علی نعیمی
«بادیگارد» جدیدترین ساخته ابراهیم حاتمیکیا سرشار از لکنت است. لکنت در روایت تا لکنت در ساختار. آنقدر صحنهها و فضاهای فیلم مصنوعی و لایتچسبک است که نمیتوان به قهرمان قصه نزدیک شد. فیلم روایت یک محافظ قدیمی شخصیتهای سیاسی است و خود را نماینده مردم و در کنار آنها میبیند اما آنقدر منزوی و طلبکار و مغرور است که هیچ رابطهای با جهان اطرافش برقرار نمیکند. قهرمانهای صریح و بیپرده فیلمهای حاتمیکیا در قامت حیدر در «بادیگارد» آنقدر جمود زده و بیتکلیف است که حتی نمیدانیم بغضاش، فریادش و یا حتی اعتراضش به چه چیزی است؟ از چه چیز گله دارد و در کجای حرکت و شغلش دچار تردید شده است؟ حیدر از چه چیزی فرار میکند و چه چیزی او را آزار میدهد؟ پیدا نشدن جواب این سئوالات «بادیگارد» را یک اثر سطحی و بیمایه کرده است که حتی مخاطب با لحظههای عاشقانه میان حیدر و همسرش ارتباط برقرار نمیکند. همانقدر که قهرمان قصه با دانشمند هستهای که قرار است محافظش باشد رابطه عبوس و بدقوارهای دارد. فیلم البته در ساختار و اجرا هم دارای اشکالات فراوانی است. پایانبندی فیلم به هیچ عنوان قابل قبول نیست و آنقدر صحنه انفجار و علت و معلول آن دم دستی و بچهگانه است که نمیتوان به آن اعتماد کرد. صحنههای خداحافظی همسر حیدر و چگونگی وداع آنها هم از دهه شصت و جنس آن دوران فراتر نمیرود.
ابراهیم حاتمیکیا در دوران سرگیجه میان درونیات خود به عنوان یک انسان صاحب پرنسیب و مواجهه با دنیای بیرون خود به سر میبرد. این سرگیجه او را بلاتکلیف کرده است و نمیداند قرار است از چه چیزی دفاع بکند؟ او قبای دهه اول فیلمسازیاش را کنار نگذاشته و نمیخواهد باور کند قهرمانهای امروز دنیای ما از جنس و شمایل دیگری هستند. خیلی سخت است به خودمان دلداری بدهیم که فیلمساز محبوب دهه شصت و هفتاد سینمای ایران باز هم به فضای ایدهآل گذشته بر میگردد. مگر اینکه از کنار قهرمانهای دنیای خود کنار برود و در کنار مردم بایستد. درست همانجایی که عباس در آژانس شیشهای ایستاد. با قد خمیده و با فاصله از حاج کاظم.