سینماسینما، حمید باباوند
داستان بینوایان را به هزار شکل ساختهاند. وقتی اسم بینوایان را میشنویم اساساً با پیشداوری به سراغ داستان میرویم؛ البته اگر حوصلهمان جواب بدهد!
لاج لی(Ladj Ly) (کارگردان فیلم) در مالی به دنیا آمده است. خانوادهاش به فرانسه مهاجرت کردهاند و او در محلهای پر از تبعیض و ناآرام در پاریس رشد کرده است. لاج توی نشست خبری جشنواره کن دربارهی داستان شروع فیلم میگوید: نقطه شروع این پروژه یک اشتباه پلیس بود که من ده سال پیش فیلمبرداری کردم. اتفاقات زیادی در محلهی ما رخ میداد و من شروع به فیلمبرداری از پلیسها کردم. پنج سال، در محلهمان صحنههای مختلف را گرفتم و بعد یک اشتباه از پلیس را ضبط کردم. بعد از مشورت با گروهم، تصمیم گرفتیم این ویدئو را پخش کنیم. مطبوعات به این ویدئو چسبیدند و آن رفتارهای پلیس متوقف شد. چند سال بعد تصمیم گرفتم آن را به بینوایان (Les misérables 2017) تبدیل کنم که اولین فیلم کوتاهم بود. میخواستم یک کار کوتاه انجام دهم، حدود ده سال به فکرش بودم. البته ساخت یک فیلم سینمایی [حتی کوتاه] کاملاً پیچیده است. این کار آسانی نبود، بودجه بسیار کمی داشتیم اما توانستیم انجامش دهیم. این نقطهی شروع بود؛ من با ساختن یک فیلم کوتاه که خیلی موفقیت آمیز بود – برای جشنوارههای زیادی انتخاب شدیم و حدود ۳۰ جایزه گرفتم- ، احساس کردم زمان مناسب برای ساخت اولین فیلم بلندم است که باز همان نام را دارد: بینوایان.
بینوایان لاج لی با صحنهی بسیار عجیبی شروع میشود: فوتبال. رضا امیرخانی اخیرا در جایی اشاره کرده است که فوتبال رواداری خاصی دارد و فرصتهای زیادی ایجاد میکند تا جامعه را از تندروی دور کند. برای عاشقان فوتبال فرقی نمیکند که مربی تیمشان پرتغالی است… نوجوانی که قهرمان فیلم لاج است، پرچم فرانسه را به دوش انداخته و حرکت را آغاز میکند. کمی بعد با چند نوجوان دیگر پیوند میخورد و معلوم میشود که مسابقهی فوتبالی در پیش است. ایستگاه قطار بدون حضور ماموران محل بعدی است که دیده میشود. جمعیت اضافه شدهاند و به کجا میروند؟ پاریس. در اولین نما برج ایفل دیده میشود که یادآور استقلال است. جمعیت خیابانها را بستهاند و سرود ملی فرانسه را فریاد میکشند: «سلاح برگیرید؛ هموطنان/ گردانهای رزم را تشکیل دهید/ بهپیش، به پیش/ بگذار تا خون پلشت دشمنانمان/ شیارهای دشتهایمان را سیراب سازد» همه در کنار هم کوچک و بزرگ؛ زن و مرد، با هر شکل و رنگی و از هر مذهبی. این را همانجا با وجود پرچمهای الجزایر در میان پرچم فرانسه احساس میکنیم و بعدتر در فیلم بهتر و دقیقتر میبینیم. پیروزی به دست میآید و کجا بهتر از «طاق نصرت» برای نمایش آن. بنای یادبود مردان و زنان سرباز که با دست خالی جنگیدند و پیروزی شدند.
