سینماسینما، مترجم: امیر سلیمانی؛
امسال از منظر تجاری قطعاً سالی عجیب بود. به نظر میرسد هالیوود به تدریج از صنعت فیلمهای ابرقهرمانی فاصله میگیرد، صنعتی که دههها سلطهای قابل اعتماد بر گیشه داشت، اما هنوز روند تازهای جای آن را نگرفته است. با این حال، ما با طیف گستردهای از ژانرها و رویکردهای داستانسرایی در فیلمهای محبوبمان در سال ۲۰۲۴، که توسط ترکیبی از فیلمسازان تازهکار و چهرههای مطرح ساخته شدهاند، دلگرم شدهایم. البته فیلمهای دیگری نیز وجود دارند که شایسته توجه هستند: فیلم اکشن پرتنش «مرز یاغیان» اثر جِرِمی سالنیر، «دختر بابا» (Babygirl) ساخته هالینا رین، یک برداشت هوشمندانه از ژانر هیجانانگیز اروتیک؛ برگرفته دیکنزی از دنیای «مکس دیوانه» به نام «فیوریوسا» اثر جرج میلر؛ و آثار چشمگیر اولین فیلمسازانی همچون «انتخاب بهتر» از ایندیا دونالدسون، «پرابلمیستا» از خولیو تورس، و «اولین طالع نحس» از آرکاشا استیونسون. اما ۱۰ فیلم برتر ما در سال ۲۰۲۴ اینها بودند:
۱۰. شیطان وجود ندارد (به کارگردانی ریوسوکی هاماگوچی)
فیلم بعدی فیلمساز ژاپنی، پس از موفقیت اسکاریاش با فیلم «ماشینم را بران»، در نگاه اول کماهمیت به نظر میرسد. این فیلم مجموعهای از نشستهای خشک محلی را نشان میدهد که در آنها ساکنان یک شهر کوهستانی با ساخت یک اردوگاه لوکس مخالفت میکنند. اما هاماگوچی استاد روایت آهسته و تدریجی است، و درام کوچک شهری در «شیطان وجود ندارد» در نهایت بازتابی از عدم تعادل جامعهای است که به خاطر دخالت انسان در دنیای طبیعی ناآرام است. اندک فیلمسازانی قادرند صحنههای طولانی از هیزمشکنی را به گونهای پرتنش نمایش دهند، اما نگاه هاماگوچی به کوچکترین حرکات رفتاری و تأثیر آنها در بیان نگرانیهای عمیقتر، به شدت تاثیرگذار است.
۹. تله (به کارگردانی ام. نایت شامالان)
با بازگشت به فیلمهای میانبودجه با مفاهیمی جذاب (ساحلی که شما را پیر میکند، کابینی در انتهای دنیا)، شامالان بار دیگر ترکیب جادویی شوک و هیجان هالیوود را که او را مشهور کرد، یافته است. «تله» دارای تنظیمی شبیه به آثار هیچکاک است، جایی که یک قاتل زنجیرهای (با بازی جاش هارتنت در نقشی به شدت عصبی) دخترش را به یک کنسرت پاپ میآورد و سپس تلاش میکند از دست پلیسها بگریزد، بدون اینکه راز خود را فاش کند. مانند بسیاری از بهترین آثار شامالان («روستا»، «اولد»)، این فیلم در اصل داستانی شیطانی درباره والدین است که به شیوهای دیوانهوار به بررسی تعادل بین کار و زندگی میپردازد.
۸. بروتالیست (به کارگردانی بردی کوربت)
در هالیوود امروز که ریسکپذیری به حداقل رسیده است، بلندپروازیهای غیرمعمول باید تحسین شوند—چه لذتهای ژانری خاص شامالان و چه داستان عظیم و پیچیده کوربت که مانند یک رمان بزرگ آمریکایی به نظر میرسد. «بروتالیست» داستانی گسترده درباره یک معمار مجارستانی (با بازی ادریان برودی مسحورکننده) است که در دوران پس از جنگ در آمریکا ابتدا تلاش میکند، سپس موفق میشود و دوباره با مشکلات روبهرو میشود. در طول سه ساعت و نیم، فیلم به پرسشهای بزرگی درباره خلاقیت، سرمایهداری و تکامل هویت یهودی پس از هولوکاست میپردازد. فیلمهای قبلی کوربت به موضوعاتی مشابه اما با نتایجی پراکنده پرداخته بودند، اما «بروتالیست» گام بزرگی برای او به عنوان یک صدای کارگردانی محسوب میشود.
