سینماسینما، محمدرضا بیاتی*
روانکاوِ معروف، کارل گوستاو یونگ را اغلب میشناسند؛ اهل داستان و سینما بیشتر؛ شاید به این دلیل که چشمانداز روانکاوی، بیش از دیگر رویکردهای روانشناختی با داستانگویی و هنر درآمیخته است. کوتاه برای کسانی که احتمالاً ناآشناترند میگویم. بعد از فروید که مفهوم ناخودآگاه یا ناهشیار را برای فهم روان و شخصیت انسان پیشنهاد کرد، یونگ از استاد خود فراتر رفت و از ناهشیار جمعی حرف زد که عمیقترین و دسترسناپذیرترین بخشِ روان انسانی است. به زبان ساده، یونگ معتقد بود هریک از ما نه فقط یک بخش ناپیدا و ناآگاه فردی داریم که تجربههای خود را در آن انبار میکنیم، بلکه نوع بشر هم یک بایگانیِ مشترک برای انباشتن و نهفتنِ تجربههای جمعی دارد. میراثی است که نسل به نسل منتقل میشود و بر شخصیت و رفتار امروز ما اثر میگذارد. یونگ میگفت این تجربههای ناهشیارِ باستانی و نیاکانیِ جمعی در الگوهای خاصی بازنمود پیدا میکنند که او این بازنمودها را کهنالگو نامید و اصطلاح اِنگارههای اَزَلی را برای توصیف آنها بکار برد. یونگ کهنالگوهای متفاوتی را شناسایی کرد اما مهمترینِ آنها را چهار کهنالگو میدانست؛ ایگو، انیما/ انیموس، سایه و پرسونا. از سه کهنالگوی اول میگذرم و به پرسونا میپردازم. یونگ با الهام از تئاتر باستان و نقابی که بازیگران بر چهره میزدند برای شرح این کهنالگو از معادل لاتینیِ آن پرسونا استفاده کرد. در واقع، پرسونا، چهرهی واقعی ما نیست و هدف استفاده از آن این است که خود را متفاوت از کسی که در واقعیت هستیم نشان بدهیم؛ متفاوت از چشم دیگران؛ یعنی پرسونا، وجهی اجتماعی و عمومی دارد. به باور یونگ این پرسونا است که به ما کمک میکند تا نقشهای گوناگونی را در زندگی بازی کنیم و با یکدیگر کنار بیائیم. این نقشبازیکردن وقتی که حرفهی کسی شود بازیگری نامیده میشود. شاید اشتیاق رازآمیز به بازیگری، بر مبنای روانکاوی یونگی، از این جا سرچشمه گرفته باشد و قدرت یا غلبهی کهنالگوی پرسونا در برخی افراد باشد. بنابراین، بازیگران درگیرِ کشمکشی دائمی هستند که -برغم آگاهی حرفهای- بخش مهمی از آن ناهشیار است؛ کشمکش بین ایگو و پرسونا؛ یا خودواقعیِ آنها و نقشی که بازی میکنند. بازیگر چه یک نقش را باور کند چه تظاهر کند، زنگ خطر وقتی برای او به صدا در میآید که مرز بین ایگو و پرسونا چنان مخدوش شود که نتواند خودواقعیاش را از نقش و نقاب تفکیک کند. به این پدیده میگویند تَوَرّم پرسونا persona inflation؛ احتمالاً بسیار شنیدهاید که فلان بازیگر هنوز از فلان نقشی که بازی کرده بیرون نیامده یا خود را با آن نقش اشتباه گرفته و همچنان از موضعِ آن پرسونا حرف میزند و رفتار میکند. این همان تورم پرسونا است که گاهی در بسیاری از بازیگرها برای همیشه باقی میماند و هیچ انعطافی برای تغییر آن نشان نمیدهند. یکی از تبعات عملی آن این است که پیشنهادهای کاری متفاوت را از دست میدهند یا رفتارهای غیرحرفهای ِ متأثر از پرسونازدگی باعث میشود که دیگر همکاران خوبی تلقی نشوند. بنظرم یکی از موارد جالب و خاصِ پرسونازدگی در ایران، جایگاه غیر واقعی دوبله است. همه موافقیم که دوبلورهای عزیز خاطرههای دلنشینی برای سینمادوستان ساختهاند و گرامیداشتِ آنها ضروری است اما بنظرم میرسد گاهی اهمیتی غیرعادی برای دوبله قائل میشویم که ناشی از تداخل پرسونای شخصیتهای بزرگ در سینما و صدای دوبلورهاست که جای آن سوپراستارها و در آن فیلمها حرف میزدند! بماند که صدای زیبا همیشه موهبتی آسمانی و یگانه دانسته شده و احترامبرانگیز بوده است.
چالش پرسونا به بازیگری محدود نمیشود. در جوامعی که ایدئالیسم فرهنگی، اجتماعی و سیاسی حاکم است آدمها همواره بین خودواقعی و خودآرمانی در تقلا هستند. بین آنچه هستند و آنچه باید باشند. مجبورند نقابی بزنند که با خودشان فاصلهی زیادی دارد. جدا از بحرانهای اخلاقیِ ناشی ریاکاریهای ناگزیر یا سوداگرانه، تورم پرسونا در این جوامع باعث رواج بیاعتمادی میشود و همبستگی اجتماعی را بدلیل بیثباتی رفتاری و شخصیتی افراد دشوار میکند. آن چه آشفتگی و آشوب در پرسونا را -در کمیت و کیفیت- صدچندان کرده ظهور رسانهها و شبکههای مجازی است. پرسونا در عمق فلسفیاش مسألهی هویت و بازنمایی است که با گسترشِ جهانی روابط انسانی و درهمتنیدگی هویتها، در سطح هشیار و ناهشیار فردی و جمعی، کار از آنچه فکر میکنیم غامضتر میشود. شاید راه حلی جز نیاز روزانه به روانکاوی نباشد! اما یک توصیهی ساده هم راهگشاست؛ هر قدر کارَت را جدی میگیری خودت را جدی نگیر!
*فیلمنامهنویس و فیلمساز