مانند ریکاردو دارین که در حال حاضر یکی از سرشناسترین بازیگران سینمای آرژانتین است، تدوین هوشمندانهی آندرس استرادا و موسیقی دقیق و به اندازهی پدرو اوسونا یکی از سرزندهترین آثار سینمایی سال را از دل این همه فرمولها و قواعد ژانری درآورده است.
فیلمنامهای که کارگردان اثر با همکاری ماریانو لینَس نوشته، در عین رعایت قواعد ژانری و دراماتیک مرسوم، با استفادهی بهجا از نکات طنز شخصی و لحظههای صمیمی شخصیتهای واقعی و معدود مواردی از تعلیق و دلهره تماشاگر را تا آخرین لحظه با فیلم همراه میکند و بهکارگیری روشهای تدوین برای فشردهسازی زمانی و پشتیبانی موسیقی که بخش بزرگی از آن انتخابی است، به روانتر و جذابتر شدن روایت کمک شایانی میکند. پویایی روایت بیشتر از همه در دیالکتیک میان دو شخصیت اصلی داستان، دادستان استراسرا (ریکاردو دارین) کارمندصفت محافظهکار که به صراحت میگوید: «تاریخ را آدمهایی مثل من نمیسازند» و معاون او لویی مارنو اوکامپو (پیتر لانزانی) که جوان و آرمانگرا و به شکل طعنهآمیزی نوادهی یکی از بنیانگذاران ارتش آرژانتین است، جلوهگر میشود و به شخصیتهای جوانتر داستان، از وکلای تازهکار و نوآموز تا پسر کوچک دادستان تسری مییابد. نقطهی اوج روایت در قرائت بیانیهی دادستان است که ظاهراً یک صحنهی ایستاست اما هوشمندی کارگردان از جمله در انتخاب لنز مناسب با کمک خاویر خولیا فیلمبردار (تلهفوتو برای مشخص و مصرح کردن حاضران در دادگاه و نرمال-واید برای استراسر به منظور تأکید بر تفاوت شرایط ذهنی شخصیت اصلی با واقعیت عینی بقیه شخصیتها) از این سکانس ظاهراً ایستا به شکلی پارادوکسیکال، یک لحظهی پر احساس و هیجانانگیز میسازد. در همین نقطه اوج است که بر زبان استراسرا میآید:
دانته آلیگیری در کمدی الهی طبقهی هفتم را مخصوص ظالمان تصویر کرد؛ برای تمام افرادی که با اعمال زور به دیگران آسیب میرسانند. و در همین جهنم، او مجازات فرو رفتن در رودی از خون جوشان تهوعآور را برای آنهایی که اینگونه توصیف میکند، در نظر گرفته: «ستمگرانی که خونریزی و غارت کردند، در اینجا از شرارتهای بیرحمانهی خود احساس تأسف میکنند.»
و درونمایهی سراسری این «درام دادگاهی» نیز در همین خطابه/بیانیه خودنمایی میکند:
«این فرایند دادخواهی برای آنانی که تجربهی دردناک درک عمیق آن دوران را پشت سر گذاشتهاند، معنای خاصی میدهد. نوعی حملهی ناگهانی به نواحی تاریک روح انسان، جایی که مصیبت، ذلت و وحشت به اعماقی میرسند که تصور پیش از آن و درک پس از آن دشوار است.»