سینماسینما، حسین عیدیزاده
تصمیم بر این بود که در یادداشتهایم از جشنواره فیلم کارلووی واری، هر یادداشت وحدتی داشته باشد و برای همین در این یادداشت درمورد سه فیلم مینویسم که در بخشهای جنبی جشنواره حضور داشتند و هر سه فیلم برای اولین بار چند ماه پیش در جشنواره فیلم کن به نمایش درآمدهاند.
«جویلند» ساخته سعیم صادق از پاکستان که در بخش نوعی نگاه کن حاضر بوده داستان حیدر است که همراه همسرش ممتاز در یک خانه به همراه پدر زمینگیر و برادرش و همسر و فرزندان دختر او زندگی میکند. حیدر مدتهاس بیکار است و همین مایه شرم خانواده است هرچند این مسئله برای ممتاز که نانآور خانواده است اهمیتی ندارد. از طرفی همه منتظر هستند شاید حیدر صاحب فرزند پسری شود و نسل این خانواده ادامه پیدا کند. فیلم صادق با روایتی طنازانه آغاز میشود ولی آرام آرام جنبه انتقادی فیلم به جامعه مردسالار پاکستان که در آن هر کسی دارای نقشهای مشخصی است و هر چیزی بیرون از آن قابل قبول نیست بر فیلم سلطه پیدا میکند. آشنایی حیدر با بیبا که در سالنی ویژه مردان تئاترهای موزیکال سبُک اجرا میکند و باز شدن چشم او به دنیایی دیگر، باعث میشود به شکلی خاموش در برابر خانواده خود قیام کند. اما او آنقدر گرفتار سنتهاست و آنقدر ترسو است که بهای طغیانش را باید همسرش بپردازد که دیگر نمیتواند دربرابر ظلمی که به او میشود و خواستههای نامعقولی که خانواده و جامعه از او دارد، ساکت بماند. عنوان کنایی فیلم که نام یک پارک شهر است و معنای سرزمین شادی میدهد درواقع در نیمه دوم فیلم معنا پیدا میکند. جایی که شخصیتهای فیلم یکی یکی متوجه میشوند همه در زندانهایی به وسعت یک خانه، یک شهر یا کشور زندگی میکنند و هیچ امیدی برای تغییر نیست و اگر بخواهند زندگی نزدیک به خواسته خود داشته باشند باید بهایی سنگین بپردازند. برای من تماشای «جویلند» یک غافلگیری بود، فیلمی که اگر بخواهم ساده و خلاصه بگویم بازیها، فیلمنامه و کارگردانی بسیار خوبی دارد و آدم را به آینده فیلمسازش امیدورا میکند.
پارک چان ووک نیاز به معرفی ندارد، هر کسی سینمای کره جنوبی در دو دهه اخیر را دنبال کرده باشد محال است نام او نشنیده باشد. او امسال با فیلم «تصمیم به ترک کردن» در جشنواره فیلم کن حضور داشت. فیلمی بسیار سرراست، مفرح و خوشساخت که به راحتی میشود دو ساعت و نیم به تماشایش نشست و از آن لذت برد! درواقع چان ووک بعد از «ندیمه» که در عین سرگرمکننده بودن فیلمی چندلایه بود اینجا فیلم جنایی عاشقانه سرگرمکنندهای ساخته است که در آن یک کارآگاه به مظنون اصلی پرونده دل میبازد و مجبور میشود شرافت خود را به خظر بیندازد. فیلم با پژواکهایی از «سرگیجه» آلفرد هیچکاک و داستانی که خیلی سریع پیش میرود و تدوین و فیلمبرداری آنقدر هماهنگ که اصلا موقع تماشای فیلم متوجه گذر زمان و تغییر نما و فضا نمیشوی و انگار در دنیای فیلم غرق شدی، تمام آن چیزی است که از یک فیلم سرگرمکننده انتظار داری. تاکیدم بر سرگرمکننده بودن فیلم برای این است که اگر بخواهی در فیلم دنبال لایههای معنایی بگردی یا برداشتهای عجیب و غریب از آن داشته باشی گمراه میشوی. درواقع چان ووک به شکل ناخواسته یا شاید هم خواسته در این فیلم دارد از فیلم سرگرمکننده اعاده حیثیت میکند. البته او آنقدر باهوش هست که در بازی موش و گربه این کارآگاه و زن مرموزی که شوهرهایش به شکل عجیبی کشته میشوند، بیسرانجام بودن عشق آنها را فراموش نکند و با تغییر لحنی استادانه در بخش نهایی فیلم، به آن فضای عشق از دست رفته در «سرگیجه» آلفرد هیچکاک ادای احترام میکند.
یژی اسکولیمفسکی یکی از غولهای سینمای لهستان است که نزدیک به شش دهه است در سینما فعال است. او که در کارهایش همیشه نگاهی تجربهگرایانه به سینما داشته در آخرین فیلمش «ایئو» برداشتی امروزی از «ناگهان بالتازار» روبر برسون را تصویر کرده است. فیلم داستانی خری به نام ایئو (به معنای عرعر) است که در یک سیرک کار میکند و اتفاقاتی باعث میشود از دنیای سیرک به بیرون پا بگذارد و سفری در چند کشور را شاهد باشد. او نظارهگر دنیای به دور از انسانیتی است که انسانها در آن به خیال خودشان مشغول به زندگی هستند، اما جز حرص و طمع، هوسهای زودگذر و سودجویی چیزی برای این افراد مهم نیست و عجیب نیست در جایی از فیلم ایئو از دیدن این همه خشونت و بدوی بودن اشکی بریزد. «ایئو» به جز ایده اصلی ربطی به کار برسون ندارد، فیلمی به شدت سیاه و البته ماجراجو است و با موسیقی، تدوین و فیلمبرداری تجربهورزی میکند و اغلب تجربههایش هم به نتیجه رسیدهاند و باعث شدهاند بیننده بتواند تجربه دیدن زیست بشر از نگاه این خَر را تجربه کند. «ایئو» ترسی ندارد اگر برای لحظاتی ردای آموزنده و هشداردهنده بودن را بر تن کند اما این بخشی از رویکرد اخلاقگرایانه فیلم است که اتفاقا به اندازه کافی هم تاثیرگذار است. چیزی که فیلم را برای من ماندگار میکند، تلاش اسکولیمفسکی در هشتاد سالگی برای پیدا کردن راههای خلاقانه برای ارائه تصویری از دنیا از زاویه دید شخصیت اصلی فیلمش یعنی ایئو است. زوایای غریب دوربین، استفاده افراطی از رنگ در برخی صحنهها و دوربینی که تا جای ممکن به چشم ایئو این ناظر بدون تعصب نزدیک میشود همگی ایدههایی آشنا هستند اما ترکیب آنها و ایجاد نظمی نامحسوس میان آنها باعث میشود «ایئو» به یکی از سرزندهترین و جوانترین فیلمهای کارگردانش بدل شود.