سینماسینما، مهدی اسحاقیان: طرح مجدد اعتراض «آذر شیوا» ستاره سینمای دهه ۴۰ ایران به بهانه سیوششمین جشنواره فیلم فجر تکرار آنچه در این باره تاکنون گفته و نوشته شده، نیست زیرا بهطورتقریبی همه آنها تقلیلگرایانه و شخصی کردن انگیزههای او بوده است. هر پدیدهای را باید باتوجه به افق زمانی آن بررسی کرد. دهه ۴۰ آغاز برنامه توسعه و نوسازی ایران است.
در برنامه نخست توسعه ایران اولویت به بازار مصرف داده شد زیرا در نبود چنین بازاری ایجاد صنایع مصرفی توجیه پیدا نمیکرد و بدون شکلگیری صنایع مصرفی نیز ایجاد صنایع مادر ضرورت نداشت.
اما همزمان با ایجاد فرهنگ مصرف در ایران دروازههای واردات گشوده شدند. صنایع داخلی نوپا که قدرت رقابت با محصولات وارداتی را نداشتند برای ادامه حیات با تولیدکنندگان بزرگ تقسیم کار کردند تا به مونتاژ محصولات آنها اکتفا کنند.
جلوههای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی این برنامه توسعه با زادبوم آن در کشورهای صنعتی شباهتها و تفاوتهای فاحشی داشت. رشد سالانه ضریب جینی ایران دردهه ۴۰ با هیچ دورهای قابل مقایسه نیست، اما از نظر سیاسی تمرکز قدرت بر شئون گوناگون حوزه اجتماعی گستردهتر شد. در این میان جلوههای فرهنگی توسعه به ترویج فرهنگ مصرف و کالا شدن همه چیز منجر شد. سینما بهعنوان هنر هفتم با شتاب به هنر-صنعت تبدیل شد و در خدمت فرهنگ مصرفی قرار گرفت.
اما چگونه «هنر» که حقیقت یک زیستجهان را متجلی میکرد به این مرتبه سقوط میکند. پیش از این آثار هنری تاریخی مانند شعرحماسی، نقاشی، موسیقی و… مانند سرمشقهایی هستیشناسانه عمل میکردند که الگوهایی از «واقعیت» را برش میزدند تا «به منزله» الگوهایی «برای واقعیت» به اجتماع خدمت کنند.
دریفوس، فیلسوف امریکایی میگوید: «آثار هنری میتوانند هستیشناسیهای تاریخی را که بنیان جهان فرهنگیشان هستند به شیوههای گوناگون متجلی سازند، تشریح کنند یا حتی از نو سامان دهند.»
چه اتفاقی در ایران افتاد که هنر از جمله شعر که تا دهه ۳۰ ظرفیت این را داشت که همچنان بنیاد واگشایی حقیقت (هایدگر: خاستگاه اثر هنری) و در خدمت مردم و منتقد قدرت باشد، از میانه دهه ۴۰ در خدمت قدرتهای سیاسی و اقتصادی قرار گرفت.
باید تغییری در شاکله هستی رخ داده باشد و به قول هایدگر نسبت جدیدی با موجودات ایجاد شده باشد.
جایگاه هنر از«انکشاف حقیقت» به «زیباشناسی» در دستگاه معرفتشناسی مدرن تغییر منزل داد. استدلال این بود که امور زیبا فقط حس میشوند و به اندیشه درنمیآیند. با این استدلال زیباییشناسی (حسانی) به لذت حسی محدود شد.
بهاین ترتیب شاخههای هنر هم در بخشهای مفهومی، تصویری، تجسمی و… از دایره نقد رها شدند و بهتدریج در خدمت ابزاری شدن مناسبات زیست جهان قرار گرفتند. هایدگر در نقد زیباشناسانهسازی (یا حسانیسازی) میگوید: «امروز به نظر ما… هنر به حوزه تخصصی شیرینیپزها تعلق دارد.»
این نگاه در ایران ابتدا زیرپوستی و با شکلگیری بازار کالاهای مصرفی شکل گرفت و بهتدریج برخی هنرمندان فارغالتحصیل دانشکده هنرهای زیبا فضا را برای این موضوع مهیا دیدند.
فیلمها برای دیده شدن و فروش، هر آنچه را که زیباشناسی (حسانی) اقتضا میکرد، به کار گرفتند. در این میان ستارهها نیز به کالای لوکس تبدیل شدند تا ذائقه حسانی بیننده ترغیب به دیدن شود.
در چنین شرایطی آذر شیوا یکی از ۱۲ ستاره زن دهه ۴۰ سینما که برای آخرین فیلمش «روسپی» دو جایزه از دومین دوره جشنواره سپاس (۱۳۴۹) و جشنواره فیلمهای سینمای ایران (۱۳۴۸) گرفته بود، در برابر گرایش بهوجود آمده در سینمای ایران اعتراض و در مقابل قدرت سرمایهداری در این حوزه چه در بخش سینمای نخبهگرا و چه در بخش گیشهای او را تحریم کرد.
شیوا که فارغالتحصیل پرستاری بود، متاثر از روحیه پرستاری که خدمت به جسم و جان بیمار را وظیفه خود میداند و از گرایش تشریح جسد به دور است، در برابر خواسته اغواگرانه قدرت سرمایهداری سینمای حسانی مقاومت کرد. او در آخرین کاری که نویسنده، بازیگر و کارگردانش خود او بود، نمایش «هنرپیشه آدامس فروش» را به طور مستند اجرا کرد؛ «آدامس» بهعنوان نماد فرهنگ مصرفگرایی و «دستفروش» نماد تقسیمکار در اقتصاد سرمایهداری رانت خوار.
بهرام بیضایی در سهگانهای، فیلمنامه «اعتراض» را به آذر شیوا پیشنهاد کرد اما او نپسندید. گویی او چون «گنگ خواب دیده» در دهه ۴۰ با حقیقتی روبهرو شده که با زبان مصرفزده قابل بیان نیست.
او ساحت زیباشناسانه را از سر گذرانده بود زیرا نویسنده کتاب «زیباییشناسی هایدگر» میگوید: «زیباییشناسی ستیزی نادانسته گرفتار همان زیباییشناسی میماند.»
براساس دیدگاه هایدگر هر جنبش صرفا مخالفتجویانهای در دام منطق آن چیزی که آماج مخالفت خویش قرار میدهد، گرفتار میآید. پدیده «آزادی یواشکی» که این روزها ذهنها را مشوش کرده، هردو از چشمه معرفت زیباییشناسانه مینوشند. هردو نگاهشان به زن کالایی است.
منبع: صمت