سینماسینما، محدثه واعظیپور
نوشتن از درگذشتگان، آن طور که در ایران مرسوم است، باب طبع من نیست. انبوه نوشتههای عمدتا احساساتی که یا در آنها بر رفاقت و دوستی نویسنده با تازه درگذشته تاکید میشود یا از او ستایش میشود، محبوب من نیست. در کشوری که زندگان قدر ندارند و در هر حرفهای، حسادت و بخل، حرف نخست را میزند تحسین مردگان، بیهوده است. کاش زندگان را قدر بدانیم و اوضاع را برای هم، در ایام حیات، تلخ و تنگ نکنیم.
ماجرای حسام محمودی و خبر کوتاه درگذشتش میتوانست یکی از انبوه اخبار تلخی باشد که این روزها دهان به دهان میچرخد و روزگار تلخمان را تلختر میکند. اما آن سیمای جوان آن قدر از مرگ دور بود، که خواندن خبر رفتنش، هم شوکهام کرد، هم اندوهگین.
احتمالا برای بسیاری که فیلمها و سریالهایش را ندیدهاند، نام حسام محمودی چندان آشنا نباشد. اما او به شهادت همان معدود فیلمها و سریالهایی که بازی کرد، بسیار بااستعداد بود. ویژگیهای ظاهری تبدیل شدن به ستاره پولساز و پرفروش را نداشت، همه بازیگرها این خصوصیت را ندارند، اما نقشهایش را درست و به اندازه بازی میکرد. در فاصله ده سالی که با «خسته نباشید» (افشین هاشمی و محسن قرایی) به سینما معرفی شد تا امروز، نقشهایی متنوع بازی کرد و کوشید کارنامهای وزین و قابل اعتنا داشته باشد. برای بازیگری که با فیلمی متفاوت و مهجور به سینما معرفی شد و چهرهای زیبا (با معیارهای رایج در سینمای تجاری نداشت) مسیر رشد دشوار بوده، و او تلاش کرد بر این دشواریها غلبه کند. صدایی گرم و چهرهای شیرین داشت و در آن چشمان پرفروغ، نشانی از مرگ، آنهم در جوانی دیده نمیشد. این روزها که سریال «دلدار» با بازی او از شبکه تماشا پخش میشود، میتوان دید که نقشی منفی را چقدر با جزئیات و درست بازی کرده و چگونه در نقشی مکمل به اندازه بازیگران اصلی دیده میشود. حسام محمودی، بازیگر کمکاری نبود و شاید آهسته آهسته جای خود را در سینما باز میکرد، نیازی به نقشهای بزرگ نداشت. در نقشهای مکمل، دیدنی و دوست داشتنی بود. مثل نقشی که در سریال «لحظه گرگ و میش» (همایون اسعدیان) بازی کرد.
وقتی امروز نامش را در خبرها دیدم، به خاطره تنها دیدارمان فکر کردم. بهار سال ۹۲، در حوزه هنری، یک سال بعد از ساخت «خسته نباشید» به دفتر سوره سینما آمد، چهرهاش شبیه جوانی نبود که در «خسته نباشید» دیده بودم، از تئاتر صحبت کرد و از علاقهاش به بازیگری. از تجربه متفاوت «خسته نباشید» صحبت کردیم، مطمئن بودم که او با این فیلم که مهجور بود و کمتر دوستش داشتند، دیده خواهد شد. او، دغدغه و عجلهای برای دیده شدن نداشت، منطقی و بدون حسادت حرف میزد.
ده سال از آن روز بهاری گذشته و آن جانِ شیفته بازیگری، آن چشمهای پرفروغ و نجیب و آن صدای آرام دنیای ما را ترک کرده است. چقدر این روزها، واژهها الکنند، وقتی از جوانمرگی حرف میزنیم و از نامرادی روزگاری که آرزوها را به خاک میسپارد و حسرت باقی میگذارد. حیف از حسام محمودی…