سینماسینما، مینو خانی
صدای گرمی، حرفهای دلنشینی میزد. کنجکاو به سمت تلویزیون رفتم. آقایی با پیراهن مشکی بدون کت در کادری که در پسزمینهاش اتوبانی با نورپردازی آبی و قرمز چراغهای چشمکزنی که تصور عبور ماشین ایجاد میکردند و برج میلاد چراغان در میانه آن، داشت حرف میزد. این آقا در کادری پشت میزی که میکرفون داشت، نشسته بود. در پسزمینه کادر نوری نئونی بود که در آن «به امید دیدار» نوشته شده بود و ابعادش ارتباطی با ابعادی اتوبان و میز و بقیه اجزای صحنه نداشت. انگار تعمدا بزرگ بود تا چشم را به خود جلب کند. روی میز هم چندین حلقه صدا و کتاب بهطور نامنظم ریخته شده بود. در پیشزمینه هم دستگاه ضبط صدای رادیویی گذاشته شده بود. زمین و دیوار و بقیه هر چه در صحنه بود، تاریک بود. تاریک و سیاه بود چون نورپردازی «تاکیدی» بود؛ پس هر آنچه نیاز بود دیده شود، نور داشت.
مجری (اسماعیل باستانی، شاعر و مجری رادیو) آن سوی میز، مقابل مهمان نشسته بود و میکروفونی داشت و لبتابی و دستگاه تنظیم صدا، از همان جنس رادیویی. نه مجری را میشناختم و نه مهمان را، ولی هر دو بسیار صمیمی حرف میزدند. جنس حرفهای مهمان یا به قول آقای مجری، «ممد آقا»، از جنس حرفهای «بزرگانی که آن جهان دیگر» را درک کردهاند، بود؛ شاید خود او نیز هم درک کرده بود که اگر نبود، شیرین و صمیمی و بیتکلف حرف نمیزد. مجری تقریبا ساکت بود ولی آخر برنامه اعلام کرد که فردا شب آخرین قسمت «به امید دیدار» پخش خواهد شد.
طبیعتا در موعد مقرر پای تلویزیون نشستم، برنامه زنده «به امید دیدار» با همه آنچه در تلویزیون از جنس برنامههای ترکیبی، مجری و مهمانی و گفتوگو درباره موضوعی خاص متفاوت بود؛ همه چیز آن متفاوت بود. مجری ابتدای برنامه با شعرخوانی شروع کرد، همزمان دستش به دستگاه تنظیم صدا بود و یکدست دیگر به کیبورد لبتاب. با ضرباهنگ تندی شروع کرد و میگفت: «میخواهیم شعر بخوانیم، موسیقی گوش کنیم و حال دلمون خوب بشه». در میانه شعرخوانی که موسیقی پخش میشد، مجری به جای اینکه خشک و رسمی منتظر قطع صدا باشد تا ادامه شعرش را بخواند، با افراد پشت صحنه یا مهمان برنامه که منتظر ورود به صحنه بود، حرف میزد، سر تکان میداد، میخندید، حتی تکانههای ریزی با ریتم موسیقی در سر و دستش دیده میشد.
مجری طی برنامه که دو ساعت بود حدود ۶ یا ۷ مهمان را پذیرا شد؛ خواننده، شاعر، مجری رادیو یا تلویزیون. غیر از مجریهای تلویزیون که تقریبا آشنا بودند، بقیه مهمانها خصوصا خوانندهها ناآشنا ولی با صداهای خوب یا شاعرانی که شاید خیلی برای مخاطب تلویزیونی شناخته شده نبودند، اما اشعارشان را خوانندههای معروف خوانده بودند و از همین جهت به سرعت برای مخاطب آشنا میشدند.
