سینماسینما، کیوان مهرگان مستندساز و روزنامهنگار در اعتماد نوشت:
در سالهای اخیر، سه سریال ایرانی—«زخم کاری» (محمدحسین مهدویان)، «آبان» (رضا دادویی)، و «تاسیان» (تینا پاکروان)—شمایلی دراماتیک و تودرتو از نسبت قدرت، سرمایه و اخلاق در جامعه ایرانی ترسیم کردهاند.
آنچه این سه اثر را در پیوندی غیررسمی قرار میدهد، نه شباهت در داستان یا فرم، بلکه حضور سه شخصیت است که در تقابل با یکدیگر، یک منظومه معنایی میسازند: مالک مالکی، فریبرز ثابت و جمشید نجات.
مالک و فریبرز، آینههای یک سرمایهداری بیریشه
در هر دو سریال زخم کاری و آبان، با شخصیتهایی مواجهیم که شرکتهای بزرگ، قدرت اقتصادی، و روابط پنهان تبهکارانه را در دست دارند. اما این قدرت، نه بر شایستگی یا تولید، بلکه بر رانت، حذف، فساد و خشونت بی رحم استوار است.
مالک مالکی در زخم کاری، مردیست که از دل مناسبات پنهان سر برآورده، و بهسادگی برای حفظ قدرت، جان میگیرد. او با ظاهر یک مدیر ار شد با ظاهری موقر، اما شبکهای از خشونت، جنایت و بیرحمی را هدایت میکند مالک نه کارآفرین است، نه تولید کننده؛ او فقط در حال زد و بند است .رفتاری که بدون شفافیت، ثروت را به دست برخی سپرده و پاسخگویی را از آنان سلب کرده.
فریبرز ثابت در آبان نیز چهرهای همزمان اگرچه عاشق اما به شدت خطرناک است. که برای رسیدن به مقاصدش هیچ ابایی برای عبور از خط قرمزهای پر رنگ خانوادگی ندارد. او، همانند مالک، تجسم سرمایهداری بدون اخلاق است؛ طبقهای نوظهور که همهچیز را در ترازوی سود وقدرت میسنجد.
جمشید نجات، انسان در آستانهی بلعیده شدن
در نقطهی مقابل این دو، جمشید نجات در تاسیان ایستاده است. او مردیست شریف، مسئول، صادق و اهل انصاف. شخصیت نجات نه در قدرت، بلکه در اخلاق ریشه دارد. او فرزند دورانی است که بورژازی ملی در ایران مدرن درحال شکل گیری بود.
اهمیت تاریخی نجات در این است که متعلق به نسلی از مدیران بنگاههای اقتصادی است که ساختن ایران برایشان از کسب سود اهمیت بیشتری داشت. او در جهانی زیست میکند که تولید را مقدم بر سرمایه می بنید و چرخیدن چرخ های کارخانه ولو هنگامی که مغضوب سرکوب پلیسی سیستم می شود برایش اهمیتی بیشتر از سوگواری برای رفیقش دارد.
در حقیقت، نجات تجسم «امکان بودن انسان در دل جامعه» است، پیش از آنکه سرمایهسالاری همهچیز را ببلعد.
از بورژوازی ملی به ماشین سرمایه سالاری: گذر از نجات به مالک
این سه شخصیت، مسیر دگردیسی جامعه ایرانی در نیمقرن اخیر را فشرده میکنند:
• جمشید نجات: اخلاقمدار ، تولید کننده و شریف و متعلق به نسل بورژوازی ملی ایران
• فریبرز ثابت: قدرتطلب پنهان، محصول اقتصاد رانتی بدون نظارت با ذهنی خطرناک
• مالک مالکی: سرمایهدار تبهکار، چهرهی عریان سرمایه بدون شالوده هم خانواده طبقاتی فریبرز ثابت
این سهگانه، به زبان تصویر، به مخاطب هشدار میدهد که چگونه تغییر در غیاب نظارت و عدالت، به فساد منتهی میشود. آنچه از بین رفته، یک اقتصاد پویا و ملی است که دغدغه اش کار، تولید، ساختن ایران است.
سوال مهم:آیا ممکن است بار دیگر «نجات»هایی در دل این جهان سر برآورند؟ یا برای همیشه محکوم به حاکمیت سرمایهداران بیاخلاقی چون فریبرز و مالک هستیم؟
پاسخ، شاید نه در فیلمنامهها، که در خود جامعه نوشته میشود.
و نکته پایانی:
این سه سریال پر مخاطب در لایه های زیرین امکان قضاوت عمومی درباره کنشگران اقتصادی دو دوره را فراهم می کنند.تا اینجای کار سرمایه سالاران بازی را به بورژوازی ملی باخته اند. هم در تاریخ هم در تصویر هم در وجدان های خاموش تماشاگران این سه سریال!