سینماسینما، آرش عنایتی
آیا جبرِ روزگار یا جبّار روزگار، بهانهای برای همراهی و همنشینی با جبر و جبّار است؟ هر بار که نام سینمای رایش سوم به میان میآید ذهن سینمادوستان به سوی نام لنی ریفنشتال و شاهکارهایش (پیروزی اراده و المپیا) کشیده میشود. ریفنشتال آن بانوی فیلمساز یگانه، نمونهی درخشانی است برای رفع دو ابهام، یکی آنکه نخبگی در هنر مستلزم درستی در انتخاب عقیده است و مهمتر اینکه به رغم سفارش، نمیتوان اثری درخور رقم زد! فیلم هارلان… ساختهی فلیکس مولر اما، مستندی دربارهی یکی از بدنامترین فیلمسازان آلمانِ نازی است. هارلان از جنس لنی ریفنشتال هست و نیست. هست صرفا به این سبب که در نقطهی خاص تاریخی در سمتی نادرست ایستاد و صَرف هنرش در مکتبِ سیاست (حرکت پن دوربین بر روی عکس از هارلان و گوبلز به سمت رهبرِنازیها که مبین همراهی و نزدیکیاش به اربابِ قدرت است) و نیست، به علتِ مفاهیم نژادپرستانهی مستتر در فیلماش. هارلان با ساخت یکی از ایدئولوژیکترین فیلمهای تاریخِسینما (Jud Süß) مغرضانه نه تنها جایگاهی نادرست را برگزید که با برگزیدنِ عقایدی مغرضانه و متعصبانه به عنوانِ مضمون غالب فیلماش، قالب اثرش را به هیات فیلمی نژادپرستانه مبدل ساخت. آنچنان که حتی برای بحثبرانگیزترین نماهای فیلماش- اخراج یهودیان از شهر- به گتوهای پراگ (جایی که یهودیان به اجبار نازیها و برای دور ماندن از عموم جا داده شده بودند) مراجعه کرد و از آنان برای ساخت این نماها بهره برد. هارلان پس از جنگ جهانی دوم دوبار به اتهامِ جنایت علیه بشریت به دادگاه کشیده شد و هر دوبار به کمک قاضیان (قضات سابق در رژیم نازی) از اتهام تبرئه شد! فلیکس مولر به عوض پرداختن به این دوران و جریان دادگاهها یا استفاده از نظریات مورخان در خصوص فعالیتهای هارلان، به سراغ خانوادهی پرجمعیتاش رفته که در آلمان، فرانسه و ایتالیا پراکنده شدهاند! و به این ترتیب و از طریق فیلمها، عکسهای آرشیوی، آثارش و مصاحبهها، محکمهای برپا میسازد که خانوادهاش بی آنکه بدانند در حکم وکلای مدافع و دادستان و هیئت منصفه عمل میکنند. هارلان با سه تجربهی ازدواج که دو تای آنها به خلق فرزندان و نوادگانی چند منجر شد (و آن ازدواج نخست که جا برای تفسیرهای فرویدی را باز نگاه میدارد چنانکه مبنای استدلال یکی از نوهها میشود)، خانواده ای متکثر را رقم زده که به رغم خویشاوندی، عقاید گونهگونی نسبت به اصل این شجرهی خانوادگی دارند- تقابل اغصان وافنان همین شجره و تاکیدی که بر آریایی بودن در میان نازیها وجود داشت، همچنین وجود چند نفری با ریشهی یهودی در این شجرهی خانوادگی از نکات جالب فیلم است جایی که در واقع پدربزرگی محرک قتل آن پدربزرگ دیگر بوده- مولر اما به زیبایی تبعاتِ آشکار فیلمسازی هارلان را نه در جامعهی یهودیان و قربانیانِ هولوکاست و نه حتی جماعت متوهم آلمانی –بیش از ۲۰ میلیون نفر در آلمان، فیلم او را به تماشا نشسته بودند- که در جمع خانوادهاش پی میگیرد. تبعاتی که به تبع در زندگی هر کدام روی داده است. از پسری(توماس) که میکوشد تا سِرّ این ننگ را برملا سازد تا پسر دیگری(کریستیان) که با هر که از احساساش از پدر میپرسد سَر جنگ دارد. از دختری که کُنیهاش را عوض میکند تا هدف کینهی دیگران قرار نگیرد تا آن یکی که کُنهِ رفتار پدربزرگ را در فرصتطلبی میجوید یا آنکه فرصت را غنیمت دانسته تا از جفای رفته بر خودش ناله و فغان سر دهد. فلیکس مولر با تدوینی هوشمندانه ادله و استدلال هر کدام را در برابر هم قرار میدهد و به این ترتیب هر یک سخن آن دیگری را نقض میکند و نقصِ گفتهی آن دیگری را آشکار میدارد و به این ترتیب، مولر تماشاگر فیلماش را در جایگاه قاضی مینشاند. هارلان به سان آیشمن و همهی همکاران دیگرش این بهانه را مطرح میکرد که مجبور به این کارها شده است و گویی به همین بهانه هم از عدالت گریخت و تبرئه شده بود اما مولر هوشمندانه درست در همین لحظه، بخشی از همان فیلم مناقشه برانگیزش (Jud Süß) را نمایش میدهد. نمایی که آن یهودی(جوزف) در محکمه بیان میکند که تنها و تنها مجری فرامین دوک بوده است. خندهی حضارِ آن دادگاه، خندهای است که احساسات جماعت آلمان آنروز و تفکرِ مخاطب امروز را برمیانگیزاند.
آنچه هارلان – و هنرمندانی نظیر او را- منفور میسازد و تا ابد بر جایگاه متهم در محکمهی تاریخ مینشاند نه اتخاذ عقیدهی نادرست و ایستان در سمت نادرست تاریخ و نه حتی ذبح هنر در پای سیاست و خوش رقصی از برای جبار است بلکه پنهان شدن در پس بهانههای واهی و عدم اعتراف به گناه و از همه مهمتر، عطف توجه به ظلم و توجیه ظالم است.