مینو خانی – والدارما، نوجوانی اهل آبادان است که شناسنامه ندارد و به کمک یک مددکار اجتماعی در تلاش است برگه هویت خود را به دست آورد. به گزارش سینماسینما٬ این بی هویتی در کنار بی پولی دلایلی است که باعث می شود از شرکت در مسابقات فوتبال شهر جا بماند و البته دلایلی برای اتفاقات تلخ بعدی. والدراما که به دلیل شباهت موهایش به بازیکن تیم ملی فوتبال کلمبیا، کارلوس والدراما، این اسم را برای خود انتخاب کرده و عکس او را بر در و دیوار اتاقش آویخته، می خواهد خوب باشد، اما انگار سرنوشت برای او به گونه ای دیگر رقم خورده است. وقتی با تبعیض مربی فوتبال مواجه می شود، خشمش را بر سر رقیب می ریزد و با او درگیر می شود و وقتی در معرض تحقیر و سوءاستفاده جنسی قرار می گیرد، خون به چشمش می آید و ضربه کاری به تجاوزگر می زند. اینجاست که باید فرار را بر قرار ترجیح دهد. پس راهی تهران، شهر بزرگ و دراندشتی می شود که درباره آن چیزهایی از صاحب کار خود وقتی در خانه اش ابزاری برای کسب درآمد شده بود و نوکری خانه اش را می کرد، شنیده بود. در تهران دزدکی سوار مترو می شود، شب را در خیابان پرسه می زند و بالاخره در گوشه ای در مترو می خوابد.
او که در آبادان صحنه های ناخوشایند و غیراخلاقی زیادی دیده بود، در تهران با تلخی های بیشتری مواجه می شود. نوجوانان دختر و پسری را می بیند که برای امرار معاش دستفروشی می کنند و راه فرار از قانون را بلدند. والدراما نیز سریع همین راه را در پیش می گیرد و در مترو و خیابان شروع به دستفروشی می کند. یکی از این نوجوانان که راه و چاه این کار را به او نشان می دهد، فروغ دختری است که والدراما در همان لحظات اول به او دل می بندد، اما اینجا نیز رقیب خیلی بزرگتر و قدرتمندتر از اوست و باز والدراما مجبور می شود صحنه را خالی کند و سرپناه خود در انباری خانه مولود در همسایگی فروغ را از دست می دهد. در خانه جدید با زن و مرد معتاد صاحب خانه همچنان با صحنه های تلخ دیگری روبهرو می شود؛ مادر نشئه ای که حتی صدای گریه کودکش را نمی شنود و خیلی زود بر اثر مصرف مواد آلوده از داستان خارج می شود. برای همین مرد معتادش که انگار قبلا شوهر مولود بوده، مجبور می شود کودک بی شناسنامه شان را که بی مادر مانده، بفروشد. معامله خیلی سریع سر می گیرد و والدراما که جای مخفی کردن پول را می بیند، شبانه دسته های اسکناس و کودک را می دزدد، کودک را جلوی در خانه ای می گذارد و با پولها برای خود شناسنامه ای از قاچاقچیای که چشمش دنبال فروغ است، می خرد و با نام و چهره جدید (سری که از ته تراشیده) راهی شهر دیگری، یزد، می شود.
همچنانکه فیلم پیش می رود و تلخی ها و آسیب های اجتماعی مثل بچه نامشروع، مستی، تجاوزگری، طلاق، اعتیاد و قاچاق مواد مخدر، فحاشی و رابطه های نامشروع، قاچاق شناسنامه، خرید و فروش بچه، دزدی و… را در لایه های رویین و زیرین داستان به تصویر می کشد، با خود می اندیشیم مگر این همه تلخی یک جا ممکن است و مگر می شود یک نوجوان با این همه تلخی روبهرو شود؟ پاسخ این سوال را عباس امینی، کارگردان فیلم، در گفتوگویی داده است: «سالها در ان.جی. اوهایی حضور داشتم که مجبور بودیم برای بچه های بی هویت، شناسنامه تهیه کنیم؛ بچه هایی که انواع و اقسام سختی ها و تحقیرها را متحمل می شدند و اغلب اوقات با سختی زیاد امکان تهیه شناسنامه برایشان وجود داشت.» برای همین، امینی در اولین فیلم بلند خود، روایتگر داستان یکی از این بچه های بی هویت می شود. او شخصیت داستان خود را در بستر اجتماعی پرفرازونشیب قرار می دهد تا هویت خود را پیدا کند، بی آنکه در انتها به او هویت واقعی بدهد. شاید برای همین است که در بسیاری از پلانها، او را از پشت سر به تصویر می کشد تا داستان والدراما را به بسیاری از این نوجوانان تعمیم دهد و در بیشتر صحنه هایی که او را از روبهرو نشان می دهد، چهره و چشمهای کنجکاوش را به تصویر کشیده تا حکایت از تعجب بیننده فیلم باشد.
البته که «والدراما» با وجود مسئله مهمی که مطرح می کند، شعار نمی دهد. غیر از پیرزنی که والدراما در خیابان می بیند و به او تاکید می کند که «کار حلال، عار نیست، هر کار که تونستی، انجام بده»، هیچکس هیچ پند و اندرزی نمی دهد، هر کس تا اندازه ای به دیگری کار دارد که بتواند برای حل مشکلش از او استفاده کند؛ نه کسانی که والدراما در آبادان می شناسد (نفیسه و شهرام)، نه فروغ و مولود، نه پیرمردی که بچه اش را می فروشد و نه مردی که دلال فروش بچه است، یعنی اصلا هیچکدام هیچ راه درست و اخلاقی و حلالی نمی شناسند که به والدراما نصحیت کنند. هیچجا هیچ مامور قانون و مسائل اجتماعی حضور ندارد، جامعه خالی خالی است از هر آنچه اخلاقی و درست است! حتی وقتی مامور مترو والدراما را که به اتاق برق رفته، می گیرد، از او درباره پیراهن فوتبالی که به تن دارد، می پرسد و خیلی سریع رهایش می کند!
«والدراما» فیلم ساده و کمخرجی است که می خواهد بسیاری از مشکلات و آسیب های اجتماعی واقعی را با داستانی که برای قهرمانش ساخته، بازتاب دهد، بی آنکه راه نجاتی نشان دهد و کورسوی امیدی برای نجات جامعه ای بیدروپیکر که هر کس می تواند هر جرمی مرتکب شود، ایجاد کند. برای همین پر از تلخی است؛ تلخی هایی که شاید هر کدام از ما هر روز یکی از آنها را می بینیم و از کنارشان می گذریم؛ بچه هایی که در تمام خیابانهای شهر یا دستفروشی می کنند یا بهزور می خواهند شیشه ماشینمان را تمیز کنند و با این کار، خود را به رخ می کشند و آرامش خیال را از ما می گیرند. هر کدام از اینها می توانند جای شخصیت اصلی داستان امینی باشند. اما آیا این همه جامعه ماست؟
منبع: ماهنامه هنر و تجربه