سینماسینما، مینو خانی
«سه قصه از سه زوج در فراز و نشیب روابط عاطفی که فرصت مییابند به تعریف جدیدی از عشق برسند…».
از همان وقتی که خلاصه داستان آخرین فیلم بهروز شعیبی منتشر شد، انتظار میرفت با یک فیلم متفاوت مواجهیم. چون بر خلاف فیلمهای دیگر که اصولا واژه «عشق» در خلاصه داستانشان دیده نمیشد، اینجا صحبت از عشق است. نه اینکه فیلمهای قبلی شعیبی عشق و عاشقی نداشت، که عشق موضوعی است که در همه آثار قبلی حتی سیاسیترین (سیانور) و مذهبیترین (سریال تنهایی لیلا) آثار این کارگردان نسل سومی (به گمانم) سینمای ایران جاری و ساری است. اما انگار این بار عشق برای شعیبی وجه دیگری دارد که آن را در خلاصه داستان فیلمش ذکر کرده است.
پیام، خواننده است. مقدمات برگزاری کنسرتش در جریان است، مقدماتی که به درستی پیش نمیرود، صحنه حاضر نیست، لباس حاضر نیست، تلفنهای همسرش برای بلیط حوصلهاش را سر برده، عوامل پشت صحنه کنسرت مرتب به هم پرخاش میکنند. فضای برگزاری کنسرت آشفته است و خانه پیام بدتر از آنجا. دوربین حسابی در این فضاهای آشفته میچرخد و واکنش همه را ثبت میکند. بعد به خانه یک زوج میانسال میرود. خانهای زیبا و آرام و آراسته با گلخانهای دلربا و پیرمرد و پیرزنی که به محض اینکه به گفتگوی جدی مینشینند عشق در چشمان و کلام و ژستهای آنها آشکار میشود. دوربین مرتب بین این دو فضا در رفت و آمد است تا تقابل دو فضای آشفته جوانان و آرام بزرگسالان را نشان دهد، تقابلی که نه فقط در فضای زندگی و کار، که در رفتار و باور آنها به یکدیگر است؛ تقابل زندگی زوج میانسال با دو زوج جوانی که خصوصا یکی از آنها بدجور به دنبال منفعتطلبی و سودجویی از هم و از دیگران هستند.
اما چرا این تقابل باید به تصویر کشیده شود؟ شاید چون شعیبی بهترین راه برای تذکر به برخی زوجهای جوان را در ثبت این تقابل دیده است. زوج میانسال به ما میگویند که حتی در روزگار پیری و رنجوری باید عاشقانه در کنار هم بود تا بتوان از پس مشکلات برآمد. این عشق است که قدرت تحمل میدهد، انگیزه میدهد حتی با بیماری دردآور فراموشی (آلزایمر) به زندگی عاشقانه ادامه داد. البته که بروز این عشق شبیه عشق زوج میانسال مثلا در سریال «تنهایی لیلا» (با بازی اکبر زنجانپور و آفرین عبیسی) نیست، اما از همان جنس است.
یا رابطه پیام و همسرش، اصلا شبیه رابطه عاشقانه زوجهای قبلی آثار شعیبی (محمد و لیلا در سریال تنهایی لیلا یا امیر و هما در سیانور) نیست، چون اصلا این دو با هم دیده نمیشوند. اما در صحنه آخر که دوربین روی دست هر کدام مکث میکند تا به ما دستبندهای یکسانشان که هنر دست همسر پیام است را نشان دهد، نماد همان عشق است.
برای همین باور دارم «آغوش باز» امتداد شعیبی است اما در فرم جدید و موضوعی به روزتر. به نظر میرسد چون شعیبی در «آغوش باز» میخواهد با جوانان امروز حرف بزند، فرم کارهای قبلی را تکرار نکرده، اما باورهایش همان است؛ به عشق، به زندگی، به انسان. و این همان چیزی است که شعیبی را از سینماگران همنسلش متفاوت میکند. تفاوتی که شاید متاثر از بزرگ شدن در یک شهر مذهبی باشد، یا شاید تاثیری است که از اولین حضور سینماییاش در کنار ابراهیم حاتمیکیا، یکی از سرآمدان سینمای ایران در «آژانس شیشهای» گرفته است یا… ولی هر چه هست شعیبی سینماگری است که نه فقط با ساخت آثاری پر از نمادهای مذهبی از روحانی و مسجد و انگشتر و نمازخواندن که حتی در سیاسیترین اثرش، «سیانور» که مهمترین نتیجهاش برای مخاطب طرح این سوال است که «حق کجاست و چیست؟»، باورمند است.
برای همین به نظر میرسد برای دیدن «آغوش باز» باید این تفاوت در فرم و نمادها و نشانه ها را خوب دید و به کنار هم قرار گرفتن آنها دقت کرد. «آغوش باز» میتواند فیلمی سرگرمکننده باشد، یا میتواند ما را به خاطر به کارگرفتن فرم جدیدی از کارگردانش دلسرد کند، اما برای زوجهای جوان حرفهای خوب و مهمی دارد، آن هم در روزگاری که اصل و اساس خیلیها مادیات و طی کردن پلههای ترقی و پیشرفت در چشم بر هم زدنی شده است.
اما آنچه که باید تذکر داد این است که شعیبی در ورود به فرم جدید و سبک جدید کمدی رمانتیک باید دقت بیشتری به خرج میداد، نباید فراموش میکرد مخاطب او عادت کرده شعیبی باید داستان بگوید، آن هم داستان صریح و روان؛ شعیبی نباید فراموش کند که توانسته با استفاده از نمادهای ملی و مذهبی مخاطب را با خود همراه کند، کنارگذاشتن یکباره آنها کمی مخاطب را دچار شوک میکند، اما مطمئنا این شوک پایدار نیست و مخاطب وقتی با خود خلوت میکند به اصل حرف «آغوش باز» میرسد و امید که این حرف را به گوش بسپارد و در مواجه با فراز و نشیب زندگی فراموش نکند آنچه اصل است، «عشق» است.