سینماسینما، جابر تواضعی
«عصر یخبندان» سکانس جالبی دارد. سید – راسوی خنگ و بامزه کارتون- به جماعتی برمیخورد که کلی تحویلش میگیرند و بهش احترام میگذارند و میگویند تو خدای مایی. اما بعد تصمیم میگیرند او را بکشند. چون رسمشان این است که برای تیمن و تبرک خدایشان را بخورند. ما هم مثل آنها خیلی راحت اسطورهها و خدایانمان را ذبح میکنیم.
شهریاری هیچ وقت مجری محبوب من نبوده، اما در تواناییاش هم شکی نیست. اگر از حذف او ساده رد نمیشدیم، به این سادگی عادل و مزدک را از دست نمیدادیم. به ویدئوی جدیدی که از او منتشر شده از چند زاویه و چند سطح میشود نگاه کرد.
نگاه اول: غم نان. نون چارکی سه عباسی، پنیر سیری دو عباسی، آدم مفلس رو چو من، وامیداره به رقاصی. حالا که همه با هر شغل و لباسی برای یک چارک نان و دو سیر پنیر به رقص درآمدهایم، لیلا فروهر خواندن و رقص او چه تعجبی دارد؟ چه اهمیتی دارد که همین دوم دی وارد ۶۲ سالگی شد؟
نگاه دوم: قاعدتاً او در این سالها آنقدر درآورده که غم نان نداشته باشد. اما برای یک مجری/ شومن/ سلبریتی/ هنرمند همه چیز نان نیست. او به عرضه و دیده شدن محصول هنریاش نیاز دارد. وقتی آنتن و استیج نداشت، ممکن است به عروسی هم رضایت بدهد.
نگاه سوم: ویدئوهای اعتراضی رشیدپور را یادتان هست؟ بین رشیدپوری که الان در قاب تلویزیون میبینید، با آن رشیدپور معترض نسبتی میبینید؟ این هم شهریاری بیرون قاب تلویزیون است. این فیلمی از «خلوت» و «آن کار دیگرِ» شهریاری نیست. دزدکی از حریم خصوصیاش فیلم برنداشتهاند. او هم آدم رسانه است. حواسش هست کجا است و چه میکند. جایی که در اواخر فیلم رُک توی دوربین نگاه میکند و چشم و ابرو میآید، دقیقاً دارد دهنکجی میکند و هل من مبارز میطلبد. قِرِ دادن هم میتواند استعارهای برای مقاومت در برابر هژمونی باشد. حرکتی اعتراضی در برابر همان قاب؛ سیستمی که او را مطابق ارزشهایش و جوری که میخواست پرورش داد و به او پاداش داد و وقتی به هر دلیل تاریخ مصرفش را تمام شده دانست، بهسادگی از گردونه خارجش کرد. اعتراض در برابر خودش که این پرسونا را پذیرفت و مجبور شد تا ۶۲ سالگی چیزی نباشد که واقعاً هست. و اعتراض به ما که این چرخه را ادامه میدهیم و گاهی حتی وقتی شب به خانه برمیگردیم هم یادمان میرود نقابمان را برداریم.