سینماسینما، نویسنده: ایمی نیکلسون، مترجم: ماریا تابع بردبار
فیلم «وقتی دنیا را نجات دادی»، ساخته جس آیزنبرگ، محصول ۲۰۲۲
با دیدن زیگی کتس (فین ولفهارد) ۱۷ ساله در خیابان، حتما فکر میکنید که با بچهای خوب و سر براه روبرو شدهاید. اهل مواد مخدر و داروهای روانگردان نیست، به ترانههای محلی ساده و آبکی گوش میکند، حتی هیچ مشکلی با به سر کردن یک کلاه بافتنی صورتی رنگ ندارد چون به نظرش کلیشههای جنسیتی مربوط به نسل قبل هستند. از شانس خراب، زیگی در اولین تجربهی جس آیزنبرگ به نام وقتی دنیا را نجات دادی گیر افتاده است و انسانهای ایدهآلگرا و خردهبینی در یک حباب لیبرال میدوسترن او را محاصره کردهاند و وقتی که این نوجوان شهرت طلب با موهای اسپری شده در محلهی سانست استریپ لس آنجلس خرامان خرامان راه میرود، به او برچسب کوته فکری میزنند. در این فیلم که شکل مبسوط تئاتر صوتی جس آیزنبرگ به همین نام است، منادیان اصلاح طلب متعصب به سخره گرفته میشوند.
در این شهر سرخپوستی بینام و نشان، معشوقهی زیگی (آلیشا بو)، شاعری که تصنیفهایی علیه اشغال استعمارگرانهی جزایر مارشال میسراید، به او به چشم یک کودن نگاه میکند و عشق او را نادیده میگیرد. پدر زیگی (جی. او. ساندرز) او را در حد یک دادهی آماری میبیند، پسر دیگری از طبقه متوسط بالا که سیاره را به هم میریزد. بدتر از همه مادرش اِولین (جولین مور)، موسس ترشروی پناهگاهی برای زنان مورد اذیت و آزار قرار گرفته، است که زیگی را ناکامی شخصی خودش میپندارد. شاید هم تنها لغزش زندگی سراسر اخلاقگرایانه و درستکارانهاش. او با آه میگوید: «تو هم پیمان کوچولوی من بودی». در کودکی، زیگی از سر وظیفهشناسی در اعتراضات شرکت میکند تا با گیتار اسباببازیاش آهنگهای اتحادیههای کارگری را بنوازد. اکنون زیگی در تلاش است که برند خاص خودش را بسازد. به چه جراتی از خوب به نظر رسیدن مادرش رویگردان شده است؟
آیزنبرگ هجوی ایجاد کرده است که به صورت خنثی وجود دارد، اگرچه برای بازسازی «دنیایی جدید و سرزنده» خود را به چالش کشیده است (او حتی اصطلاح عامیانهی خودش را ابداع کرده است: چالش «دشوار» نیست، «فوق دشوار» است). شخصیتهای فیلم او خشمگینتر از این نمیتوانند باشند، اما به خود میبالند که جیغ و داد نمیکنند و سر و صدا به راه نمیاندازند. مثلا وقتی اِولین موافقت کرد در صورتی زیگی را به مدرسه برساند که در پنج ثانیه کوله پشتیاش را بردارد و بیاید، تا ۵ شمرد و بدون او رفت و احتمالا به خود گفت که زیگی یک احمق به دردنخور است.
در فیلم وقتی دنیا را نجات دادی خوب بودن خستهکننده و عذابآور است و آرزوی خوب بودن از آن هم بدتر است. شادی فقط برای زایل شدن وجود دارد. در عوض زیگی مادرش را به دلیل عاشق موسیقی کلاسیک بودن، ریاکار و متظاهر مینامد، چون این ژانر موسیقی مخصوص سفید پوستان ثروتمند است. اِولین زه سازها را پاره میکند و لذتی دیگر هم کنار گذاشته میشود. حتی بنجامین لوب فیلمبردار هم به نحوی از طبیعت فیلم میگیرد که انگار درختان بیثمر برگهای خودشان را از سر استرس کندهاند.
آیزنبرگِ بازیگر ترسیمگر اغراقآمیز اضطراب بوده است و همیشه به پاورچین پاورچین رفتن در فیلمها و عذرخواهی بهخاطر زنده بودنش گرایش داشته است و خود آن فیلمها هم اغلب موافق بودند که قهرمانشان کمی کسل کننده و حوصله سر بر است. اما آیزنبرگِ فیلمساز، عامدانه به ولفهارد اجازه میدهد نقش زیگی را بازی کند، نقش کودکی با اعتماد به نفس که انتظار دارد دنیا او را دوست داشته باشد و همواره مایوس میشود، احساس همان بچه میمونهای آزمایش هری هارلو را دارد که آویزان عروسکی سیمی میشدند که شبیه به مادرشان ساخته شده بودند. زیگی خوب است – یا حداقل بد نیست – اگرچه ریسهی قرمز رنگی که بیرون اتاق خوابش نصب کرده است، منزل خانوادهی کتس را به میدان جنگ شبیه کرده است. در واقع مشکل از بقیهی اهالی شهر است؛ اما آیزنبرگ فقط با مبالغه و بزرگنمایی میتواند به هدفش برسد. او بقیهی آدمها را به لولو خور خورههای اصلاحطلبی تبدیل میکند که خواب سر خط خبرهای فاکس نیوز شدن را میبینند.
عجیب نیست بچهای که تا این حد از تایید شدن ناامید شده، حداقل هیجان گفتگوی آنلاین با دخترانی که او را میپرستند را نیز از دست میدهد؟ اما این مورد با نظر آیزنبرگ در تضاد است که احمقهای با حسن نیتی مثل زیگی هیچ جایگاهی در جامعهی مدرن ندارند. بحثی که با معرفی دانشآموز دیگری در دبیرستان زیگی قاتی شده است. این دانشآموز تعمیرکار اتومبیل مشتاقی به نام کایل (بیلی بایرک) است که به پناهگاه اِولین نقل مکان میکند.
اِولین، کایل را پسری مودب میداند و او را به پسر خودش ترجیح میدهد (و نقشهای در سر دارد، البته اگر بتواند او را متقاعد کند که دست از رویاهایش بکشد و مثل خود او یک مددکار اجتماعی بشود.) اِولین اصلا متوجه این مطلب نیست که رفتارهای کایل تا حدی به این دلیل است که اِولین به او سرپناهی داده است. فقط همین قسمت فیلم پتانسیل این را دارد که در حد داستان کاملی از قدرت و مشغلهی ذهنی کش داده بشود. با این حال، از آنجایی که جولین مور از شخصیتی سرد به فردی گرم و پذیرا تبدیل شده است، او و آیزنبرگ با اِولین همدل میشوند؛ اما اِولین نمیتواند با کس دیگری همدلی کند. اگر آیزنبرگ میخواهد بگوید که خوبی کردن تا این حد دشوار است، آیا ما نمیتوانیم به یکدیگر استراحت بدهیم؟
منبع: ورایتی/ ۲۰ ژانویه ۲۰۲۲
https://variety.com/2022/film/reviews/when-you-finish-saving-the-world-review-jesse-eisenberg-1235157093/amp/