شهرزاد، عادل فردوسی‌پور و ایدئولوژی‌های سَلبی

سینماسینما، محمدرضا بیاتی* 

خاطرم هست وقتی فصل اول شهرزاد با استقبال گسترده‌ی مخاطبان مواجه شد و زمزمه‌ی ساختِ فصل دوم آن به گوش می‌رسید در فضای افکار عمومی دو نیروی موافق و مخالف به کار افتاده بود؛ موافقان خوشحال بودند که اثری خارج از ساختار رسمی سریال‌سازی در تلویزیون به موفقیت رسیده و می‌تواند مشوق سرمایه‌گذاران برای تولید آثار دیگر باشد (که چنین هم شد) و مخالفان ناخوشحال بودند و – جز نقدهای متعارف – علناً نمی‌گفتند چرا ناراحت‌اند؛ اما احساس و افکارِ بر زبان‌نیامده‌ای وجود داشت که گویی مخالفان در به در به دنبال دلیل یا بهانه‌ای می‌گردند تا مانع ساخت فصل دوم شهرزاد شوند. به نظر می‌آمد موافقان، از جمله سازندگان اثر، در بزنگاهی قرار گرفته‌اند که ساختنِ فصل دوم این سریال برای آن‌ها مساوی بود با پیروزی شبکه‌ی نمایش خانگی بر انحصار و محدودیت‌های ناموجه و خلاقیت‌کُشِ تلویزیون، و ساخته‌نشدنِ آن یعنی شکست و زانو زدنِ در مقابل اقتدارِ انحصارگرایان. در واقع – بنظرم- شاید مهم‌ترین دلیلی که سازندگان شهرزاد به زمزمه‌های عدم سلامت مالیِ سرمایه‌گذاران اعتنایی نکردند این تلقی بود که در بزنگاهی سرنوشت‌ساز قرار گرفته‌اند و به هر قیمتی شده -حتی شتابزدگی در نگارش فصل‌های بعدی- باید داستان بزرگ‌آقا را ادامه بدهند؛ بخصوص که بنظر می‌آمد مخالفان، از دیدگاه افکار عمومی، یا  رقیبانی هستند که حسرت یا حسادتِ سرمایه‌گذارانی از آن دست را دارند یا کسانی‌اند که خود سال‌ها دست در کیسه‌ی خزانه‌ی عمومی داشته‌اند و مسأله‌ی آن‌ها سلامت پول نیست و از انحصارشکنی رسانه‌ای می‌ترسند و انگِ فساد و اختلاس، بهانه است. بنابراین موافقان دلیل می‌آوردند که نباید به اتهام‌ها توجه کرد و تا وقتی جرمی در دادگاه صالحه اثبات نشده باید به کار  ادامه داد. گرچه درباره‌ی هر خطا یا جُرمی اصل بر برائت است و تا قطعیت‌یافتنِ حُکم هیچ مسئولیت حقوقی بر عهده‌ی کسی نیست و حتی چه بسا قضاوت پیش از رأی نهایی از نظر اخلاقی نارواست، با این‌وجود در موارد شبهه‌آمیز، عقلانیت اغلب توصیه به احتیاط و دقت و تأمل می‌کند درحالی‌که سازندگان شهرزاد –به گمان نگارنده-به دلیل موقعیتی که توصیف شد چشم بر احتیاط عقلانی بستند و متهم به همدستی در بالا کشیدنِ اموال صندوق فرهنگیان شریف و بینوا شدند. 

زمان زیادی از آن سال‌ها نگذشته است و این روزها ششمین جلسه‌ی دادگاه سرمایه‌گذار و تهیه‌کننده‌ی شهرزاد، محمد امامی، به تازگی برگزار شده است. احتمالاً بسیاری راضی‌اند که جناب عدالت توانسته متعرضان به اموال مردم را در بند کند و به سزای اعمال خود برساند؛ با این‌حال مهم است فراموش نکنیم این بازداشت‌ها و دادگاه‌های متهمان اقتصادی که حالا عادی شده، از سلطان سکه تا قیر و دیگر سلاطین، چند سال قبل اتفاقی غیرقابل پیش‌بینی و باورناپذیر بود و به مخیّله‌ی هیچکس خطور نمی‌کرد که بابک زنجانی، کسی که در سطوح بالای سیاسی در مراسمی رسمی -به پاس خدمات‌اش- به او تقدیرنامه می‌دادند، یکباره به جرم فساد مالی به زندان بیفتد. مهم است فراموش نکنیم که بعد از تشدید تحریم‌های اقتصادی، و تغییر سیاست سی ساله‌ی دولت در پرداخت هزینه‌ی آثار سینمایی، تکاپو برای جلب سرمایه‌های خصوصی تنها راهکار ناگزیری بود که سینماگران به آن روی آوردند. در چنین شرایطی یافتن  کسانی مثل بابک زنجانی و –بعدتر- محمد امامی و ساختن اثر موفقی مثل شهرزاد نه تنها مذموم و محکوم نبود که خدمتی به صنعت کم‌جان و رونق کسب و کار سینمای ایران  به حساب می‌آمد. چه می‌خواهم بگویم؟ کوتاه و ساده؛ گناه وضعیت امروز  صنعت سینمای ایران تنها بر گردنِ سرمایه‌گذاران متصل به مافیای قدرت و ثروت نیست، مقصران آن صرفاً خودبینی و سودجویی برخی سینماگران هم نیستند بلکه سرچشمه‌ی اصلی نارسایی‌ها، سیاست‌گذاری‌های ویرانگری است که متولیان آن اهمیتی به تبعات تصمیم‌های کلان خود نمی‌دهند. اگر سیاست خصوصی‌سازی اقتصادی در دو دهه پیش بدون توجه به الزامات علمی و عملیِ آن منجر به رونق تولید و رشد اقتصادی نشد و سیلی از فساد به راه انداخت، خصوصی‌سازیِ بی در و پیکرِ سینمای دولتی هم مثل رها کردنِ  یکباره‌ی گیاهی گلخانه‌ای در جنگل آمازون یا بیابان‌های آفریقا بود. در واقع اگر فساد یا انحطاطی در سینما هست، به نظرم، بیش از هر عاملی از درون اجرای نادرستِ هدفی درست سربرآورده است؛ یعنی  اجرای نابخردانه‌ی فرایند ضروری صنعت‌شدگیِ سینما.  

