«پلتفرم»؛ هیاهوی بسیار برای هیچ

سینماسینما، ایلیا محمدی‌نیا

فیلم« پلتفرم» به کارگردانی گالدر گازتلو اوروتیا، فیلمساز اسپانیایی از دسته فیلم هایی است که برای همه علاقه‌مندان حوزه های سیاست، فرهنگ، جامعه شناسی، عدالت خواهی، برابری، طبقات اجتماعی و اقتصادی، علاقه‌مند به مضامین فلسفی، ادبی، اسطوره‌شناسی و نمادشناسی دینی و… چیزی در چنته دارد. از همان فیلم هایی که کافی‌ست اندک سوادی در بخشی از حوزه هایی که در بالا آوردم و صد البته به جهت فراوانی همه مضامین آن نیاوردم داشته باشید و کمی هم ذوق و بیان و احتمالا قلمی و واجب‌تر گوشی برای شنیدن و جایی برای نوشتن تا هم حس شبه‌روشنفکری خودتان را ارضا کنید و هم شیفتگان بی‌گناه فیلم را که احساس می کنند پلتفرم از حد سوادشان بالاتر است و لاجرم نیاز به دیلماجی حاذق دارند.
با این مقدمه به نظر می رسد تعداد زیادی از علاقه‌مندان فیلم کمی از فیلم مورد علاقه‌شان ناامید شده باشند. اما اوضاع آن‌چنان هم بد نیست.
بدون آنکه قصه فیلم را بازگو کنم کلیتی از قصه آن را می گویم.
فیلم داستان یک زندان عمودی با یک سلول در هر طبقه با حداکثر دو زندانی است که هر شبانه روز یک بار زندانیان به مدت دو دقیقه فرصت دارند از یک سکوی غذایی مکعبی شکل که در طبقه آنها مکث می کند غذای خود را بخورند بدون این‌که امکان ذخیره کردنش را داشته باشند چرا که در این صورت هوای سلول آن‌قدر گرم می شود که در نهایت موجب مرگشان خواهد شد. این میز مکعبی شکل طی تقریبا بیست و چهار ساعت حرکت خود به تمامی سلول های عمودی می رود و به رغم اینکه هر یک از زندانیان در بدو وارد شدن به زندان حق انتخاب غذای مورد علاقه خود را دارند و غذا به اندازه همه ۳۳۳ سلول فراهم شده است اما حرص و طمع آدم های طبقات بالا باعث می شود تا از یک جایی به بعد به کسی نرسد در نتیجه آدم‌ها دچار چالش‌های سهمگینی همچون جدال برای بقا مواجه می شوند.
همچنان که متوجه شدید مهمترین اتفاق فیلم سوژه درخشان و ایده مرکزی فیلم است که در عین حال که می توانست نقطه قوت فیلم باشد تبدیل به چشم اسفندیار فیلم هم شده است. چرا که فیلمنامه نویس و کارگردان با اتکا به ایده غیر تکراری و جذاب قصه هم به لحاظ مضمون و هم از منظر بصری فراموش می کنند در کنار خط اصلی اثرشان، فیلم و داستان نیاز به خرده روایت هایی که کامل کننده خط اصلی داستان فیلم باشد هم دارد. حال اینکه فیلم واجد چنین شرایطی نیست. ما در فیلم تنها با چند کاراکتر محدود مواجه می شویم همچون «گورنگ» که داوطلبانه به زندان می آید تا به قول خودش بعد شش ماه به او مدرک دانشگاهی داده شود او حق دارد در کنار انتخاب غذای مورد علاقه‌اش تنها یک وسیله همانند سایر ساکنان زندان با خود به سلولش ببرد که انتخاب او کتاب «دون کیشوت» اثر سروانتس است. «تری‌ ماگاسی» هم‌سلولی گورنگ پیرمردی عامی است که ناخواسته موجب مرگ انسانی شده است به همین علت گذرش به این زندان افتاده است. او تحت تاثیر تبلیغات تلویزیونی چاقوی سامورایی پلاس را با خود می آورد که توان بریدن آجر را دارد. در کنار این دو ما کاراکتر «باهارات» را داریم که تلاش می کند با رسیدن به طبقات بالا راهی برای گریز خود پیدا کند. انتخاب او اما طناب است. در کنار اینها ما زنی به نام «میهارو» را می بینیم که در جست و جوی پسرش با سوار شدن به سکوی غذا به طبقات مختلف سر می زند. پیرمرد خردمند آنگونه که باهارات صدایش می زند انسان از پا افتاده ای است که حرف های خرمندانه ای می زند. ایموگوری هم زنی است از کارکنان زندان که داوطلبانه حاضر می شود در نقش زندانی ظاهر شود. فیلم تقریبا دیگر هیچ کاراکتر تعریف شده ای ندارد. گویی همه این چند کاراکتر نام برده شده قرار است تمام آدم ها را نمایندگی کنند. خرده روایت هایی که توسط همین چند کاراکتر به قصه اصلی اضافه می شوند کارکردی مستقل در فیلم می یابند به عبارتی نه تنها کامل کننده خط اصلی داستان فیلم نیستند بلکه باری به مشکلات جهان فیلم برای درک آن می گذارند.
