سینماسینما، حسین عیدیزاده
جشنواره فیلم برلین هفتادودومین دوره خود را از دهم فوریه (۲۱ بهمن) شروع کرده است و من با توجه به فیلمهایی که به شکل از راه دور از این جشنواره میبینم، در گزارشهایی کوتاه فیلمهای قابلتوجه یا بحثانگیزی را که تماشا کردم معرفی میکنم تا وقتی فیلمها در دسترس قرار گرفتند بشود درمورد آنها بیشتر صحبت کرد. در این نوشته نگاهی به یک فیلم بلند و دو فیلم کوتاه انداختهام.
«پرش بلند» ساخته ایزابل استِوِر محصول آلمان که در بخش پانوراما جشنواره فیلم برلین حضور دارد فیلم راحتی برای تماشا نیست؛ موضوعی که فیلم روی آن دست گذاشته آزاردهنده است اما روایت خشک و بدون جانبداری فیلمساز باعث میشود بدون پیشفرض آن را دنبال کرد و تا حدودی کارش یادآور کارهای کاترین بریا است. نادیا شخصیت اصلی فیلم زنی است تک و تنها که مربی باله است – عنوان فیلم هم به حرکتی در باله اشاره دارد – و بسیار هم سختگیر است، نه تنها نسبت به شاگردهای نوجوانش سخت میگیرد که به خودش هم سخت میگیرد. دیدار او در خانه مادرش با پسرش که حالا مرد جوانی شده، احساسات مادرانه او را به شکلی غیرقابلپیشبینی تحریک میکند و او را به مسیری متفاوت برای آشتی پیدا کردن با خودش و زخمهایی که بر تنش نشسته سوق میدهد. دوربین استور در بیشتر لحظات فیلم آنقدر به شخصیت نادیا نزدیک میشود که نفسهای او را میتوانیم بشماریم، دوربینی که یک لحظه نادیا را ترک نمیکند و ما را با تجربه درد و سرگشتگی او همراه میسازد. فیلم تا جایی که میتواند از ارائه دلیل روانشناختی برای رفتار دو شخصیت اصلیش امتناع میکند، شاید فیلمساز این کار را کرده تا از قضاوت رفتار شخصیت نادیا دوری کند اما این انتخاب در نزدیک شدن یا درک کردن رفتار و انتخاب شخصیت نادیا و ماریو – پسرش – اخلال ایجاد میکند. هرچند تصاویر فیلم در لحظاتی مثل پایانبندی تاثیرگذار هستند، اما برای توجیه موقعیتی که فیلمساز خلق کرده کافی نیست. «پرش بلند» ناامید نمیکند و بیشتر آدم را کنجکاو میکند سری به کارنامه استور بزند، ببیند آیا او در فیلمهای دیگرش هم همین روحیه دردسرساز را دارد یا دغدغه سینمایی او چیز دیگری است.
«دام» ساخته آناستازیا وِبِر در بخش رقابت فیلم کوتاه برلیناله حضور دارد، فیلمی محصول روسیه که با بودجه بسیار کم ساخته شده است. فیلم با روایتی مینیمال و موجز از زندگی چند نوجوان در روسیه امروز تصویری تلخ و شیرین از زندگی نسل جدید روسیه ارائه میدهد. مارینا و ساشا خواهر برادری هستند که هر کدام به شکلی در زندگی عاطفی خود با مشکل روبرو هستند و تنها راه فرارشان هم گشت و پرسه شبانه است، به این امید که شاید روزی به آنچه میخواهند برسند. وبر اما آینده روشنی در انتظار این شخصیتها نمیبیند و در فصل نهایی فیلم و در آن زدوخوردی که آرام آرام شبیه یک باله روی دور آهسته میشود ما را متقاعد میکند که زندگی این جوانان تا همیشه همراه با تقلا خواهد بود و هیچ آرامشی در انتظار آنها نیست. تبدیل کردن درگیری درونی و روانی شخصیتهای فیلم به امری فیزیکی و مرئی کاری است که وبر در این فیلم بهظاهر ساده اما عمیق با موفقیت انجام میدهد.
«چهار شب» ساخته دیپاک رائونیار محصول مشترک نپال، مکزیک و آمریکاست و یکی دیگر از فیلمهای بخش فیلم کوتاه برلین. برخلاف «دام» این فیلم با رویکردی بسیار رو و آشکار به موضوع مهاجر بودن و پذیرفته نشدن در جامعه میزبان میپردازد. مایا و رام از نپال به نیویورک آمدهاند تا زندگی جدیدی را شروع کنند اما این تغییر بزرگ برای آنها راحت نیست. آنها نه سرپناهی دارند و نه کار درست و درمانی. مجبور هستند در خانه دوستان و آشنایان زندگی کنند، مایا ترجیح میدهد فداکاری کند و خدمتکاری کند تا بتوانند زندگی جدیدی بسازند اما رام نمیخواهد از اصول خود عقبنشینی کند و میخواهد از راه فیلمسازی خودش را به جامعه جدید معرفی کند. تقابل این دو شخصیت کاملا متکی به کلام است و همین نمیگذارد از حدی مشخص درگیرکنندهتر شود. اگر فیلم مضمونش را در لفافه و با ژرفاندیشی میگفت، نتیجه کاری تاثیرگذار میشد. در این شکل فعلی، فیلم نه ناامیدکننده است و نه بهیادماندنی و این چیزی نیست که فیلمساز به دنبالش بوده باشد.