سینماسینما: سحر عصرآزاد در مجله نماوا نوشت:
فیلم سینمایی «منطقه تحت نظر» درامی تاریخی بر محور حیات درونی و بیرونی فرمانده اردوگاه آشویتس در دهه چهل میلادی است که طی مقطعی چهار ساله؛ کشتار بالغ بر ۳.۵ میلیون انسان را به شیوههای مختلف مدیریت کرد.
جاناتان گلیزر؛ نویسنده و کارگردان انگلیسی که فیلمهای «جانور جذاب»، «تولد» و «زیر پوست» را در کارنامه دارد، در جدیدترین فیلم خود همچون «زیر پوست» رویکرد اقتباسی به رمان «منطقه تقاطع» مارتین ایمیس دارد که سال ۲۰۱۴ میلادی منتشر شده است.
«منطقه تحت نظر» که به «منطقه حفاظت شده» و «منطقه مورد علاقه» نیز ترجمه شده، زاویه نگاه و لحن خاص و منحصر به فردی را برای پرداختن به بستر فکری یک شخصیت واقعی؛ رودولف هوس (کریستیان فریدل) انتخاب کرده است. مردی که یک فاجعه انسانی را در تاریخ رقم زد و از همین روی فیلمساز روایت خود را بر مرزی باریک و ظریف بین مستند- داستانی پیش میبرد که واکاوی کاراکتر را مد نظر دارد و محوریت و پیشبرندگی او مطابق الگوهای متعارف نیست.
به واسطه همین نامتعارف بودن است که همراهی و تحمل فیلم؛ بخصوص به واسطه عادتی که آثار زندگینامه ای دراماتیزه شده برای پیشبرندگی صرف کاراکتر محوری ایجاد میکنند، برای مخاطب راحت نیست بلکه سخت و تحمل ناپذیر است. اما از دل همین تحمل ناپذیری است که خط محوریِ رها میان واقعیت، خاطره و کابوس، رد پای خود را بر ذهن و روح مخاطب باقی میگذارد؛ به همان سنگینیِ بار عذاب وجدانی که کاراکتر هوس را در معدود ارتباطات کلامی با موجودات اطراف وامیدارد در اصطبل با اسبش درد و دل کند (به تو هم سخت می گذره؟) به همان سهمناکی درد درونی که در راه پلههای مارپیچیِ منتهی به اتاق گاز و مرده سوزخانه؛ هوس را در خود مچاله میکند تا به نقطهای نامعلوم در دوردست خیره شود… چه بسا به چشمان ما و هزاران بازدیدکننده موزه آشویتس که بعد از ۸ دهه عملکرد فجیع او را به نظاره نشستهایم!
فیلم علاوه بر رمان، وامدار تحقیق، پژوهش و گفتگوهای گلیزر با آدمهای واقعی مرتبط با این فاجعه در مقطع زمانی بین سالهای ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۳ است که هوس فرماندهی آشویتس را به عهده داشت و با روش های کشتار وسیع موثرترین ابزار راه حل نهایی را اجرا کرد. در عین حال برای همسر و فرزندانش بهشتی رویایی دیوار به دیوار اردوگاه مرگ و کار اجباری تدارک دید.
به این دلیل کارگردان لحنی رها و سیال برای روایت این خشونت جاری و نهادینه شده زیر پوست فیلم انتخاب کرده است. به همین واسطه هم از یک روایت متعارف و متداول فاصله گرفته تا به جای محوریت یافتن یک کاراکتر، یک شخصیت، یک داستان زندگی و … سنگینی بار خشونت ناشی از تفکر هوس و همفکرانش؛ بر آدمها، مکان ها، اشیا، موقعیتها، کنشها، واکنشها و حتی رفتارهای روزمره فیلم را پیش ببرد.
به این ترتیب کلیت فیلم متکی است بر ثبت آداب و معاشرتهای روزمره این خانواده ۷ نفره شامل همسرش؛ هِدویگ (زاندرا هولر) و ۵ فرزند دختر و پسر که با چند خدمتکار در خانهای بهشتی با امکانات ویژه روزگار میگذرانند. از باغچه گل، محصولات کشاورزی و گلخانه تا استخر برای شنا، رودخانه برای ماهیگیری و قایقرانی و … در اختیار آنها است اما… اما سایه یک تباهی بزرگ بر این مجموعه به ظاهر بینقص سنگینی میکند که چیزی نیست جز اتمسفر مرگ، کشتار و خشونت که به اندازه یک دیوار با این خانه فاصله دارد اما آسمان هر دو سو همسان است؛ به رنگ و بو و طعم مرگ!
