سینماسینما، آیه اسماعیلی
تابستان۲۰۲۳ بود که فیلم “اوپنهایمر”جدیدترین ساختهی کارگردان شهیر، کریستوفر نولان، به اکران درآمد و تحسینهای زیادی را از آن خود کرد. اوپنهایمر توانست جایزه حلقه منتقدان فیلم نیویورک برای بهترین کارگردانی را در ۲۰۲۳ به دست آورد. همچنین جایزه حلقه منتقدان فیلم نیویورک برای بهترین فیلمبرداری در ۲۰۲۳ و جایزه فیلم سال بنیاد آمریکا نیز به این اثر از نولان رسیده است. اوپنهایمر طی نظر سنجیها، ۹۳ درصد رضایت مخاطبانش را جلب کرده و به اعتبار سایت IMDb امتیاز ۸.۴ از ۱۰ گرفته است.
اوپنهایمر در ژانر مهیج/ زندگینامه(action/ Biography) و بر اساس برشی از زندگی فیزیکدان معروف، جی. رابرت اوپنهایمر(J.Robert Oppenheimer) ساخته شده است.
کلین مورفی در این فیلم با ایفای نقش اوپنهایمر، خوش درخشیده است. امیلی بلانت نیز در نقش کیتی، همسر اوپنهایمر، بازیگر نقش اول زن فیلم به شمار میرود.
بررسی بیطرفانهی فیلم اوپنهایمر برای مخاطبانی از قلب خاورمیانه، جایی که جنگ، جزیی تفکیک ناپذیر از روند زندگی به شمار میرود، کار چندان آسانی نیست. با این حال اظهار نظر دربارهی آخرین ساختهی نولان، در دو محور فرم و محتوا، منصفانه به نظر میرسد.
مروری بر داستان فیلم
رابرت اوپنهایمر را به عنوان پدر بمب اتمی/ هستهای میشناسند و فیلم، دربارهی چگونگی شکلگیری پروژه منتهن و آزمایشگاه لوس آلاموس است؛ جایی که نخستین بمب هستهای متولد شد و جهان را دستخوش حوادث جبران ناپذیر بزرگی کرد. و البته فیلم به موضوعات حاشیهای مانند ظن جاسوسی اوپنهایمر برای دشمن و جلسات توضیح و بازجویی او، همچنین مشکلات زناشویی و زندگی موازی اوپنهایمر با معشوقهای کمونیست نیز گریزی زده است.
پروژه منهتن با محوریت ایالات متحده آمریکا و همکاری بریتانیا، در طول جنگ جهانی دوم (۱۹۴۲ تا ۱۹۴۶) به اجرا درآمد. رابرت اوپنهایمر، فیزیکدان نظری هستهای، طی این سالها سرپرست آزمایشگاه بزرگی به نام لوس آلاموس بود که امروزه به موزه تبدیل شده است. لوس آلاموس یکی از بزرگترین و پرخرجترین آزمایشگاههای تاریخ به شمار میرود و گفته میشود که۱۳۰ هزار نیروی کار، به صورت تمام وقت و در سه شیفت، در آن به فعالیت میپرداختند تا سلاحی اختراع کنند که بتواند آمریکا و متحدانش را برندهی دومین جنگ جهانی کند.
نخستین بمب هستهای، زیر نظر اوپنهایمر و همکارانش، در آزمایشگاه لوس آلاموس متولد شد و آمریکاییها بلافاصله در کمتر از یک ماه، دو شهر ناکازاکی (با بمب هستهای به نام مرد چاق Fat Man)و هیروشیما را (با بمب هستهای به نام پسر کوچولوLittle Boy) مورد هدف قرار دادند. (فیلم مرد چاق و پسر کوچولو ساختهی رولند جافه که در سال ۱۹۸۹ به اکران درآمد نیز به همین موضوع پرداخته است).
بررسی فیلم اوپنهایمر، با رویکرد محتوا محور
ساخت بمب هستهای توسط تیم اوپنهایمر و استفاده از آن، اقدامی مرگبار بود که منجر به ویرانی کامل بخش بزرگی از ژاپن و تلفات انسانی چشمگیر شد و جامعه جهانی و افکار عمومی را به خشم درآورد و فیلم اوپنهایمر نولان، علیرغم خوش ساختی غیر قابل انکارش، دارد به صورتی نامحسوس، این فاجعه بزرگ بشری معاصر را تطهیر میکند و بیتوجه به تبعاتش، تباهی حاصل از آن را به گردن “علم” میاندازد و به مخاطب میقبولاند که پیشرفت علمی، خربزهای است که این حواشی را هم در پی دارد و بدون هزینه به دست نمیآید و باید پای لرزش نیز ماند!
این همان رویکرد محتوا محوری است که در فیلم اوپنهایمر، مورد نقد قرار میگیرد.
محتوا یا cotent، لایه دوم و پنهانتر هر فیلم است که میتواند تحت تاثیر فرمِ عالی و کم نقص، مورد بیتوجهی قرار بگیرد. یعنی فرم که در بر گیرنده کلیه نکات فنی برای ساخت یک اثر تاثیر گذار است، با بینقصی کمنظیرش، حواس مخاطب را از محتوا و درونمایه فیلم پرت کند.
