جواد طوسی_ نام «اصغر بیچاره» با سینمای ایران گره خورده است. این قدیمیترین عکاس سینمای ما از همان سنین نوجوانی بهعنوان کارگر ساده در یک عکاسی مشغول شد. امیر نادری هم بعد از آمدن از آبادان به تهران، همین وضعیت اصغر بیچاره را در دوران نوجوانیاش داشت که فیلمنامه «تجربه» به کارگردانی عباس کیارستمی، شرححال «امیرو»ی جنوبی از این دوره است.
عشق فیلم و سینما آنقدر در اصغر بیچاره به صورت غریزی ریشه میدواند که او در معروفترین خیابان تهران در آن روزگار، یعنی لالهزار، مغازهای باز میکند و رفتهرفته آنجا پاتوق اهالی سینما و تئاتر و موسیقی و نویسندگان معروف میشود. او با آنکه از سال ١٣٢٣ به طور حرفهای به عکاسی فیلم میپردازد، ولی خودش را محدود به این رشته نمیکند. مثلا دوستی بیچاره با مرتضی حنانه باعث همکاریاش با گروه دوبلهای که حنانه و حسین سرشار راه انداخته بودند میشود. علاوهبراینها او چه در فیلمهایی که عکاسیاش را برعهده داشت و چه فیلمهای دیگر، در نقشهای فرعی و مکمل ظاهر میشد که «فرار از تله» جلال مقدم، «قلندر» علی حاتمی و «ناخدا خورشید» ناصر تقوایی چند نمونهاش هستند. تجربیات بیچاره در امور فنی و دستیار فیلمبرداری، باعث شد که او در عکاسی نگاهی حرفهای به کارش از نظر کادربندی، شکار لحظهها و نحوه ثبت رخدادهای مرتبط با خطوط اصلی قصه و روایت داشته باشد. درواقع، نگاه بیچاره به عکس در یک اثر سینمایی جدی این بود که چقدر این مجموعه در پشت ویترین سینماها میتواند در جهت معرفی درست و قاعدهمند فیلم و جذب تماشاگر و ایجاد حس کنجکاوی در او مؤثر باشد. عکسهایی که او برای فیلمهای «فرار از تله» و «ناخدا خورشید» گرفته، دو نمونه درخشان از این جهات هستند. مثلا با دیدن دویدن مرتضی و کریم (بهروز وثوقی و داوود رشیدی) از میان شعلههای آتش مزارع نیشکر هفتتپه یا تعقیبوگریز آنها از پلههای سنتی و قدیمی دزفول و پخشکردن اسکناسها در فصل انتهایی از سوی ضدقهرمان فیلم «فرار از تله» (مرتضی) در ایستگاه راهآهن با آن چهره خندان در کنار محبوبش در شرایطی که کریم در پسزمینه او را نظاره و از این کارش ابراز رضایت میکند، کاملا میتوان در مقام بیننده در موقعیت واقعی رخدادها و شخصیتهای درگیر ماجرا قرار گرفت. یا توجه کنیم به آن عکسهای خوشاستیل «ناخدا خورشید» که نگاه معترض و عدالتخواه ناخدا و ورود «مستر فرهان» به بندر و پرسهزدنهای بعدیاش در قسمتهای مختلف بندر و قتل «خواجه ماجد» و سرنگونشدنش در آن سردابه قدیمی را چقدر خوب و تأثیرگذار ثبت کرده است. این ظرافتها و ذوق سرشار، نشان از درک هنرمندانه یک عکاس حسی و غریزی دارد. همین شوروشوق زمینهساز انتشار سه جلد کتاب درباره عکاسی و تاریخ سینمای ایران و ساخت یک فیلم مستند به نام «سند زنده» در سال ١٣۵٩ از سوی اصغر بیچاره میشود.
او تا همین سه، چهارسال قبل، در تهران و سرزمینش در میان مردم و اهل هنری که دوستشان داشت زندگی میکرد و همواره اجارهنشین و خانهبهدوش بود. سرمایه و اثاثیه اصلی اصغر بیچاره تعدادی دوربین و انبوهی عکس و وسایل مرتبط با علائق و رشته کاریاش بود. روحیه کاری و درویشمسلک اصغر بیچاره زبانزد همکارانش و اهالی سینما بود. خودش شهرت «بیچاره» را برازنده این خاکساری میدانست ولی بنا بر اصرار و توصیه دوستانش فامیل خود را در مقطعی از زندگیاش به «ژوله» تغییر داد اما چون این لقب جدید چندان ملموس نبود، همچنان او را با شهرت اولیهاش میشناختند و نام میبردند. آن دورانی که اصغر بیچاره از نظر جسمانی سلامت و روبهراه بود، در اغلب مراسم و برنامههای هنری با لباس رسمی و تروتمیز و کلاهبهسر حاضر میشد و آن جلو مینشست. این چندسال اخیر جایش در چنین محافلی خالی بود و حالا که دیگر کاملا خالی است. دیگر باید یاد و خاطره یک مرد تنها و متبسم را که به سینما و هنر عشق میورزید در ذهنمان مرور کنیم.