گلوی سیاوش/ در جستجوی کورسوی امید برای «درماندگی آموخته شده»

سینماسینما، ارسیا تقوا*
هرچند در این ایام تلخی که می‌گذرانیم دیدن جوان‌های دل‌گیر و دلزده غریب نیست، اما صحبت با یکی از این‌ها که باور خود را از هر مظهری از فرهنگ این دیار از دست داده بود برایم هم سخت بود هم عجیب.‌ عجیب بود چون در اوج استیصال سعی می‌کرد با منطق و استدلال و به مدد پشتوانه غنی مطالعاتی پنبه هرچه بود و نبود را بزند. اعتقاد داشت سال‌هاست در هیچ زمینه‌ای توفیق نداشته‌ایم و اگر هم بوده نسیم محو و گذرایی بیش نبوده، نه در هنر و فرهنگ و نه در اقتصاد و توسعه اجتماعی؛ به‌عنوان شاهد مثال حی‌وحاضر هم از منتقد معروف سینمایی یاد کرد که به تازگی در برنامه‌ای تلویزیونی و در پیشگاه میلیون‌ها نفر شعری از فردوسی را محکم و باصلابت سرتاپا غلط خوانده بود.
این درست که شاید خیلی از ما زحمت مطالعه و بررسی موضوعی که می‌خواهیم ارایه کنیم را به خود نمی‌دهیم. حجم مطالب خواندنی و فراگرفتنی زیاد شده و کم‌حوصلگی مجال خیلی چیزها را از ما گرفته و خیلی چیزها سرجایش نیست. در زمانه‌ای که برای نالیدن از زمین و زمان هزاران برهان آشکار وجود دارد پیدا کردن نقیض‌هایی الهام‌بخش مثل جستن سوزن است در انبار کاه.
جوان مغموم پیدا بود که مدت‌هاست اعتقادش به حدی رسیده که دیگر داشته‌ها را چون تک‌گلی می‌بیند که هیچ بهاری به همراه نمی‌آورد؛ نه آرزویی داشت و نه انگیزه‌ای. درمانده و مستاصل بود. شده بود مصداق  «درماندگی آموخته شده». اصطلاحی که وقتی کاربرد دارد که به‌هر دری زده‌ای و شکست‌خورده‌ای دیگر به این نتیجه می‌رسی که هیچ گریزگاهی وجود ندارد و دست از هر رفتاری که بوی تلاش و زحمت دارد، می‌کشی. در این حالت هرچند هم که شانس موفقیت وجود داشته باشد باز فرد ناتوانی و شکست را به عنوان سرلوحه زندگی می‌بیند و می‌پذیرد.
برای رهایی از این بن‌بست ویرانگرِ نهادینه‌شده، چاره‌ای جز نشان دادن کورسوهای امید نداریم. غول ناتوانی به مدد تلاش‌های خستگی‌ناپذیر از میدان خارج می‌شود. نگذاریم درماندگی آموخته‌شده فلسفه زندگی ما بشود.
می‌گویند یکی از راه‌های کاستن از تاثیر هیولای ظلمت ناامیدی، یادآوری خاطرات کوچک مثبت است.‌ برای جوان در پاسخ به مثالش از گلوی سیاوش از تاثیر تجربه‌ی دلخوشکنکم با مجله فیلم گفتم. در این سال‌ها با کسانی آشنا شدم که در زمانه‌ای که حتی اینترنت نبود برای اطمینان از اصالت یک مطلب، درستی املای یک واژه، مطابقت عکس با مطلب، کاربرد یک کلمه در متن و حتی ترجمه نام یک فیلم ساعت‌ها وقت می‌گذاشتند. این را از زنده‌یاد مسعود مهرابی دارم که می‌گفت: چون خیلی از مخاطبین مجله فیلم اولین یادگیری سینمایی و حتی ادبیشان با مجله است اگر ما اشتباهی به آن‌ها بگوییم ممکن است برای همیشه در ذهنشان بماند. یک‌بار در مطلبی از داستانی از کتاب سه‌قطره خون صادق هدایت مثال آوردم. به اشتباه اسم قصه را «گردباد» نوشتم. هوشنگ گلمکانی چند روز بعد یادآوری کرد که اسم قصه «گرداب» بود.
شاید خنده‌دار به نظر برسد که مگر مطابقت سال میلادی و هجری تولید یک فیلم از فرانک کاپرا چه‌قدر اهمیت دارد که در بازخوانی و نمونه‌خوانی  بر سر آن وقت می‌گذاشتند، ولی این‌ها مثال‌هایی از دقت‌های ریزی است که با خود اصالتی شیرین و دیرپا به همراه می‌آورد.
خوشحالم که سال‌ها با مجموعه‌ای سر کردم که برای ثبت درست و دقیق کارشان نهایت تلاششان را کردند و یادآوری آن باعث می‌شود که حس تعلق و اندکی حال بهتر داشته باشم. در بحران بی‌هویتی امروز توسل به داشته‌های ریز و خرده علاقه‌هایی که عده‌ای سال‌ها برای تثبیت آن به هر دری زدند، اگر راه نجات نباشد دست‌کم قدر کورسوی امید کاربرد دارد. در این صورت گرچه نمی‌توانیم مانع از «جراحت سهراب ها» شویم اما شاید «نوشدارویمان» به موقع رسید و اثر داشت.

*روانپزشک

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 144760 و در روز سه شنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۹ ساعت ۱۴:۳۲:۳۸
2024 copyright.