سینماسینما، زهرا مشتاق
نمایشنامهخوانی چلاق آینیشمان به کارگردانی کیوان کثیریان
آسمان همه جا همین رنگ است. اگر محکوم باشی، اگر جایی گیر افتاده باشی، بی آنکه بدانی یک تبعیدی هستی، خوشحالی ات چیزهای کوچکی می شود. حتا چیزهای حقیر. آب نبات، شکستن تخم مرغ روی صورت آدم های دیگر، مسخره کردن دیگران یا دادن لقب های حقارت بار.
آدم هایی شبیه به هم، با روزگاری کسالت بار. در تله فراموشی. دنیا انگار چنین کسانی را از یاد می برد. آنها در جغرافیای خود اسیر می شوند و اگر کسی روزی حتا به نزدیکی آنها بیاید، پس حتما ایرلند آنقدرها هم جای بدی نیست. چه تعبیر آشنایی! اگر از میلیون ها جهش در جهان بیرون، دو جهش دوروبر ما اتفاق بیفتد، یعنی هنوز هستیم، زنده ایم، فراموش نشدیم. در آینیشمان، جز هلن و شاید برادرش، کسی سودای سفر ندارد. دیدن کارگردانی به نام فلاهرتی که در شهری نزدیک مشغول ساخت یک فیلم است، می تواند مستمسکی برای رهایی باشد. فرار از جبر جغرافیایی، رسیدن به آرزوهای دور، دیده شدن، مورد توجه قرار گرفتن. و بیلی هم می خواهد برود. او که پسوند نامش چلاق است و هیچ کس نیست که این رنج به اجبار الصاق شده به او را بیان نکند. او بیلی نیست. بیلی چلاقه است. به همین سادگی کسی مورد آزار و رنج قرار می گیرد. بی آنکه هیچ کس مسولیت کلماتش را بپذیرد. در جایی که سکون و رخوت حاکم است، گاز گرفتن دم یک گربه توسط خر همسایه خبر می شود. زشتی ها پررنگ تر به چشم می آید و همه می خواهند از کار و زندگی و آرزوهای هم سردر بیاورند و باج بگیرند. در عین بی خبری، در عین سکون خبرهایی است. از فراموش شدگی آدم ها و بیلی که نمادی برای تلاش و ناکامی است و دختری تنها به نام هلن که وقتی صورتک پرهیاهویش را کنار می زند، او نیز قربانی جهان ترسناکی است که می تواند انسان های واقع شده در جبرهای جغرافیایی را له کند.
تجربه تماشای آدم هایی که درست رو به روی تو یک نمایشنامه را ورق می زنند و صفحه به صفحه و صحنه به صحنه و دیالوگ به دیالوگ، نشسته بر روی صندلی و تنها با کمک صدا و بیان خود برای افراد آن طرف میز و صندلی، چیزی را تصویر و آشنا می کنند، تجربه جالبی است. مختصر شده یک نمایش که انگار می شود بدون رفتن به روی صحنه نیز جان بخشی شود. انگار صحنه و اکسسوار و لباس و دکور و نور و موسیقی به شکلی انتزاعی در ذهن تماشاگر شکل می گیرد و بدین سان تک تک تماشاگران بخشی از اجرای یک نمایشنامه می شوند. گویا در نمایشنامه خوانی، یک حرکت جمعی و گروهی شکل می گیرد که بی هیچ سخنی و در یک قرارداد نانوشته، یک نمایش در ظاهر، به شکلی ایستا و در باطن به شکلی پویا در حال جلو رفتن است و در نهایت لحظه استثنایی تهذیب و همذات پنداری صورت می گیرد و همه در خلق چلاق آینیشمان سهیم می شوند.