اما گویا عبرتی در کار نیست. پس از چندین سال فراز و نشیب حالا که شبکه‌ی نمایش خانگی می‌خواهد کجدار و مَریز سعی کند روی پا خود بایستد همان سیاستگذاران دست به کار شده‌اند تا با ابزار صدور مجوز این شبکه را زمین بزنند. همان‌ها که -به نظر نگارنده- شهرزادی‌ها را واداشتند برای شکستنِ انحصار، بی‌توجه به اما و اگرها درباره‌ی سلامت سرمایه‌ی کار، در ساخت فصل دومِ داستان عجله کنند. امروز می‌توانیم درک کنیم که نگرانی شهرزادی‌ها ناموجه نبود وقتی که شاهدیم با لجاجتی عجیب حتی مجوز صدور برنامه عادل فردوسی‌پور را در فضای مجازی صادر نمی‌کنند و شنیده می‌شود که ساترا، یا سازمان تنظیم مقررات رسانه‌های صوت و تصویر فراگیر، قصد دارد حتی پخش فیلم از سایت‌های خبری و خبرگزاری‌ها را منوط به مجوز از خود کند و در صورت عدم تمکین دستور فیلتر آن‌ها را  بدهد! (امیدوارم درست نباشد). پرسش این‌جاست که چرا چنین می‌کنند؟ آیا نمی‌دانند ‌بستنِ رویِ رقیب باعث روی آوردن به آن‌ها نمی‌شود و گفتمان مطلوب‌شان به کرسی نمی‌نشیند؟ واقعاً توان آن را ندارند به پشت سر -و مسیری که آمده‌اند- نگاه کنند؟ آیا انحطاط فرهنگی که خود آن‌ها مدعی آن هستند نتیجه‌ی چند دهه مهندسی فرهنگیِ آمرانه و جبّارانه نیست؟ به باور نگارنده پاسخ این پرسش‌ها، و پافشاری بر سیاست‌های بی‌حاصل و حتی با نتیجه‌ی معکوس، در نگرش ایدئولوژیک به فرهنگ و هنر نهفته است؛ بویژه غلبه‌ی وجه سَلبیِ ایدئولوژی‌ها بر وجه ایجابیِ آن‌ها. هرچند گفته می‌شود در عصر پایان ایدئولوژی هستیم و اعتبار معرفت‌شناختیِ ایدئولوژی‌ها دیری است که از دست شده است و بیشتر کارکرد ابزاری پیدا کرده‌اند با این‌وجود همواره در درون هویت نفی‌گرای هر ایدئولوژی، که خود را در نسبت با دشمن خود تعریف می‌کند، یک شورِ ایجابی برای تحقق آرمانشهر وجود داشته که گاهی  نیروی رانشی عظیمی را برای پیشبرد اهداف آزاد می‌کرده است؛ اما تاریخ معاصر نشان می‌دهد، فارغ از محتوای ایدئولوژی، هرگاه شایستگان و کاردانان -در چارچوب همان ایدئولوژی‌ها- به حاشیه رانده می‌شوند و معیار از شایستگی به اطاعت‌طلبی و سرسپردگی تغییر می‌کند رشته‌ی امور به دست نالایقان ناکاردان می‌افتد؛ کسانی که ایده‌ای برای ساختن (ایجاب) ندارند تنها راه بقاء خود را فروریختن و تخریب (سلب) می‌دانند. اوضاع  امروز شبکه‌ی نمایش خانگی نشانه‌ی روشنی از غلبه‌ی ایدئولوژی سلبی است که جز نابودی در چنته‌ی خود چیزی برای سازندگی و آبادانی ندارد.

*فیلمنامه‌نویس و فیلمساز

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 144444 و در روز دوشنبه ۵ آبان ۱۳۹۹ ساعت ۰۴:۵۵:۳۵
2024 copyright.