سینماسینما، مهرداد احمدپور-تورنتو: خستگی باعث شد که دیشب قید تماشای فیلم اسپیلبرگ را آنهم در اولین نمایش جهانیاش بزنم.
در روزهای آتی (وقتی که فیلم را دیدم) از اسپیلبرگ و از محبوبیت عجیبوغریبش در اینجا بیشتر خواهم نوشت فعلا باید خودم را آماده کنم برای روز سنگینی که در پیش دارم. فستیوال Tiff به نوعی تمام فیلمهای مهم جشنوارهها تا اینوقت سال را جمعآوری و پخش میکند بهمراه تعدادی فیلم جدید که اولین نمایششان در این جشنواره است و همین آن را به جشنوارهای بسیار پربار از جهت تعداد فیلمهای خوب که میشود دید تبدیل کرده و اگر بخواهی برداشت درست و حسابی از آن کنی میبایست ۵۰ تا ۶۰ فیلم ببینی که میشود پنج شش تا در روز.
پسر زمستان، چهاردهمین ساختهی کریستوفر اونوره فیلمساز فرانسوی که نمیدانم چرا در ترجمهی انگلیسی نامش را از «پسر دبیرستانی» به winter boy تغییر دادهاند درباره یک پسر دبیرستانی فرانسوی به نام لوکاس (با تمایلات همجنسخواهانه است) است که پدرش را ( با بازی خود اونوره) در یک تصادف رانندگی از دست میدهد؛ مادر (با بازی ژولیت بینوش) سعی میکند خانواده را جمع و جور کند. فیلم مراحل مختلف سوگواری لوکاس را دنبال میکند، از شوک و انکار اولیه و و خشم و فروپاشی خانواده تا ثبات.
قصه تا حدی اتاق پسر (نانی مورتی) یا موباروسی(اولین فیلم کورئهدا) را به یاد میآورد و فرم فیلم، موریس پیالا را.
پسر زمستانی، البته که فیلم بدی نیست، اما دو دهه بعد از پیالا و فیلیپ گرل، نه از جهت قصه و مایههای داستانی چیز جدیدی رو میکند و نه از جهت کارگردانی به چیزی فراتر از آن میرسد.
ظهر یک فیلم محصول نتفلیکس دیدم با نام سوار پادشاه The king’s horseman ساختهی بیی باندل کارگردان تئاتر و سینما و نویسندهی نیجریهای که متاسفانه او نیز چند هفته قبل از فستیوال به دلیلی که اعلام نشد در لاگوس فوت کرد. چند ماه پیش در استرتفورد (که شهر تئاتر استان اونتاریوی کاناداست) نمایش غریبی دیده بودم با عنوان مرگ و سوار پادشاه (Death and king’s horseman) از وله سوینکا نویسنده،شاعر و نمایشنامه نویس و برنده نوبل ادبیات اهل نیجریه. داستانش در اوایل قرن بیستم میگذشت، پادشاه یوروبالند (نیجریه، بنین و توگوی امروزی) میمیرد و طبق رسوم قوم سوار پادشاه باید خودکشی کند تا روح هر دو به آرامش برسد! و فیلم حکایت روز آخر آن سوار است و قومی که مرگ او را جشن میگیرند و برایش از اطعمه و اشربه و انواع و …فراهم میکنند تا مراسم خودکشی با شکوه هر چه تمامتر برگزار شود! اما این مسأله با دخالت افسر مستقر انگلیس در آنجا همراه میشود. فیلم سوار پادشاه که بر اساس همان نمایش معروف ساخته شده کماکان مثل فیلم پدر ساختهی فلورین زلر از جهت پردهبندی و محدودیت لوکیشن به ساختار نمایشنامه وفادار مانده اما در عین حال بشدت هم «سینمایی»ست. از آن دست فیلمهای اگزوتیک و غریب که البته محصول هالیوود است. فیلم با تفاوت مفهوم مرگ در دو فرهنگ مختلف کار میکند و هر چند که فاقد عمق و پیچیدگی منبع اقتباسش است اما در مجموع تجربهای خاص، دلچسب و تماشاییست.
بعد از آن یک مستند ایرلندی نه چندان قابل بحث به نام دعا برای گناهکارانمان راجع به تجربههای شخصی زنان ایرلندی در سقط جنین غیر قانونی در دهههای قبل بود از نظر ساختاری چیزی شبیه مستند معروف شواه، ولی در مجموع متوسط.
Walk Up- هونگسانگسو
متاسفانه نتوانستم برای Walk Up ترجمه فارسی درست پیدا کنم. Walk Up در واقع همان «من یه سر برم فلان جا و برگردم» است یک مسیری را که میخواهی سریع پیاده بروی و برگردی. این از این جهت مهم است که این فیلم هم مثل بقیه فیلمهای هونگ سانگسو (که به سنت ازو اصرار دارد فیلمهاش خیلی شبیه هم باشند) پر است از سکانسهای طولانی صحبت کردن آدمها با هم که با دوربین ثابت(و این بار سیاه و سفید) فیلمبرداری شده همراه با موتیفی تکرار شونده که در پایان هر کدام از این سکانسها یکی از شخصیتها میگوید که یک دقیقه میرود فلان جا و برمیگردد. اما وقتی که برمیگردد، چند سال گذشته است. آدمها و زندگی و شرایط عوض شدهاند. همه چیز عوض شده است بهجز مکان که چیزی شبیه یک مسافرخانه است که آدمهای مختلفی در آن میآیند و میروند. بعضیها البته ثابت هستند مثل شخصیت همیشگی فیلمساز (با بازی کئون هایو در نهمین همکاریاش با سانگسو) که او را در مقاطع مختلفی از زندگیاش میبینیم؛ طبعا به شیوهی سانگسو بدون تغییر گریم.
این اما شاید اولین باری بود که از این همه سهل و ممتنع بودن در فیلمی از هونگ سانگسو کمی اذیت شدم؛ چیزی در آن فیلمهای قبلی بود که در این یکی نبود، آدمها و موقعیتها در فیلمهای قبلی او در عین سادگی، پیچیده بودند؛ از آن گذشته فیلم از آن «لحظه»های خاص فیلمهای او را نداشت.