رنگآمیزی بینوایان لاج لی با بینوایان ویکتور هوگو تفاوت زیادی دارد. ژان والژان تنها شخصیت رنگی هوگو است. بقیهی اشخاص یا سیاه هستند یا سفید. یا ظالم یا مظلوم. ژان والژان تنها شخصیتی است که رنگ دارد هم میتواند خشن باشد و هم مهربان. هم میتواند دزد باشد و هم قهرمان. فیلم لی شبیه یک نقاشی آبستره است. رنگها روی هم دویدهاند. هیچ تصویر کاملی از ظالم یا مظلوم وجود ندارد. خوب و بد یک جا هستند؛ جمع نقیضین! شخصیتهای رنگی و خاکستری هوگو در بینوایان لاج چند تکه شدهاند؛ پازل هستند. پازلی که هر قطعهاش در وجود یک شخصیت جای گرفته است. مهمترین تغییر شاید زاویهی روایت داستان باشد. روایت در داستان بینوایان به کوزت و ژان والژان نزدیک است اما در داستان لاج روایت به پلیس نزدیکتر است. داستان در فرانسه امروز اتفاق میافتد. شروع درخشان فیلم بسیار امیدوارکننده است. اتحاد و همدلی برای یک ملت. اگر چه میتوان در حین شادی نگران بسیاری از اتفاقات بود. اگر چه میتوان لمس کرد که در زندگی حاشیهنشینی رنج به قوت خود باقی است و ظالم همچنان به کار خود مشغول است. میتوان در میان شور و شوق جمعیت به خود گفت: شاید همهی ملت شاد از جایی آمده باشند که در آن ظلم نهادینه شده است.
کوزت و فانیتن لاج از هم دور نمیافتند. فانتین در خانهاش زنان را متحد میکند و به آنها میآموزد تا در کنار هم قویتر باشند و میتواند به سادگی در برابر پلیس فاسد نژادپرست بایستد. کوزت در روایت لاج حداقل بین دو نوجوان تقسیم شده است: نوجوانی که آسیب میبیند و نوجوانی که اتفاقات را ضبط میکند. شخصیتهای چند بعدی با داستانهای جذاب. این نوجوانها اگر چه آسیبپذیر و نیازمند حمایت هستند اما معصوم نیستند.
تناردیهی هوگو نیز جایش را به سه گروه داده است. اول باجگیرهایی که بازار را کنترل میکنند. دوم سیرک و سوم موادفروشها.
پلیس لاج مانند پلیس هوگو نیست. او قانون را دور میزند تا به سبک خودش مشکلات را حل کند. از یک سو پلیس آن قدر پیشرفت کرده که زنی مسئول چند مرد باشد اما از سوی دیگر نژادپرستی تبدیل شده است به یک باور درونی که کسی از آن نمیخواهد حرف بزند اما با معیارهای آن عمل میکند. همین نژادپرستی باعث شده تا درون تیم پلیس اختلافهایی شکل بگیرد. سه پلیس در داستان لاج بار جلو بردن قصه را به دوش میکشند. پلیس حاکم که نژادپرست است. پلیس رنگین پوست که اجازه میدهد پلیس فاسد کارش را بکند و با او همراه است. در نهایت نیز اشتباه همین پلیس همراه فاجعه را رقم میزند پلیسی که هنوز فاسد نشده است. میخواهد در برابر فساد قیام کند اما ابزار او برای مقاومت مانند ابزار پلیس فاسد است: استفاده غیرقانونی از ابزار! و این پلیس آخر بخشی از وجود ژان والژان را در خود دارد.
سیرک ظاهرا آمده است تا مردم را شاد کند اما به خاطر از دزدیده شدن یک بچه شیر تبدیل شده است به گروه تهدیدگر و خشنی که همه باید از او بترسند.
مواد فروشهای اروپای شرقی قدرت نوظهوری هستند که پلیس فاسد به حمایت آنها نیاز دارد.
بخش دیگری از ژان والژان در شخصیتی حلول پیدا کرده که خلاف را کنار گذاشته و ساندویچ میفروشد.
بینوایان لاج تصویری از امروز جامعه به دست میدهد که حالا نیروی قانونی هویتش کاملا مخدوش است و اشتباه اوست که شعله جنگ را روشن میکند.
معماری در فیلم لاج همچون داستان هوگو هویت دارد. ساختمانهایی که فرصت نگاههای با انگیزه و بیانگیزه را فراهم میکند و در نهایت میتواند محل جنگ باشد.
فیلم بینوایان قصهگو است. یک قصهی سه پردهای و البته ساختاری که در آن نقطهی عطف وجود ندارد. جایی که عادت داریم تا با نقطهی عطف در داستان رو به رو شویم؛ اتفاقات تشدید کننده قرار گرفتهاند. فیلمبرداری و نورپردازی در خدمت روایت هستند تا به آن رنگی از استناد بزنند. لاج میخواهد مخاطب را به مهمانی واقعیت امروز ببرد، در نهایت اگر نگوییم با روشی سانتیمانتال پیروزی توده را بشارت میدهد باید قبول کنیم که فانتزیاش را به نمایش میگذارد. ژان والژان هوگو در نهایت آرامش از دنیا میرود.