۷. آنورا (به کارگردانی شان بیکر)
با ظهور به عنوان یک فیلمساز مستقل برجسته در دهه گذشته، شان بیکر توجه زیادی به استفاده از بازیگران غیرحرفهای، لوکیشنهای واقعی و دوربینهای موبایل در فیلمهایی مانند «نارنگی» و «پروژه فلوریدا» جلب کرده است. «آنورا»، که جایزه بزرگ جشنواره فیلم کن امسال را به دست آورد، انرژی پرتحرک و خاص آثار قبلی او را دارد. اما این فیلم همچنین فهم زیرکانه بیکر از داستانسرایی کلاسیک سینمایی را نشان میدهد و کمدیهای دیوانهوار دهه ۱۹۳۰ را برای دهه ۲۰۲۰ِ بدزبان و اینترنتزده بازآفرینی میکند. بخش اول پرشور فیلم «آنورا»، جایی که یک کارگر جنسی به نام آنی (با بازی مایکی مدیسون) درگیر فرزند احمق یک الیگارش روس میشود، سرشار از هیجان اغواکننده است. اما پردههای بعدی، که در آن رابطه عاشقانه آنها بهطرز فاجعهباری از کنترل خارج میشود و دنیای پرزرقوبرق طبقه بالا با لذت وارد فضای کثیف زندگی شبانه در برایتون بیچ میشود، حتی بهتر از بخش اول هستند.
۶. من درخشش تلویزیون را دیدم (به کارگردانی جین شونبرون)
ترکیبی عجیب از ترس، بحرانهای هویتی و سوررئالیسم ذهنگداز، «من درخشش تلویزیون را دیدم» یک متن قطعی درباره تأثیرات طولانیمدت فرهنگ پاپ بر نسل هزارهای است. این دنباله جاهطلبانهتر از فیلم تحسینشدهی شونبرون، «ما همه به نمایشگاه جهانی میرویم»، شبیه به خاطرهای محو از یک برنامه تلویزیونی فرقهای است. فیلم بر رابطهای پیچیده بین دو دوست تمرکز دارد که شیفتگی آنها به برنامهای شبیه به «بافی قاتل خونآشامها» به مرور با زندگی واقعیشان در هم میآمیزد. این داستانی گیرا درباره وسواس نسلی است که به خاطرات فرهنگی اهمیتی افراطی میدهد، اما با درکی تلخ و شیرین روایت شده، نه به شکل یک داستان عبرتآموز.
۵. تلماسه: بخش دوم (به کارگردانی دنی ویلنوو)
هر هفته، با استفاده از جلوههای بصری رایانهای و حضور ستارگان مشهور در «جهان سینمایی» که برایش پایانی متصور نیست، سینماها مملو از بلاکباسترهایی میشوند که هدفشان دستیابی به مقیاسی حماسی است. اما وقتی چیزی واقعاً عظیم منتشر میشود، ارزشمند است دربارهاش صحبت کنیم، و بخش دوم سنگین اقتباس ویلنوو از رمان علمیتخیلی محبوب فرانک هربرت دقیقاً چنین چیزی بود. البته، فیلم آنقدر پولساز بود که احتمالاً در آینده شاهد فیلمهای بیشتری از مجموعه «تلماسه» خواهیم بود؛ سریال برگرفته شبکه HBO نیز هماکنون در حال پخش است. بخش دوم، داستان صعود پل اتریدیز به قدرت را با ترکیبی رضایتبخش از پیروزی و وحشت روایت کرد، جهادی سیارهای او را به شکلی شگفتانگیز و جذاب به تصویر کشید. ویلنوو موفق شد این کار را بدون از دست دادن تمرکز بر نگرانیهای عمیقتر هربرت انجام دهد، مانند اینکه چگونه مسیر قهرمان اغلب به یک کیش شخصیت استبدادی منجر میشود.