فیلمساز با هوشمندی توانسته بدون آنکه تصویری از آن سوی دیوار نشان دهد، رد پای عینی و روحی- روانی خشونت نهادینه شده در آن سو را؛ این سوی دیوار و در تار و پود همین بهشت زمینی هم انعکاس دهد.
آنهم تنها با تکیه بر اصواتی که به عنوان زیر صدا همواره شنیده می شوند، بوهایی که در هوای جاری استشمام می شوند، بازمانده هایی که با آب رودخانه سر از این سوی دیوار درآورده و یادآور می شوند که ضجه و ناله ها دلیلی دارد، ناآرامی سگ ها دلیلی دارد، دود و سنگینی و بوی گند هوا دلیلی دارد، اشیا و وسایل و اجساد بیصاحب دلیلی دارد، بی خوابی شبانه دلیلی دارد، سیگار کشیدن در گلخانه دلیلی دارد!
این رویکرد؛ متفاوت با فیلم هایی که در طول این چندین دهه همواره به شکل مستقیم و بی پرده به جنایات هیتلر و حزب نازی و عواملشان پرداخته و در نوع خود تأثیرگذار و همراهی برانگیز بودهاند، زمینه را برای تأثیرگذاری به شیوه ای متفاوت با عمقی متفاوت مهیا کرده است.
این همان حس آزاردهنده و کشندهای است که در لایههای درونی فیلم موج میزند و با سکوت، سکون، نگاههای دزدیده، لبهای بهم دوخته، خندههای جاری نشده و … حرفهای ناگفتهای فراتر از آنچه تا امروز گفته شده را به مخاطب منعکس میکند.
با همین دیدگاه است که فیلمساز در یکی از سکانسهای رو به پایان فیلم؛ هوس را پای پلههای مارپیچی مچاله شده در خود با دردی درونی تنها میگذارد تا با یک کات انتحاری به جهشی ۸ دههای؛ آشویتس و اتاقهای گاز و کورههای آدم سوزی (مردهسوز خانهها) را در قاب موزهای که برای بازدیدکنندگان آماده میشود، ثبت کند. با تل لباسها و کفشهای قربانیان و زندانیان که پشت ویترین به تماشا گذاشته شدهاند… اما تماشای رنج برای درک آن کافی نیست و این ناکافی بودن را فیلم گلیزر جبران میکند.
یکی دیگر از بداعتهای فیلم؛ روایت تصویری دخترکی است که گویی با کتاب خواندن شبانه هوس برای دخترانش به یکباره از جهان قصه پای به دنیای رئال میگذارد و ریشه در واقعیت میدواند. دخترکی که میتواند مصداق همان قصه هانسل و گرتل باشد که پدر تعریف میکند؛ با این تفاوت که گرتل امروزی که عضو حزب مقاومت لهستان بوده، هر شب با دوچرخه برای زندانیان گرسنه اردوگاه سیب میبرد و در گوشه و کنار مخفی میکند؛ با این امید که امید کاشته باشد. فیلمساز این خط فرعی را با وامداری به واقعیت و تکیه بر جنس متمایز تصویر به شکلی رویاگون جانمایی کرده و در دل خط درام محوری پیش میبرد به گونهای که میتوان کارکرد دوسویه آن را مورد توجه قرار داد و از طراحی و پرداخت ظریف این تمهید روایی- تصویری حظ و لذت برد.
«منطقه تحت نظر» به مثابه همان نوری است که در طول فیلم به راهروهای زیرزمینی و مارپیچی تاریک تابانده می شود که تمثیلی از ذهن آدمکشی نمونه وار همچون رودولف هوس است. او که با چراغ قوه مخاطب را رو در رو با جهان ذهنی خود قرار میدهد؛ مردی که با لباس های همواره سپید حتی در میهمانی بزرگان نیز به این میاندیشد که علیرغم سقف بلند خانه؛ چطور میتواند حاضران را مسموم کند؟ (این همان جملات به ظاهر ساده، معمولی و روزمرهای که هوس در گفتگوی تلفنی با لحنی عادی به همسرش نقل میکند!)