جایی در خاطرات هم گم شدیم/ به بهانه درگذشت بهمن مفید

سینماسینما، زهرا مشتاق

بهمن مفید آن وقت ها که هنوز  در آمریکا زندگی می کرد. گاهی به ایران می آمد و می رفت. همان موقع هایی بود که همراه با فریدون جیرانی مشغول گفت و گو با ستارگان دهه سی، چهل و پنجاه بودیم. قرار بود این گفت و گوهای درخشان که به نوعی روایت سینمای پیش از انقلاب ایران بود؛ در کتاب هایی که هر یک حاوی گفت و گو با این بازیگران بود، منتشر شود. همان وقت ها بهمن مفید برای سفری کوتاه به ایران آمده بود. به جیرانی که گفتم بلافاصله گفت قرار بگذاریم. قرار در دفتر مجله دنیای تصویر بود. دفتر قدیمی مجله در کوچه خورشید، خیابان شهید عباس سرپرست در میدان فلسطین. یک عصر تابستان، زنده یاد علی معلم هم بود. دو سه ساعتی صحبت کردیم. از قدیم ها، از حال و روزش، زندگی در غربت و خلاصه قرارها گذاشته شد. قراری که هیچ وقت عملی نشد و گفت و گویی هم صورت نگرفت.

چند سال قبل، اگر اشتباه نکنم حدود سال ۸۸ ما در حال تدارک برای ساخت یک فیلم مستند درباره سید مجتبی هاشمی بودیم. یکی از مردان عجیبی که چه در دوره انقلاب و چه در دوران جنگ، در کنار مصطفی چمران به عملیات های چریکی زیادی پرداختند. سید مجتبی هاشمی از بچه های جنوب شهر و چهارراه مختاری بود و مرام و مسلک خاصی داشت و در آخر هم در سال ۶۴ در زمانی که از جبهه به مرخصی آمده بود، توسط مجاهدین ترور شد.
آن موقع ها بهمن مفید دیگر به ایران برگشته بود. وحید زارع زاده کارگردان فیلم، پیشنهاد کرد، بهمن مفید راوی فیلم شود. پیشنهاد عجیبی بود. بهمن مفید، راوی فیلمی از جنگ!
تلفن کردم و ماجرا را تعریف کردم. بدش نیامد، خندید. گفت باشد، یک قرار بگذاریم صحبت کنیم، ببینیم چه می شود.
مسیحا خیلی کوچک بود. او را روی صندلی عقب ماشین نشاندم و رفتیم سمت خیابان دبستان در سیدخندان. یک خانه قدیمی دو سه طبقه اگر هنوز خوب یادم مانده باشد. تلفن همراه نداشت. به تلفن ثابت خانه شان زنگ زدم و گفتم دم در منتظرشان هستم. لباس شیکی پوشیده بود و بوی ادکلن می داد. سوار که شد، گفت چقدر از آن خانه خاطره دارد و اگر هنوز حافظه ام یاری کند گفت که هنگامه خانم هم همان جا زندگی می کند. تمام راه صحبت کردیم و او بی وقفه سیگار کشید.
فیلم قرار بود در شرکت فیلم سازی روزن تصویر ساخته شود. همراه با وحید زارع زاده نشستیم و برایش از حال و احوالات داش مشتی سید مجتبی هاشمی گفتیم. قصه را برایش جز به جز تعریف کردیم. حتی بعضی از کسانی را که تا آن وقت با آنها گفت و گو کرده بودیم می شناخت. مردهای قدیمی تهران.
همان جا حرف هایمان گل انداخت و گله کرد؛ گفت آمریکا که بودم، مورد غضب آن طرفی ها بودم که داری با داخل کار می کنی. اینجایی ها هم حرف همان طرفی ها را می گفتند و خلاصه ما چوب دو سر طلا شده ایم.
آن روز ساعت ها گپ زدیم. تکه هایی از فیلم «شاه رخ » را هم برایش گذاشتیم. شاهرخ ضرغام که قبل از انقلاب بادیگارد خواننده های مشهور در کاباره کوچینی و مولن روژ بود و بعد از انقلاب کس دیگری شد، به جنگ رفت، به گروه مصطفی چمران و همین سید مجتبی هاشمی پیوست و به شکل غریبی شهید شد.
قرارهایمان را گذاشتیم. قبول کرد که راوی فیلم باشد و با لات های قدیم و اصیل تهران حرف بزند. با همان لحن داش مشتی. گذشت. آن فیلم هم ساخته نشد و بهمن مفید و ما جایی در خاطرات هم گم شدیم.

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 140744 و در روز یکشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۹ ساعت ۲۰:۲۶:۴۲
2024 copyright.