۴. سیاره جانت (به کارگردانی آنی بیکر)
چشمگیرترین اولین تجربه کارگردانی امسال، یادآوری نرم اما تند و تیز آنی بیکر از زندگی در ماساچوست غربی در اوایل دهه ۹۰ میلادی بود. بیکر بهعنوان یک نمایشنامهنویس مدتهاست که در انتقال احساسات پیچیده از طریق چیزی ساده مانند یک مکث مهارت داشته است، و سکوتهای «سیاره جانت» روی پرده سینما نیز به همان اندازه تأثیرگذارند. فضای محیطی که او خلق میکند حتی قدرتمندتر است، و محیط روستایی که مادر، جانت (جولیان نیکلسون)، و دختر بیحوصلهاش، لیسی (زویی زیگلر)، در آن زندگی میکنند، با جذابیت و تهدید همراه است. جانت در حالی که سعی میکند روابط میانفردیاش را مدیریت کند و دخترش را از خود دور نکند، فیلم به شکلی شیرین، غمانگیز و دلنشین پیش میرود که گاهی احساس دردناک بودن به همراه دارد.
۳. چلنجرز (به کارگردانی لوکا گوادانینو)
گوادانینو از روبرو شدن با وظایف دشوار نمیترسد، مانند بازسازی یک شاهکار ترسناک («سوسپیریا») یا اقتباس از یک داستان عاشقانه درباره آدمخوارها («استخوانها و همه»). اما با «چلنجرز»، او کاری حتی سختتر انجام داده است: ساخت فیلمی که سرگرمکننده باشد. نه سرگرمکننده به معنای تجاری و کلیشهای، بلکه فیلمی پرجنبوجوش، درهم و برهم و بیپرده—یک درام درباره سه بازیکن تنیس که همیشه در آستانه بوسیدن یا دعوا کردن با یکدیگر قرار دارند. «چلنجرز» بهترین نوع سرگرمی است: خوشبازی، از نظر فنی چشمگیر، و بدون ترس از ضربه زدن به تصورات کلیشهای فیلمهای ورزشی درباره مردانگی آلفا.
۲. حقایق سخت (به کارگردانی مایک لی)
اولین فیلم در شش سال گذشته از بهترین کارگردان زنده بریتانیا، «حقایق سخت» فیلمی صمیمی و تدریجی است که داستان سفر آهسته شخصیت اصلی به سوی یک آگاهی جدید درباره خودش را روایت میکند—شاید نه یک پیشرفت بزرگ، اما ترکهایی از آگاهی. این فیلم در ابتدا بهعنوان یک کمدی سیاه اسیدی آغاز میشود و داستان پَنزی دیکن غیرقابلتحمل (با بازی خیرهکننده ماریان ژان-باپتیست) را دنبال میکند که در لندن مسیری از بدبینی و تلخی را در برابر هر خانواده و غریبهای که با او روبهرو میشود، طی میکند. با پیشرفت فیلم، بهآرامی لایههایی از رفتار او برداشته میشود، و داستانی درباره تروماهای خانوادگی، بیماریهای روانی، و زندگی پس از کووید روایت میشود، بدون اینکه هیچگاه شبیه به یک خطابه شود—که این از تخصصهای مایک لی است.
۱. پسران نیکل (به کارگردانی رامِل راس)
این اقتباس از رمان کلسن وایتهد ممکن است طاقتفرسا به نظر برسد: فیلم کاملاً از زاویه دید اول شخص روایت میشود—یعنی نماهایی که کاملاً از دید شخصیتهای اصلی گرفته شده و بیننده را بهطور کامل در تجربههای ذهنی آنها در یک مدرسه اصلاح و تربیت در دهه ۱۹۶۰ فلوریدا غرق میکند. این رویکرد که راس بهعنوان مستندساز از آن استفاده کرده، برای یک پروژه داستانی نباید منطقی باشد—اما نتیجه، اختراعی جسورانه در فرم سینما است. اگر سینما ماشینی برای همدلی باشد، «پسران نیکل» یکی از هیجانانگیزترین تلاشهای اخیر برای بازسازی قطعاتی از خاطرات و احساسات برای بیننده است. فیلم راس لحظاتی از غمی عمیق و عشقی فراگیر را به تصویر میکشد، اما این لحظات آرامتر هستند—مانند برشی از یک کیک یا در آغوش کشیدنی با تردید—که بیشتر در ذهن ماندگار میشوند.
منبع: وبسایت مجله آتلانتیک