سینماسینما، مهرداد احمدپور-تورنتو: روز چهارم جشنواره تورنتو با فیلمی شروع شد که شگفتزدهام کرد؛ دالیلند ساخته مری هارون، که فیلمهای موفقی مثل من به اندی وارهول شلیک کردم(۱۹۹۶) و روانی آمریکایی(۲۰۰۰) را در کارنامه دارد.
این یکی از آن فیلمهایی است که در پایان سال در چندین رشته متعدد نامزد اسکار خواهد شد؛ کارگردانی، طراحی صحنه و لباس، گریم، موسیقی و فیلمبرداری فیلم قابل توجه است؛ بالاتر از همهی اینها اما بن کینگزلی (در نقش دالی) است. او مثل تمام جاهایی که نقش آدمهای مشهور را بازی کرده؛ مثل گاندی، مثل موسی (ع) یا مثل آدولف آیشمن، تعادلی را در بازآفرینی یک شخصیت واقعی و اضافه کردن پرسونای بازیگری خودش به آن، ایجاد میکند که حیرت انگیز و غیر قابل توضیح است.
دالیِ این فیلم همان است که باید باشد؛ بامزه، عجیبوغریب، جذاب و در عین حال چندشآورش و مشمئزکننده.
سالها پیش یک جوک کاریکلماتوری-انتلکتوئلی شنیده بودم که از سالوادور دالی میپرسند ساعت چنده؟ میگه: شُستم رو بَنده!
این فیلم شبیه همان لطیفه است؛ حکایت سالهای آخر زندگی دالی، فرا رسیدن پیری ناگزیر و البته چگونگی خلق بهترین شاهکارهایش مثل «تداوم حافظه»؛ همان ساعتهای شسته شده روی بند!
عنکبوت مقدس ساختهی مشهور علی عباسی همان مشکلی را دارد که فیلمهای قبلیاش مثل «مرز» داشتند، این که فیلم بدون اینکه واقعا قصدش را داشته باشد ژانرها را در هم میآمیزد، گاهی نوآر است، گاهی رئالیستی، در لحظاتی به شیوهی فیلمهای اسلشر در نمایش خشونت افراط میکند، و چند صحنه بعد شبیه سریالهای مناسبتی تلویزیون ایران میشود.
فیلم البته جسورانه و از همه مهمتر «تازه» است، در این فیلم چیزهایی میبینید و میشنوید که در هیچ فیلمی که قصه آن در ایران بعد از انقلاب میگذرد ندیدهاید و نشنیدهاید و بعد ناخوداگاه به خود میگویید که چه حجم عظیمی از واقعیتهای جاری در جامعه به دلیل محدودیتها از سینمای ایران دریغ شده و ما با آن کنار آمدهایم!
و البته این فیلم در انجام یک رسالت تاریخی نیز موفق میشود؛ اینکه راهی باز میکند برای سینمای در تبعید؛ برای این همه ایرانیان مهاجر که میخواهند دور از ایران، راجع به ایران فیلم بسازند. تلاشهای قبل از این فیلم به چنان فجایعی انجامیده بود که این امر را به نظر غیر ممکن میکرد؛ ایرانِ بازسازی شده در عنکبوت مقدس کاملا باورکردنیست؛ بدون کوچکترین اغماضی.
بازیهای فیلم بر خلاف تمام فیلمهای ساخته شده با بازیگران ایرانی مقیم خارج، همگی خوب و حرفهایاند و البته جایزهی بازیگری که این فیلم در کن برای زر امیرابراهیمی به ارمغان آورد هم شاید مرهمی بود برای ترومای جمعی یک ملت. یک closure.
شدیدا کنجکاو دیدن فیلم سم مندس (امپراتوری نور) هستم اما نمایش فیلم دیرتر است و این وسط باید روزم را با دیدن فیلم دیگری پر کنم؛ causeway را انتخاب میکنم که شنیدهام یک جنیفر لارنس معرکه دارد.
اگر در یک دیکشنری فرضی سینمایی بخواهیم کلمه معمولی را توضیح دهیم؛ بی برو برگرد، causeway را میتوان روبروی آن نوشت. فیلم از آن داستانهای آمریکایی مد روز دارد؛ دختری از جنگ افغانستان برگشته و به علت حادثهای که شاهدش بوده دچار تروما شده و حالا در صدد بازیابی خودش است و این وسط با پسری سیاهپوست که تعمیرکار ماشینش است آشنا میشود و درست موقعی که مثلا قرار است رابطهای شکل بگیرد دختر میگوید که همجنسگراست و… همینقدر مد روز، اینقدر از که فرط مد روز بودن، تاریخ گذشته شده!
امپراتوری نور empire of light
با امید بسیار به تماشای فیلم جدید سممندس رفتم که قرار بود نامهای عاشقانه باشد به سینما؛ ترکیب عوامل فیلم این کنجکاوی را بیشتر میکرد؛ راجر دیکنز افسانهای، مایکل وارد و اولیویا کلمن وخود مندس که همین پارسال فیلم استثنایی ۱۹۱۷ را ساخته بود.
فیلم اما، بیرمق بود و کلیشهای، نه آن رومنس آبکیاش را خریدم و نه آن اراداتش را به سینما؛ شنیدهام که فیلم اسپیلبرگ هم که قرار بود love letter دیگری باشد به سینما مطابق انتظارات نبوده، انگار که پس از سی و اندی سال، سینما نامهای قشنگتر از سینماپارادیزو دریافت نکرده.