“همه یه روزى می‌میرن حتى تو!”

سینماسینما، الناز راسخ

“اگه بدونى یه پرنده همیشه روى شونه هاته به صداى قلبت بیشتر گوش میدى.” این توصیه ى مورى بود به میچ. از اون دسته کلمات لحظه آخرى که مورى براى ضبط صوت کوچک میچ تکرار کرد. کلمه ها با اینکه قرار است مفهوم تلخ و رنج آورى را به یاد بیاورند اما ظاهر قشنگى دارند. پرنده، شانه ها، صدا، قلب و شنیدن. با هر کدام از این کلمه ها مى شود قصه هایى نوشت که درونش زندگى موج بزند. مى شود از پرنده اى گفت که لب پنجره مى نشیند تا ما برایش دانه بریزیم. یا مى شود از آن کبوترهایى گفت که در بچگى وقتى از لب حرم بلند مى شدند و به سمت آسمان مى رفتند آنقدر مسیر رفتن شان را دنبال مى کردیم تا از پشت سر کله هایمان می افتاد وسط صفحات کتاب دعاى روى دامن مادرهایمان. یا …! نمی‌دانم هر قصه ى قشنگى که از پرنده ها برایمان گفته باشند. اما شانه ها! امان از شانه ها که نگفته، قصه هایشان در وجود همه ى مان مثل چراغ چشمک زنِ سرِ چهارراه خاموش و روشن مى شود. گاهى قرمز، گاهى سبز و گاهى زرد. فروغ راست می‌گفت. تنها صداست که مى ماند. صداى آنکه در گوشت زمزمه مى کند دوستت دارم. صداى پدر وقتى از حیاط خانه نامت را صدا مى زد و تو غش غش کنان به سمت او مى دویدى. یا صداى سکوت مادر وقتى چشمانش با نگرانى رفتن هایمان را به نظاره مى نشیند. و اما:
اشتیاقى که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من

این روزها که فکر مرگ با هر کدام از ما پیوندى عمیق برقرار کرده و ما بیشتر از قبل از خودش و از اسمش ترسیدیم، چقدر واقعاً زنده گى رو زندگى کردیم؟!
همیشه این موقعیت براى نقش اول‌هاى فیلم هاى محبوب ما پیش مى آمد. شرایطى اگزوتیک که ما روى پرده هاى نقره اى تماشا می‌کردیم و نگران مدام زیر لب از خود مى پرسیدیم حالا چى میشه؟ قراره چه بلایى سر شخصیت محبوب ما بیاد. اون نباید بمیره حتى اگه خودش به سمت مرگ بره و مردن رو انتخاب کنه. خدایا خودت یا پشیمونش کن یا زنده بمونه. آخه هنوز زوده!
امروز خوشبختانه یا بدبختانه تک تک ما در این موقعیت اگزوتیک گیر افتاده ایم. یا باید داد و فغان سر دهیم که خدایا چرااااااااا. این حق ما نبود. یا مى توانیم همچون مورى سه شنبه به سه شنبه کسى را پیدا کنیم تا برایش از دوست داشتن، بخشیدن، دیدن دوباره قطرات باران، شادى، در آغوش کشیدن و هرآنچه که با آن زندگى معنا مى یابد بگوییم. مى توانیم در آیینه به خود خیره بمانیم و بعد از افسوس ها و وانفساهاى بسیار، اشک هاى خود را پاک کرده و بگوییم بس است دیگر! الآن شرایط اینست. پس سعى کن از آن لذت ببرى. آیا هنوز دلیلى براى لذت بردن هست؟
با خود خلوت کنیم و از خود بپرسیم:
– هى تو؟
– من؟
– آره تو. با توام. خودِ خودِ تو. هنوز چیزى هست که ازش لذت ببرى و بخاطر داشتنش خدارو شکر کنى؟
– سکوت…
– فکر کن. خوب فکر کن. اگر هست که حتماً هست. بخاطرش خدارو شکر کن و لبخند بزن. اصلاً نه از ته دل بخند. بلند بخند. اونقدر بخند تا دنیا هم بشنوه.
– …
شنیدن!

و شنیدن آخرین کلمه از جمله ى زیباى مورى بود. خوب گوش کن. به صداى قلبت خوب گوش کن.

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 133965 و در روز جمعه ۲۲ فروردین ۱۳۹۹ ساعت ۱۲:۴۴:۳۱
2024 copyright.