تماشاگر به جز دو کاراکتر اصلی فیلم گورنگ و تری‌ماگاسی نمی داند بقیه کاراکتر ها به چه جرمی یا دلیلی سروکارشان به زندان افتاده است. تنها دلیل حضور این کاراکتر ها صرفا به چالش کشیدن دیدگاه های مختلف انسان در حوزه فرهنگی، سیاسی، اعتقادی، جامعه شناختی، فلسفی و در نهایت انسانی است. اینکه تمام آدم ها در نهایت گوسفندانی هستند که نیاز به چوپانی دارند. اینکه جهان بینی بشر به جهت جبری که بر او حاکم است آنقدر ابتر است که توانایی رهایی از این زندان پر از ایدئولوژی های مختلف را ندارد ولو اینکه همچون تری‌ماگاسی چاقوی سامورایی پلاس هم داشته باشد که توانایی بریدن آجر را دارد اما او آنقدر بینش و آگاهی ندارد که به جای تهدید دیگران و بریدن اعضای بدن آنها برای زنده ماندن آجرهای سلول را ببرد تا بلکه رهایی یابد؛ یا مثل گورنگ که کتاب دون کیشوت را خوانده اما به جز خوردن چند ورق آن برای زنده ماندن درکی برای رهایی ندارد. کارگردان معتقد است تنها راه نجات از این شرایط حضور منجی خواهد بود و گورنگ با تعالیم سرسری که از پیرمرد خردمند علیل می آموزد در قامت منجی ظاهر می شود که البته این ایده در فیلم ابتر و عقیم می ماند. تمام آدم های پلتفرم در فیلم حقیر به تصویر کشیده شده اند که توان تغییر هیچ چیزی را ندارند آنها تنها موجوداتی حقیر و مفلوکی‌اند که اگر نبود نگاه و ایمان به منجی در نهایت همدیگر را می دریدند که زنده بمانند. که هیچ دین مرام و مسلکی برای نجات راهگشا نیست. کارگردان برای رهایی فیلم پیشنهاد منجی را ارائه می دهد. یعنی گورنگ که چون با کتاب به زندان آمده شایسته این انتخاب است. که البته سرسری و از سر ناچاری این انتخاب صورت می گیرد.
نگاه کنید به سیر تحول شخصیت گورنگ جایی از فیلم ایموگوری زن کارمند شاغل در زندان که داوطلبانه زندانی می شود تلاش می کند هر روزه به ساکنان طبقه بالا تفهیم کند که به اندازه خود غذا بخورند تا به ساکنان فرودست زندان نیز سهمی اندک از غذا برسد(ایموگوری جایی از فیلم می گوید چیزی درباره آنچه در سلول ها می گذرد در این سالها نمی دانسته است در حالی که در این بخش آگاهانه تلاش می کند آدم ها را نسبت به حقوق افراد سلول های پایین تر آگاه سازد) که با مخالفت ساکنان سلول‌های بالا مواجه می شود بعد چند روز گورنگ می گوید آنها به حرفش گوش نخواهند کرد در حالیکه ایموگوری به شیوه فرهنگ سازی پافشاری می کند گورنگ اما راه دیگری می رود او در یکی از روزها رو به ساکنان سلول پایین می کند و می گوید: کاری که ایموری می‌گوید را انجام دهید و الا تمام غذاها را به نجاست آلوده می‌کنیم. که البته با حربه زور قبول می‌کنند تا به سهم خودشان قانع باشند. در همراهی گورنگ و باهارات او از همین حربه استفاده می کند تا اینکه به طبقه ای می رسند که به قول باهارات پیرمرد خردمند ساکن آن است. خردمند به او می گوید: «برای تغییر اول باید پیامت را بیان کنی و اگر قبول نکردند از زور استفاده کنی.» این نهایت سیر تحول گورنگ تا رسیدن در مقام منجی در فیلم پلتفرم است که در عین بی منطقی صورت می گیرد.

