تقوایی، کاشف سکوت‌ها و رازهای ناگفته

سینماسینما، فریبا اشوئی

شاید اگر امروز قلم‌ها بر زمین گذاشته شوند، تلفن‌ها خاموش شوند و آینه‌ای دیگر تصویرش را بازتاب ندهد، تنها جای خالی‌اش  در سینما را  بتوان با همان سکوت‌های عمیق و تأمل‌برانگیز قاب‌هایش پُر کرد.

ناصر تقوایی رفت، اما آثارش در اتاق امنِ سینما تا ابد زنده خواهند ماند.

جایی از جنس نور و سایه، گویی که  هنوز می‌خواهد با ما حرف بزند.

تقوایی زاده خوزستان، هم تصویربردار بود و هم شاعری خاموش  که شعرش را به زبان تصویر می‌سرود. قاب‌هایش را نه به چشمِ تزئین ، بلکه به‌مثابه یک زبانِ پیچیده و زنده می‌بست.

از «آرامش در حضور دیگران» تا «کاغذ بی‌خط» و «ناخدا خورشید»، او فقط بذرِ پرسش در دل آدم‌ها می‌کاشت، چون هیچگاه به دنبال پاسخ‌های آرامش‌‌بخش نبود.

در «کاغذ بی‌خط» — همان فیلمی که دیالوگ‌های جهانگیر و رویایش هنوز در قلب مخاطب طنین دارد — او به ما آموخت گفت‌وگو اگر رو در رو نباشد، آرام‌آرام سرد می‌شود و معنا و هویتش را از دست می‌دهد.

تقوایی  فقط یک  فیلمساز نبود. او یک جامعه‌شناس، روانشناس و تحلیل‌گر  اجتماعی  بود. او می‌خواست آدم‌ها را در زوایای پنهان خودشان به نظاره بنشیند و می‌خواست به مخاطبش نشان دهد که در میان سکوت‌ افراد، چه فریادهایی خفته‌ای می تواند وجود داشته باشد.

تقوایی هیچ‌گاه خود را گرفتار هجوم فرم در سینمایش نکرد. چون می‌دانست  فرم اگر از روح تهی شود، چونان قفسی خواهد بود زیبا، اما خالی از حس و معنا.

او با هر پلان، آواز بی‌صدایی می‌سرود.

حرکات دست‌ها، نیم‌رخ چهره‌ها، فاصله‌ها و… همه‌چیز در آن عدمِ کاملِ بی‌کلام، معنا می‌گرفتند.

او عکاسی می‌دانست و با این هنر، فیلم می‌ساخت. این دو هنر نزد او گسست‌ناپذیر بودند. نور را می‌شکافت و به تکه‌هایی بدل می‌کرد که در آن چهره‌ها  نفس می‌کشیدند.

ناصر تقوایی در مستندسازی هم خاص بود.  «مشهد قالی»، «باد جن» و «تمرین آخر» همگی نشان از وسعت اندیشه‌اش دارند، وسعتی که فقط به قصه‌های داستانی محدودش نمی‌کرد.

در آثار تقوایی، زمان گاه بر سطح قاب‌ها موج می‌زند و گاه به اعماقِ روایت فرو می‌رود. او باور داشت واقعه، پیش از آنکه ثبت شود، باید لمس شود. آدم‌ها باید در موقعیت‌ها بایستند، سکوت کنند، بشنوند و حقیقت را بشکافند.

نمونه اش دیالوگ های «کاغذ بی‌خط». دیالوگ‌هایی که یکی از درخشان‌ترین نمونه‌های گفت‌وگوی عاطفی و انتقادی در سینمای ایران است. پر از لایه‌های روان‌شناختی و زیرمتن‌های اجتماعی.

اتاقِ امنی که در این فیلم از آن حرف می‌زند، استعاره‌ای است از آخرین سنگر گفت‌وگو و روابط انسانی.

خشمِ خاموش و پرسش‌های بی‌پاسخش، همه ریشه در تعلیقی دارند که تقوایی استادش بود و  آگاهانه و با دقت آن‌ها را می‌ساخت.

او استادِ انتخابِ سکته‌های بیان بود.

جایی لکنت، جایی سکوت، جایی فریادی نهان در زیر پوست شخصیت. او به ما یاد داد که آدم‌ها غالباً آن چیزی نیستند که می‌گویند؛ بلکه دقیقا آنند که در نفْسِ پرسششان با خود دارند.

حالا که او به فاصله میان نور و سایه پیوسته است، نام و یادش را  زنده نگاه خواهیم داشت. در میان قاب‌هایی که هنوز زنده‌اند و  نفس می‌کشند.

امروز ما ایستاده‌ایم در برابر میراث او. در مقابل سکوتش که باید خوانده می‌شد و نشد و یقین که روزی خوانده خواهد شد. در مقابل پرسش‌هایش که در اذهانمان ماند، و آثارش که هنوز رو به آینده دارند.

و در پایان  و در نکوداشت او، در این یادداشت، می‌خواهم بگویم:

اگر جهانگیر و رویا امروز باز هم مقابل هم بنشینند. اگر در آن اتاق امن  همچنان چیزی نگفته بماند. آن نگفتن و آن سکوت، همان دیالوگِ خاص تقوایی است. دیالوگی که

در نهایت گریزی نیست از شنیده شدنش.

نام او به سان نوری درخشان بر تارک سینمای ایران، خواهد درخشید و  هیچگاه فراموش نخواهد شد. ناصر تقوایی، روای ناشنیده‌ها و ناگفته‌هایی بود  پنهان، که پشت سایه‌ حقایق خاک می‌خوردند.

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 212421 و در روز چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۴ ساعت 19:28:46
2025 copyright.