گفتنی است در سالهای اخیر، بین محتوانگرها و فرمالیستها، بر سر اینکه کدامیک بر دیگری ترجیح دارد، بحثهای بیپایانی در جریان بوده است و این نبردی تمام نشدنی به نظر میرسد. با این حال، بی توجهی به یکی از این دو جز جذایی ناپذیر(یعنی فرم و محتوا)، منجر به درک ناقص و ناتمام از یک اثر هنری میشود.
از نظر من، در ساختههایی که مرتبط با فجایع بشری هستند، اینکه “فیلم میخواهد چه چیزی بگوید” (محتوا)، مهمتر است از اینکه “فیلم میخواهد آن موضوع را چگونه بگوید” (فرم). بنابراین مخاطب هوشمند، از اینکه فیلم اوپنهایمر، علیرغم خوش ساختی غیر قابل انکارش، قصد دارد یک فاجعه بزرگ بشری را ساده انگارانه جلوه دهد، غفلت نخواهد کرد.
یک اتفاق و دو رویکرد
به صورت موشکافانهتر، آثار سینمایی مرتبط با فجایع بزرگ بشری از قبیل هولوکاست و موضوع هستهای را در دو بخش عمده میتوان گنجاند: بخش اول، فیلمها، سریالها و انیمههایی هستند که دولتهای مورد تخاصم و تعددی قرار گرفته، آنها را ساختهاند و با توسل به این تولیدات، به ماجرای آن فجایع هولناک، از زوایای مختلف پرداختهاند. ژاپن در تولید این گونه آثار و بیان روایت بمباران هستهای هیروشیما و ناکازاکی، از سردمداران به شمار میروند.
چنین تولیداتی در پی آنند که مخاطبان خویش را نسبت به ابعاد دامنهدار این اتفاقات، آگاه کنند و نوعی همدلی و همراهی جهانی را در پی، جنایت علیه بشریت، نسل کشی، مرگ هزاران فرد غیر نظامی، بیخانمان شدن تعداد زیادی از شهروندان و ابتلای مردم عادی به بیماریهای لاعلاج، نقصهای ژنتیکی و … طلب میکنند. از مشهورترین این آثار میتوان به “ساداکو و هزار درنای کاغذی”، “هیروشیما”، “فرزندان هیروشیما”، “انیمه مدفن کرمهای شبتاب”، “باران سیاه، نور سفید”، “باران سیاه”، و “انیمه جن پابرهنه” اشاره کرد. این ساختههای اشکآور (محصول ژاپن)، اغلب در ژانر درام و تراژدی تولید شدهاند و بدون در نظر گرفت فرم، محتوایی تاثیرگذار و کم غرض دارند.
در مقابل، رویکرد سینمای هالیوود (و اروپا) نسبت به موضوع بمباران اتمی و حتی دیگر فجایع بشری نظیر هولوکاست، با دیدگاه محتوا نگر، “سفیدشویانه” است و ناملموس و گاه حتی ملموس، تلاش میکند که این اتفاقات را عادی و حتی گریزناپذیر جلوه دهد و با تمسک جستن به ضرب المثل ایرانی “روغن ریخته دیگر جمع نمیشود”، از پذیرش تبعات جبران ناپذیر این فجایع و اشاره به متهمان اصلی آن، شانه خالی کند.
این ساختهها با نگاه فرمالیستی، اغلب در ژانر اکشن تولید شدهاند و با افزایش سطح آدرنالین در بیننده، حواس آنان را از محتوا و توجه به عمق فاجعه و ابعاد انسانی و وجدانی، پرت میکنند. از مشهورترین این آثار میتوان به “اوپنهایمر”، “چرچیل” و “سریال چرنوبیل” اشاره کرد. (سریال چرنوبیل مربوط به فاجعه اتمی در شوروی سابق است). همچنین دو فیلم ارزشمند “فهرست شیندلر” و “یکشنبه غم انگیز” که پیرامون موضوع هولوکاست شکل گرفتهاند، در این دسته قرار میگیرند.
از نظر فرم، این ساختهها فوق العاده هستند. خوش ساختاند و کلیه نکات تکنیکی مانند زاویه دوربین، نورپردازی، رنگها، طراحی لباس بازیگران و … را در ایدهآلترین حالت خود، دارند. جذاباند و به اندازهای هوشمندانه تدوین شدهاند که کمترین انتقادها را از آن خود کردهاند. همین معرکه بودن در فرم، بسیاری از مخاطبان را نسبت به محتوای این تولیدات، کم توجه کرده است و این، دقیقا بزرگترین ایراد اینگونه آثار به شمار میرود.
