وودی آلن ۸۱ ساله ، روز اول دسامبر سال ۱۹۳۵ در بروکلین نیویورک متولد شد.
به گزارش سینماسینما، این بازیگر، کارگردان و نویسنده فعالیت حرفهای خود را به عنوان یک نویسنده کتابهای طنز و سپس یک کمدین روی صحنه آغاز کرد و بعد در دههٔ ۶۰ میلادی فعالیت فیلمسازی خود را آغاز کرد. آنی هال (۱۹۷۷)، منهتن (۱۹۷۹) و نیمه شب در پاریس (۲۰۱۱) از مشهورترین فیلمهای وودی آلن اند.
او ۱۹ بار نامزد اسکار و چهار بار برنده آن شده است که این جوایز شامل یک اسکار بهترین کارگردانی و سه جایزه اسکار بهترین فیلمنامه غیراقتباسی شده است.
برخی از جملات و گفته های آلن در مصاحبه ها، فیلم ها و کتابهایش:
*من کاری را می کنم که در لحظه درست به نظر برسد. در تمام زندگی ام یکبار هم اتفاق نیفتاده که یکی از فیلم هایم را بعد از اکرانش تماشا کنم. هیچ وقت «پول را بردار و فرار کن» را از سال ۱۹۶۸ دیگر ندیده ام. «آنی هال» یا «منهتن» یا هیچ فیلمی را که بعد از آن ساختم ندیده ام. اگر یک زمانی به یکی از فیلم هایم بربخورم، فوراً از آن عبور میکنم چون حس می کنم فقط افسرده ام می کند. فقط احساس می کنم که «خدا، چقدر این فیلم بد است، ای کاش می شد دوباره آن را بسازم.»
*وقتی یک پروژه فیلمسازی به پایان می رسد، برای یکی دو هفته، یا یک ماه به خودم می رسم و موسیقی گوش می دهم و ساز می زنم. اما واقعاً کار خیلی بیشتری نمی شود کرد. کمی ول می گردم و بعد چی؟ بعد باید چکار کنم؟ شروع می کنم به نوشتن. یک عالمه ایده دارم، بعضی هایشان خوب اند، بعضی کمتر خوب اند، و من آنها را می نویسم.
*هیچ وقت نسبت به مواد مخدر کنجکاوی و علاقهای نداشتم. موضوعات بسیاری هستند که توجه مرا جلب نمیکند؛ من به تکنولوژی علاقه ندارم و کامیپیوتری هم ندارم. سفر و موسیقی پاپ دوست ندارم و نمیتوانم به خودم انگیزه بدهم.
*انسانها به دلایل مختلف فیلم میسازند. برای پول و یا به خاطر آنچه که در فکر و ذهنشان است و یا برای یک تجربه هنری. من فیلم میسازم چون از این کار لذت میبرم. گاهی یک فیلم را به پایان میرسانم، به یک اتاق میروم و آن را تماشا میکنم ولی از تماشای آن لذت نمیبرم و همانجا اتاق را ترک میکنم و دیگر هرگز آن فیلم را تماشا نخواهم کرد.
*آدمی جدی، کارگری با اصول، علاقمند به نوشتن، علاقمند به ادبیات و علاقمند به سینما و تئاتر هستم. من به اندازۀ شخصیت کمیک فیلمهایم دست و پاچلفتی نیستم. میدانم که زندگیام یک رشته مشکلات خانمانبرانداز نیست که از شدت مسخرهبودن خندهدار باشد؛ زندگی من به مراتب کسالتبارتر است.
*ظاهرا دنیا به دو دسته خوب و بد تقسیم شده؛ خوب ها شبها راحت تر می خوابن و بدها روزا شونو جالب تر می کذرونن
( وودی آلن – عوارض جانبی)
*سوزان : در مقایسه با پسرهایی که تا حالا باهاشون ازدواج کردم، دونال همانی ئه که بابام میخواد.
مکی : مگه تا حالا چند بار ازدواج کردی؟
سوزان : چند بار … یکیشون موزیسین جز بود که اختلال دو قطبی داشت. یکیشون سرباز فراری بود و اون یکی هم یک کشیش خلع لباس شده ، اما اگر بخوام خانه زندگی تشکیل بدم ، کسی را میخوام که …
مگی: با ثبات و موفق باشه.
سوزان: نه. از یک کم هیجان خوشم میآد.
مکی : (آماده است که تاییدش کند.) منظور من هم همین بود. از آدم های خیلی با ثبات و موفق خوشت نمیآد.
سوزان : راستش آدم هیچوقت نمیدونه چی میخواد. اول فکر می کنی از نوع خاصی از مردها خوشت میآد. اما بعد با کسی آشنا میشی که به هیچ کدوم از معیارهات نمیخوره و بدون این که بفهمی چرا عاشقش میشی. (این آب آشامیدنی نیست)
*راستش اینه که آدم هیچ وقت نمی دونه چی می خواد. آدم فکر می کنه یه جور آدم مشخصو می خواد و بعد یکیو می بینه که هیچی از چیزهایی که می خواسته رو نداره و بدون هیچ دلیلی عاشقش می شه.
*زندگی مثل کابوسه، سیاه و دردآور و پوچ. به نظر من تنها راه چاره برای شادبودن، سرخود کلاه گذاشتنه. هممون باید برا زنده موندن یه داستان خیالی ببافیم. اگه بخوایی رک و راست باشی زندگی کوفتت می شه و نمی تونی تحملش کنی.
*روشنفکرها مثل مافیا هستند، فقط از بین خودشان آدم میکشند.
*تمام مشکلات روحی من از دوره تحصیلات ابتدایی ام شروع شد؛ والدینم به اشتباه مرا در مدرسه ای ثبت نام کردند که ویژه ی معلمان عقب مانده ذهنی بود!