همه مهمانها با ضرباهنگ تند، سلام و علیکی کرده و به سوالهای مجری که کوتاه و بریده بود پاسخهای گاه کوتاه و گاه مفصل میدادند. مجری اغلب کوتاه سوال میکرد و تقریبا در کل برنامه تمام مهمانها را بیش از یک یا دو بار به نام خانوادگی صدا نکرد، بقیه موارد همه با اسم کوچک خطاب شدند، مهمان و مجری یکدیگر را به اسم کوچک خطاب میکردند؛ اتفاقی عجیب و خلافآمد برنامههای ترکیبی تلویزیونی، خلافآمد گفتمان رسمی تلویزیون و همین صمیمیت برنامه را بیشتر میکرد. در حین گفتوگو حتی بعضی خاطرههای مشترکشان مرور میشد و هر دو، مهمان و مجری، قاه قاه میزدند زیر خنده؛ از آن جنس خندههایی که خنده دیگران را برمیانگیزد. یا مجری و مهمان هر دو شعر میخواندند و زیرصدای شعر، موسیقی پخش میشد، همچنان توسط مجری. از آن جنس شعرخوانی و موسیقیهایی که از دو جهان دور میشدیم و در لحظه زندگی میکردیم، حس حافظخوانی و فالهای شب یلدا داشت.
هر چقدر خندهها و گفتوگوها جذاب بودند و خود را به رخ میکشیدند، نورپردازی فقط به قدر ضرورت سوژه را روشن میکرد، تا فقط آنچه قرار است، دیده شود و البته این نیز جذاب بود و خود را با حضور اندکش به رخ میکشید؛ خلافآمد نورپردازیهای شدید برنامههای ترکیبی تلویزیون. دکور نیز چنانکه شرح آن در ابتدا رفت، به غایت ساده و بیرنگ، کف و دیوارها سیاه، میز طوسی و حلقههای صدا و کتاب هم که مسلما یا از جنس آلومینیوم حلقهها بود یا رنگ سفید کاغذ، فقط نورهای آبی و قرمز پسزمینه اتوبان، رنگ صحنه بودند؛ همچنان خلافآمد دکورهای رنگین کمانی برنامههای ترکیبی تلویزیون. برنامه هم که تمام شد، تیتراژ پایانی بر صفحه نقش نبست تا حتی پرندههایی که از بالای سر استودیوی برنامه رد شده بودند، لیست شوند؛ همچنان خلافآمد برنامههای ترکیبی تلویزیون.
همه آنچه شرح آن رفت در برنامه «به امید دیدار»، ویژهبرنامه محرم دیده شد؛ ویژه برنامهای که طی دو ماه محرم و صفر (در دو بخش یا فصل، بخش اول ابتدای ماه محرم و بخش دوم آن در انتهای ماه صفر) از شبکه سلامت تلویزیون پخش شد، ولی نمیدانم چقدر «دیده شد»؟ چقدر این نوآوری و فرم جدید برنامه ترکیبی تلویزیون که صمیمت و بیتکلفی مجری و مهمانها برترین ویژگی آن بود در قابی که میتوان خیلی چیزهای دیگر به زیباشناسی آن افزود، دیده شد؟ این برنامه در تلویزیون ایران ساخته شده و نشان از ذوق و سلیقه و شناخت بصری و محتوایی عوامل سازنده آن دارد که قطعا با هدف ارتقای سلیقه بصری و آگاهی مخاطب و شناساندن هنرمندان و شاعرانی که به قولی به واسطه «نگاه سرمایهداری» دیده نمیشوند، ساخته شده است، ولی چرا در شبکههای دیگر، شبکههایی که از آنها به عنوان «پرمخاطب» یاد میشود چنین برنامههایی ساخته نمیشود؟ مجری و عوامل دستاندرکار به آن شبکهها راه ندارند یا ترس از همان مخاطب انبوه مانع ساخت چنین برنامههایی است؟ ولی مسئولان باور کنند چشمان ما نیاز به دیدن زیباییها دارد و گوشهایمان در این دوره آخرالزمانی، نیاز به شنیدن آواهای آرامشبخش موسیقی و حس ناب شعری دارد که سرزمینمان سرشار از آنهاست. اجازه دهید با ساخت چنین برنامههایی، و البته با کمک به بیشتر دیده شدن آن، هر از گاهی از هجوم تلخ اتفاقات روزگار رها شویم و دقایقی به آرامش بگذارنیم.