بررسی فیلم اوپنهایمر، با رویکرد فرمگرایانه
فیلم اوپنهایمر نیز با نگاه فرمالیستی، یکی از ساختههای کم نقص نولان و سینمای سالهای اخیر به شمار میرود. (هر چند در محتوا، انتقادهایی را روانه خویش کرده است). فیلمنامه به شیوهای تنظیم شده است که جاهطلبیها و بلندپروازیهای اوپنهایمر و همچنین وجه تاریک شخصیتش را به خوبی به تصویر کشیده و با کمک نمادهای بصری، تشویش، تردید و حتی پشیمانی نه چندان عمیق او از اختراع بمب هستهای را به مخاطب عرضه میکند.
یکی از درخشانترین این نمادهای بصری، وقتی است که اوپنهایمر روپوش سفید آزمایشگاه را از تن در میآورد و دوربین روی لباس مشکی زیر روپوش، فوکوس میکند.
همچنین سکانسی که اوپنهایمر را در یونیفرم نظامی، در لوس آلاموس میبینیم، و همکارش به او تذکر میدهد که در این لباس خیلی با شان یک دانشمند فاصله دارد، به خوبی بیانگر تلاشهای کارگردان برای به تصویر کشیدن وجه تاریک شخصیت اوپنهایمر به شمار میرود.
بازی با رنگ و نور، یکی دیگر از تکنیکهای مورد تحسین در اوپنهایمر محسوب میشود. چه سکانسهایی که به صورت سیاه و سفید شاهد آن بودیم و چه سکانسهایی که با تلفیق رنگهای گرم، شعلههای آتش ناشی از جنگ را برای بیننده ملموستر به جلوه در آورده است، همگی نشانگر توانایی انکار ناپذیر کارگردان در القای مفاهیم مورد نظرش به مخاطب است. انتخاب خوب زاویه دوربین نیز به فضاسازیهای قابل باور و دلچسب انجامیده و تبحر کارگردان را به رخ میکشد.
تلفیق ستارههای درون آسمان با نقاط نورانی آتش نیز در چند نما از فیلم دیده میشود. به نظر میرسد این ارتباط میان آسمان و زمین، در پیوند اساطیری پرومتئوس (با استناد به جمله ابتدایی فیلم) معنادارتر میشود. پرومتئوس آتش را از خدایان ربود و به انسانها داد. و رابرت اوپنهایمر نیز از دل یک نظریه مربوط به آسمان، به نظریهای بر روی زمین رسید و بمب اتم را به عنوان مابازاءی از آتش بر زمین آورد.
با این حال، اوپنهایمر (سوای انتقادهای محتوایی) با نگاه فرمالیستی نیز ایراداتی دارد. شلوغی و پر بازیگر بودن فیلم که گویی به امضای کارگردان در همهی آثارش تبدیل شده، فضای کافی برای شخصیت پردازی بهتر و عمیقتر قهرمانان اصلی داستان نمیدهد. از آنجایی که در ژانر بایوگرافی تدوین شده، مخاطب انتظار دارد با درامی فردمحور روبرو شود. بنابراین حضور تعداد پرشماری بازیگر، یکی از ایرادات اوپنهایمر در قالب فرم به شمار میرود.
دیالوگهای فیلم نیز متاثر از تعداد انبوهی بازیگر، زیاد و طولانی است. بازیگران وسط حرفهای همدیگر میپرند و این موضوع، برای مخاطب بومی که تسلط کافی به زبان انگلیسی ندارد و ناگزیر باید فیلم را با زیرنویس تماشا کند، کلافه کننده و گاه دلآزار است.
نسل z، مخاطبان اصلی فیلمهای فاجعه محور
به نظر میرسد مخاطب اصلی محصولاتی که به فجایع بشری اخیر از جمله هولوکاست و بمب هستهای پرداختهاند، نسل زد Z هستند؛ نسلی که سالها پس از این اتفاقات به دنیا آمده و از آنجایی که بومی تکنولوژی هستند، بیش از دیگر نسلها به تولیدات دیجیتالی (در مقایسه با کتاب، مقالات و مستندات نوشتاری) توجه نشان میدهند و تحت تاثیر قرار میگیرند.
از این رو، رقابت شدیدی بین سینمای ژاپن(به عنوان قدرتمندترین تولید کننده که از قضا از قربانیان بمباران هستهای نیز به شمار میرود) و هالیوود در بیان روایت این فجایع در جریان است که یکی بر “آنچه رخ داده” تمرکز دارد و دیگری بر “کم اهمیت نشان دادن آنچه رخ داده و تقسیم تقصیر بین دانشمندان، دولتها و دیگران”.
با این حال، صرف بودجه کلان برای تولید و تبلیغ گسترده و هدفمند برای آثاری مثل فیلم اوپنهایمر با محوریت تولید بمب هستهای، ظن دیگری را نیز میپروراند که به مراتب ترسناکتر از تطهیر و سفیدشویی فجایع بشری رخ داده در جهان تا به امروز است. اینطور به نظر میرسد که هالیوود در تلاش است تا با تولید این آثار و موجه نشان دادن فجایع بشری و جنایت بارز علیه بشریت، ذهنیت جهان را نسبت به فجایع اتمی احتمالی در آینده، آماده سازی کند. ظنی که امید میرود اشتباه باشد.