حال بیاییم فیلم را منظر نماد که گویی بسیاری بر آن در فیلم صحه گذاشته اند بررسی کنیم. نماد یا در دل اثر ساخته می شود و برای تماشاگر زمینه های کشف آن فراهم می شود تا او در نهایت با از کنار هم چیدن قطعات پازل در اثر به تصویر کاملی از درک نماد در فیلم برسد یا اینکه نماد ها در جهان خارج از فیلم در ادبیات و شعر و… حضور داشته و حال در فیلم به تصویر درمی آیند.
فیلم «هفت» به کارگردانی دیوید فینچر بر اساس فیلم‌نامه‌ای از اندرو کوین واکر از نمونه های درخشان این اتفاق است. در فیلم هفت، هفت گناه کبیره شامل «شکم‌پرستی»، «طمع»، «تنبلی»، «خشم»، «غرور»، «شهوت» و «حسادت» در دل داستانی پلیسی و جنایی به خوبی به تصویر کشیده می شود. در واقع فینچر این هفت گناه را به شکلی جذاب به تصویر می کشد. اگر بخواهیم به نمونه ایرانی آن اشاره کنیم فیلم «خانه سیاه است» به کارگردانی فروغ فرخزاد می تواند پیشنهاد شود.
پلتفرم اما هیچ‌کدام از این نگرش ها را نسبت به نماد گرایی ندارد. فیلم می خواهد حرف های مهمی بزند و چون توان آن را ندارد تیتروار از کنار همه چیز می گذرد تا بلکه با تکیه بر دانش تماشاگر علاقه‌مند به فیلم و طرح و واگویی مباحاث شبه نمادگرایانه، جهان فیلم توسط آنها کشف شود. جهانی که اساسا دچار لکنت زبانی فراوانی است و در نتیجه قابل فهم نیست. اما چه باک همیشه هستند کسان بسیاری که از هر چیز نامربوطی استعاره های درخشانی را استخراج کنند. بی دلیل و منطق و تنها در پس کلمات و جملات پرزرق و برق و نامفهوم که ندانستن آنها سنگ محک بی‌سوادی مخاطب می‌شود.
این بخش را با نقل قولی از استنلی کوبریک کارگردان شهیر آمریکایی و خالق آثار درخشان و پر از نمادگرایی همچون «دکتر استرنجلاو»، «درخشش»،  «۲۰۰۱: ادیسه فضایی» و… به پایان می رسانم که در مصاحبه ای گفت: «یکی از چیز هایی که همیشه هنگام پایان دادن به یک فیلم برایم دشوار است، این است که وقتی یک نویسنده یا بیننده فیلم می پرسد که آیا این همان چیزی است که واقعا در ذهنتان می گذشت؟ بدون تکبر دوست دارم از جمله تی اس الیوت کمک بگیرم که وقتی از او درباره شعر معروف «سرزمین هرز» پرسیدند که منظورش از این شعر چیست؟ او پاسخ داد منظورم همان چیزی بود که گفتم اگر می توانستم به گونه ای دیگر آن را بگویم، حتما می گفتم.»
با این همه دیدن فیلم توصیه می شود چرا که کارگردان به خوبی بدون آنکه تماشاگر خسته شود داستان خود را تعریف می کند با ریتمی مناسب و به قاعده و داستانی که تازگی دارد.

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 162242 و در روز یکشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۰ ساعت ۱۵:۱۴:۱۸
2024 copyright.